زهرا نقیبی و محمد عباسپورقادی؛ عاشقانههای ناتمام
عکس، جان آدمی را آتش میزند. زن جوانی دارد از بن جگر فریاد میکشد. مردی او را در آغوش کشیده، لبهایش را سخت به هم فشرده و با چشمان بسته و سرپایین، ایستاده است. انگار از ناتوانی خود برای آرام کردن زن جوان شرمنده باشد.
عکس منتشر شده در خبرگزاری «مهر»، مراسم خاکسپاری چند تن از جانباختگان فاجعه سقوط هواپیمای مسافربری اوکراینی که با شلیک موشکهای سپاه پاسداران بر فراز آسمان تهران سرنگون شد و ۱۷۶ تن مسافر و خدمه آن جان باختند را نشان میدهد.
یک منبع آگاه به «ایرانوایر» میگوید: «این عکس در مراسم خاکسپاری زهرا نقیبی، از جانباختگان سقوط هواپیما گرفته شده است. زهرا و همسرش، محمد عباسپورقادی، مسافران این پرواز بودند که هرگز به مقصد نرسید.»
این منبع آگاه میگوید:«میدانید چرا این عکس اینقدر درد دارد؟ خانواده درجه اول قربانیان ، خواهران ، مادران، عزیزانشان، پشت حصارهای فلزی و لایه لایه ماموران امنیتی ماندند تا کسانی که آنها را کشتند، به خاک بسپارندشان. چنین ظلمی را چهطور میشود نوشت؟ هرچند خانواده زهرا بعد از خارج کردن پیکرها از آمبولانس دور آنها حلقه زدند و اجازه ندادند زهرا به دست آنها به خاک سپرده شود.»
زهرا نقیبی متولد ۲۸ فروردین ۱۳۶۶ در شهر تویسرکان همدان بود. او در رشته ریاضی فیزیک تحصیل کرده و لیسانس عمرانش را از «دانشگاه بوعلی سینا» همدان و کارشناسی ارشد عمران را از «دانشگاه خواجه نصیر» تهران گرفته بود.
محمد عباسپورقادی، همسر زهرا، متولد اول فروردین ۱۳۶۵ در شهر بابل بود. لیسانس عمران را در کنار زهرا، در دانشگاه بوعلی سینا گرفته و برای ادامه تحصیل در مقطع کارشناسی ارشد، به یزد رفته بود.
محمد و زهرا که از دوران تحصیل در مقطع لیسانس با هم آشنا شده بودند، ششم خرداد ۱۳۹۳ با هم ازدواج کردند. آنها ساکن همدان بودند. زهرا در «دانشگاه پیام نور» همدان مشغول به تدریس بود. محمد هم پس از فارغالتحصیلی در مقطع کارشناسی ارشد، در استانداری همدان ابتدا به صورت امریه سرباز و بعد بهشکل قراردادی به کار مشغول شده بود.
منبع آگاهی که با «ایرانوایر» گفتوگو کرده است، میگوید: «زهرا و محمد در سال ۱۳۹۶ برای ادامه تحصیل در مقطع دکترا، به کانادا مهاجرت کردند. آنها سرشار از شوق زندگی بودند. هر کس که زهرا را میشناخت، از شور او به زندگی حرف میزد. نگاه بسیار زیبایی به زندگی داشت و مهربانی از ویژگیهای اصلی شخصیت او بود. این نگاه زیبا را در هنری که در طراحی و نقاشی داشت، منعکس میکرد.»
این آخرین نقاشی به جا مانده از او است که هیچوقت نتوانست تمامش کند.
دوست زهرا نقیبی میگوید: «زهرا لبخند معروفی داشت. ورزش جزیی جدا نشدنی از زندگی او بود. محمد هم تحلیلهای بسیار دقیق و قوی در حوزههای مختلف داشت. بسیار اهل مطالعه، شعر و ادبیات بود. هر بار که به ایران میآمدند، بعد از دیدار خانواده و دوستان، هدف بعدی، خریدن کتاب بود. هربار به کانادا بر میگشتند، یک چمدان پر از کتاب با خود میبردند. او در یکی از شرکتهای معتبر کانادا مشغول به کار بود.»
به گفته منبع نزدیک به خانواده زهرا نقیبی، این زوج جوان زندگی سرشار از عشق داشتهاند: «زهرا چندماه قبل از محمد مهاجرت کرد. در آن دوران خیلی به هر دو آنها سخت گذشت. حالا برای همیشه جدا شدند. زهرا در همدان به خاک سپرده شده است و محمد را به بابل بردهاند.»
از پستهای فیسبوکی این زوج جوان پیدا است هر دو علاقهمند به کوهنوردی، طبیعتگردی و سفر بودهاند. عکسهای زیادی از آنها در دل طبیعت وجود دارد؛ شادمان، همراه و شانهبه شانه.
