این گزارش دوازدهمین روایت از زندگی مجازی قربانیان شلیک پدافند هوایی خودی به هواپیمای مسافربری بویینگ ۷۳۷ خط هوایی اوکراین است. هواپیمایی که در آسمان ایران سرنگون شد و همه ۱۷۶ سرنشینش کشته شدند. داستان سقوط این هواپیما و سرنشینانش یکی از تراژیکترین موضوعات این روزها است.
***
ارشیا ارباب بهرامی؛ قهرمان غریب ایران
صدای های های گریهها بلند است و مرد با لکنت حرف میزند. با صدایی درهمشکسته که در میان جملههایش به بغض میشکند میگوید: «ببخشید که من بلد نیستم در اینجور موارد حرف بزنم. من اصلا فکر نمیکردم که مجبور بشم در یک همچین جایی حرف بزنم...» و با صدای بلند گریه میکند.
این صدای لکنت گرفته پدری است که جوان ۱۹ سالهاش را در فاجعه سقوط هواپیمای مسافربری بویینگ ۷۳۷ خط هوایی اوکراین ازدستداده است. «ارشیا ارباب بهرامی» در کشور کانادا مشغول به تحصیل بود. او قهرمان مسابقات «تایچی» در ایران بود و برای شرکت در مسابقات قهرمانی که اواخر آذرماه ۱۳۹۸ برگزار شد به ایران آمد. در جریان این مسابقات ۲ مدال طلا کسب کرد و بعد از آن هم به خاطر تعطیلات سال نوی میلادی در تهران ماند. ۱۷ دیماه و با پایان تعطیلات سال نو، ارشیا به قصد ازسرگیری تحصیل خود به کانادا بازمیگشت.
حال پدر و مادرش از این خیلی بد است که پروازش هفته بعدی بود. وقتی قاسم سلیمانی را در عراق کشتند، پدر و مادرش ترسیدند که جنگ شود. بلیت را یک هفته جلو انداختند.
تصویر پیامهای ردوبدل شده میان «آرزو فکور» مادر ارشیا با یکی از دوستانش که بعد از خبری شدن حمله هوایی ایران به پایگاه نظامی آمریکا منتشر شده است نشان میدهد که نگرانیهای او بیدلیل نبوده است. او برای دوستش نوشته: «من دارم سکته میکنم. این خبر رو دیدم الان فرودگاهم. ارشیا داره میره حالم خیلی بد شد. الان وحشت هواپیما رو دارم.»
ارشیا دانشآموز سال آخر در دبیرستان وسترن کلگری بود. او در تیمهای دوومیدانی، شنا و شیرجه مدرسه عضو بود و قصد داشت در رشته پزشکی ادامه تحصیل بدهد.
صفحات مجازی پر است از نام و تصویر او. از خاطراتی که خانواده و دوستان و اساتیدش درباره او میگویند.
در مراسم یادبودی که برای ارشیا در تهران برگزار شده است جز پدرش که دقایقی کوتاه صحبت کرد نفر دیگری هم هست که دلسوخته و غمگین از او یاد میکند. پشت تریبون میایستد. سیاهپوش و اندوهگین. چهره تکیدهاش از حال دلش خبر میدهد. میخواند: «به نام حقیقت و مانایی، به نام ارشیا...که اینجا باشد و اینجا...» دست میگذارد روی قلبش و ادامه میدهد: «و اینجا نیز هست... به نام زندگی کردن با تمام وجود ... همانطور که در ابتدای راه زندگی و در مسیر اوج گرفتن جاودانه شدی، هواپیما هم در حال اوج گرفتن بود که...»
نامش «حامد کاتوزیان» است. مدرس، پژوهشگر و مدیر انجمن «تایچی و چی کنگ» ایران.
او یکی از اساتید ارشیا ارباب بهرامی است. صفحه اینستاگرام حامد کاتوزیان پر است از عکسها و ویدیوهای ارشیا. پسر جوان بلندبالایی که در زمین مسابقه هنرنمایی میکند.
او پستهای انتقادی بیشماری هم منتشر کرده است. یک مجموعه در صفحهاش ساخته با عنوان «سقوط یک دروغ» و همه واکنشهای مسئولان کشوری و لشکری ایران نسبت به ماجرای سقوط هواپیما را در آن گرد آورده است. همه اظهارنظرها، کارشناسیها، تکذیبها، اعترافها، اتهامزنی و به گفته او «فرافکنیها».
در بسیاری از این پستها «حسن روحانی»، رییسجمهور ایران مخاطب حامد کاتوزیان است و عملکرد او را با نخستوزیر کانادا به مقایسه و داوری دنبالکنندگان صفحهاش گذاشته.
حامد کاتوزیان در یکی از آخرین پستهایی که با تصاویری از ارشیا ارباب بهرامی منتشر کرده است ناامید از پاسخگویی حاکمیت به این فاجعه نوشته است: «ایران چقدر غریب است. من اصلا هیجانزده نیستم و غمی منطقی رو دارم تجربه میکنم، نه غمی هیجانی، به همین دلیل هم کشنده است، چون هیجان زودگذر است اما منطق نه...من به خودم منطقا و عمیقا حق میدم که تا آخر عمر غمگین باشم، من غربت در غربت رو میفهمیدم اما این غربت خیلی احساس عجیب و تلخ و غیرقابل تحملیه... ما خیلی غریبیم، ما خیلی سازگاریم، ما خیلی آدم حسابی هستیم...شمایی که نمیخواهید حرف ما را بشنوید... ما حرف خاصی هم نداریم، جز انسانیت...»