در یکی از پستها که به مناسبت اعلام ازدواجشان منتشر شده، عکسها سرشار از رنگ و شور و نشاط هستند و محمد در شرح آنها نوشته است: «تازه شروع زندگیمونه، باز ماجراهایی منتظرمونه.»
به گفته دوستان مشترک این زوج، محمد مردی فوقالعاده مهربان و آرام بوده است و معتقد به برابری حقوق زن و مرد: «در خانه آنها همه چیز میان هر دو تقسیم میشد.»
منبع آگاهی که با «ایرانوایر» گفتوگو کرده است، میگوید: «کشتار آبانماه ۱۳۹۸ که اتفاق افتاد، زهرا خیلی ناراحت و غمگین بود؛ برای خانوادهاش، برای ایران، برای کشتهشدهها و خانوادههای آنها.»
او به پیامی که زهرا نقیبی در اینستاگرام برای دوستی فرستاده است، اشاره میکند که در آن نوشته بود: «هیچکدوم از آدمهای اطرافت نمیتونه بفهمه چه آتشفشانی درون توئه. از اینکه صدای مردمت رو بستن و دارن میکشنشون. حتی نمیفهمن ۷ دلار بدی که ۲۲ دقیقه با خانوادهات حرف بزنی چقدر زیاده. من همسایههای جنگزدهمون رو که میدیدم، فکر میکردم درکشون میکنم. حالا میفهمم که اصلا نمیدونستم چه غمی دارند.چه غریبانه تو با یاد وطن مینالی، من چه گویم که غریب است دلم در وطنم.»
دوست زهرا نقیبی میگوید: «چیزی که دل خانواده زهرا را سوزانده، فقط کشته شدن مظلومانه او و بقیه مسافران نیست، این که وادارشان کردند بیایند و از اقدام سپاه دفاع کنند، خیلی دردناک بود. دلشان خون بود عمویش بی کسب اجازه از خانوادهاش با رسانهها گفتوگو کرد و گفت غفلت کسی که موشک زده است، باعث نمیشود ۴۰ سال خدمت سپاه یادمان برود! خانواده زهرا هیچ مصاحبهای نکردند با عمویشان هم همراهی ندارند. قاتلها پیکرهای سوخته جانباختهها را روی دوش شان تشییع کردند در حالیکه آن سوتر، دل سوخته نزدیکانش یکصدا ضجه بود.»
او می گوید: «در مسجد، یکی از اقوام زهرا حرفی زد که همه شنیدند و هیچوقت از ذهن من پاک نمیشود. او گفت زهرا که رفت ولی مادرش با این داغ، دیگر آدم قبل نخواهد شد.»
امیرحسین سعیدینیا؛ از مصاحبه پدر تا فریادهای مادر
بنرهای تسلیت با تصویر مرد جوان از دیوارها آویزانند؛ عکس مردی که به پهنای صورت میخندد و ردیف درخشان دندانهایش آدمی را به لبخند وا میدارد. زنی در تاریکی فریاد میکشد: «وای وای امیرحسین. خدایا به فریاد من برس. من مادر جگر سوختهام.»
ویدیوهایی که از «لیلا لطیفی»، مادر «امیرحسین سعیدینیا»، یکی از جانباختگان فاجعه سقوط هواپیمای مسافربری خط هوایی اوکراین که با فریادهای جگرسوز از کشتهشدن فرزندش حرف میزند، خیلی زود در شبکههای مجازی دستبه دست شد.
یک عکس دردناک هم منتشر شده از مادری که خوابیده است بر تخت بیمارستان، با رنگ پریده و موی پریشان. او لیلا لطیفی است که از شدت فشار عصبی ناشی از شنیدن خبر کشته شدن فرزندش، در بیمارستان بستری شده بود.
امیرحسین سعیدینیا دانشجوی دکترای نفت در «دانشگاه آلبرتا» کانادا بود. او ۲۴ سال داشت. در ایران، تحصیلات لیسانس را در رشته مهندسی مکانیک در «دانشگاه صنعت نفت» اهواز به اتمام رسانده و بلافاصله کارشناسی ارشد خود را در رشته مهندسی پزشکی در «دانشگاه امیرکبیر» تهران آغاز کرده بود.
ویدیوهای منتشر شده از مادر امیرحسین در شبکههای اجتماعی نشان میدهند حکومت، خانواده او و به ویژه پدرش را برای شرکت در یک نمایش تلویزیونی تحت فشار گذاشته است.
پیشتر مصاحبهای از پدر این جوان جانباخته منتشر شده بود که در واکنش به اتفاق هولناکی که خانواده او و بسیاری دیگر از ایرانیان را عزادار کرده است، میگفت: «مگر میشود به حرف مقام معظم رهبری گوش نکرد!»
در این مصاحبه پخش شده از تلویزیون، مادربزرگ امیرحسین در کنار پدرش نشسته بود و مبهوت و ساکت، به تمجید از رهبر جمهوری اسلامی گوش میداد. اما از او هم ویدیویی منتشر شد که با جگر سوخته میگفت: «بچه من را خدا نکشت، بنده خدا کشت.»
یکی از کاربران توییتر با انتشار این ویدیو در حساب کاربری خود نوشت: «این همان مادربزرگی است که در صحنهسازی تلویزیون سپاه، ساکت نشسته بود در کنار پدر امیرحسین سعیدی نیا که از رهبری تمجید میکرد. اما به محض اینکه دوربین تلویزیون رفت، مادر بزرگ به کوچه آمده و حرف دلش را دور از فشار میگوید.»
لیلا لطیفی پس از کشته شدن فرزندش در فاجعه ساقط شدن هواپیمای مسافربری با شلیک موشک سپاه، در توییتر و اینستاگرام شخصی خود درباره فرزندش مینویسد. در یکی از این توییتها، او تصویری از امیرحسین و برادر کوچکترش را منتشر کرده و نوشته است: «آرزوی امیرحسین سعیدینیا این بود که برادر اوتیسم خود را برای برخورداری از امکانات و تسهیلات به کانادا ببرد چون در ایران امکاناتی برای بچههای اوتیسم وجود ندارد.»
مادر امیرحسین میگوید: «امیرحسین ۲۴ سالش بود که دست روزگار پرپرش کرد. اون رو از ما گرفت و داغش به دل ما موند. پسرم همیشه میخندید و بین دوستانش به زیباترین لبخند معروف بود.»
یکی از دردناکترین اتفاقاتی که در جریان بهخاک سپاری جانباختگان این فاجعه رخ داد و احساسات عمومی را جریحهدار کرد، مصادره پیکرها و برگزار کردن مراسم حکومتی برای تدفین و تشیع پیکر جانباختگان بود. تصاویر منتشر شده از این مراسمها نشان میدهند نزدیکان جانباختگان اجازه سوگواری برای عزیزان خود را نداشتهاند.
در مورد خاکسپاری امیرحسین هم چنین اتفاقی رسانهای شد. در ویدیویی که یکی از حاضران در مراسم گرفته بود، مادرش ملتمسانه به ماموران امنیتی میگوید: «تو رو خدا اجازه بدید پسرم را ببینم.»
مردم هم فریاد میزنند: «خدا لعنتتان کند، بگذارید بچهاش را ببیند.»
پیکر امیرحسین حالا در خاک ایران آرام گرفته است. مادرش نوشته است: «امیرحسینم، جوان ناکامم، جوان پرپر شدهی من در صحن امامزاده طاهر کرج آرمیده است. ولی حق این نبود که به این زودی از بین ما برود. لعنت به روزی که تو رو از من گرفت.»
مطالب مرتبط:
مطالب مرتبط:
زندگی مجازی قربانیان سقوط (بخش اول)؛ خاموشی چند ذهن درخشان
زندگی مجازی قربانیان سقوط(قسمت دوم)؛ اندوهگین نیستم، من اندوه جهانم
زندگی مجازی قربانیان سقوط (بخش سوم)؛ آنها شور زندگی را نشانه گرفتند
زندگی مجازی قربانیان سقوط (بخش چهارم)؛ خشم، اندوه و همدردی ناظران فاجعه
زندگی مجازی قربانیان سقوط (بخش پنجم)؛ کودکی که هرگز زاده نشد
زندگی مجازی قربانیان سقوط (بخش ششم)؛ پسرم میخواست جاستین ترودو شود
زندگی مجازی قربانیان سقوط (بخش هفتم)؛ آرزوهایی که سوختند
زندگی مجازی قربانیان سقوط (بخش هشتم)؛ مصادره!
زندگی مجازی قربانیان سقوط (بخش نهم)؛ فراموش نمیکنیم
زندگی مجازی قربانیان سقوط(بخش دهم)؛ ما بازماندهها هزار بار میمیریم
زندگی مجازی قربانیان سقوط(بخش یازدهم)؛ ۱۷۶ آرزوی کوچک و بزرگ
زندگی مجازی قربانیان سقوط (بخش دوازدهم)؛ ما چقدر در وطن غریبیم
از بخش پاسخگویی دیدن کنید
در این بخش ایران وایر میتوانید با مسوولان تماس بگیرید و کارزار خود را برای مشکلات مختلف راهاندازی کنید
ثبت نظر