این مدرس فنون ورزشی در انتها از مسوولان میخواهد با مردم ایران همراهی کنند و تنها همراهی مفید را «هیچ کاری نکردن» میداند: «اما خیلی کارها میتونیم بکنیم، هم واسه خودمون هم واسه دیگران، به شرطی که شما همراهی کنید و اون هم اینه که کاری نکنید، ما از شما میخوایم که رها کنید...کاری رو که نمیتونید مدیریت کنید رو رها کنید ما خودمون انجام میدیم... رنجها را برای مردمی میخواهید که این چنین نجیبند...این ۱۹ سال زندگیِ ارشیا خیلی ارزشمندتر از تمامی زندگی شما دروغگویان بود، چطور میخواهید آنها را برگردانید...لحظهبهلحظهی آن زندگی هنرمندانه چیده شده بود و به سامان بود نه مانند ایران نه مانند شما...»
شیدا شادخو؛ میدانست اتفاقی خواهد افتاد
«بیست دقیقه قبل از پرواز، شیدا به من زنگ زد. به خاطر تنش میان تهران و آمریکا بهشدت ترسیده بود. میگفت آدمهای عجیبی در هواپیما هستند و این اتفاق او را مضطرب کرده بود. میخواست به او اطمینان بدهم که جنگی در کار نخواهد بود. به او گفتم اتفاقی نمیافتد نگران نباش. گفت دارند به من اخطار میکنند موبایلم را خاموش کنم. وقت رفتن است. خداحافظ. بعد هم یک عکس از خودش گرفت و در اینستاگرامش منتشر کرد. درست قبل از خاموش کردن موبایل برای همیشه.»
این روایت «حسن شادخو» همسر «شیدا شادخو» یکی از مسافران پرواز ۷۵۲ خط هوایی اوکراین است که صبح ۱۷دی۱۳۹۸، با شلیک دو موشک از سوی سپاه پاسداران در ایران ساقط شد. هواپیمایی که ۱۷۶ سرنشین آن هرگز به مقصد نرسیدند.
حسن شادخو در گفتگو با تلویزیون سی ان ان گفته است: حالا میفهمم که او میدانست. به چهرهاش در عکس نگاه کنید و به شعری که زیر آن نوشته است. شعری که حکایت از نگرانی بیش از حد او برای آدمهایی دارد که در ایران ماندهاند.
شیدا و حسن ده سال قبل باهم ازدواج کردند. شیدا سه هفته پیش از این رویداد، از محل کارش مرخصی گرفت و برای دیدار با مادر و خواهرانش به تهران رفت. تعطیلاتش به پایان رسیده بود و قصد بازگشت به تورنتو را داشت. جایی که همسرش در انتظار او بود. حسن شادخو مطابق برنامه قرار بود صبح خیلی زود چهارشنبه ۹ ژانویه برای استقبال از او به فرودگاه تورنتو برود.
شیدا شادخو ۲۵دی۱۳۹۸ در گوشهای از خاک ایران آرام گرفت. همسرش میگوید: «ده سال برای با او بودن خیلی کوتاه بود.»
یکی از دوستان خانوادگی شیدا شادخو با انتشار چند تصویر از مراسم خاکسپاری او با خانوادهاش همدردی کرده و نوشته است: « بدون شک بیست و پنجم دیماه نودوهشت را هرگز فراموش نخواهم کرد. روزی که شیدای عزیزمان را در بارانی از اشک به خاک سرزمین مادریش برگرداندیم. همانجایی که عاشقانه دوستش میداشت و همواره دلتنگش بود.»
ایمان و پریناز قادرپناه؛ پریمان با یاد آنها نامگذاری شد
«همان روز که هواپیما سقوط کرد و ایمان و پریناز قادرپناه از این دنیا رفتند خواهرزاده ایمان به دنیا آمد و با یاد آنها نامش را گذاشتند «پریمان» گذاشتند.»
این پیغام را از یک دوستان خانوادگی «ایمان قادرپناه» میگیرم با تصاویری از مراسم یادبود زوج جوانی که از قربانیان پرواز ۷۵۲ خط هوایی کیف اوکراین بودند.
ایمان قادرپناه متولد دهم فروردین ۱۳۶۴ در دزفول، کارگزار املاک ساکن تورنتو و همسرش «پریناز قادرپناه»، فارغالتحصیل در رشته مهندسی نساجی مقطع فوقلیسانس از دانشگاه صنعتی اصفهان و کارمند یک شرکت خصوصی در تورنتو بود. هر دوی آنها به انجام کارهای خیریه و کمکهای داوطلبانه به جشنواره هنری تیرگان در تورنتو شناخته شده بودند. این زوج جوان پس از گذراندن تعطیلات در کنار خانوادههای خود عازم بازگشت به تورنتو بودند اما پرواز آنها هرگز به مقصد نرسید.
«سم گرین» مالک آژانس املاک و مستقلاتی که ایمان در آن مشغول به کار بود درباره آنها میگوید: «آنها زوج جوانی بودند که زندگیشان را باهم میساختند.»
«نیما احمدی»، نایبرییس فستیوال تیرگان گفته است که پریناز در سالهای گذشته، با پیشزمینهای که در امور بانکی داشته یکی از اعضای کمیته غیرانتفاعی بودجه این جشنواره فرهنگی بوده و برای کمک به برگزاری آن تلاش کرده است.
یک کاربر توییتر درباره پریناز قادرپناه در توییترش نوشت: «بابام صفحه اول پروژه ارشد پریناز قادرپناه رو برام فرستاده که دانشجوی من بود و اینها و من فکر نمیکردم با دیدن عنوان پروژه کسی رنج بکشم و اشک بریزم و بخوام باز ببینم و رنج بکشم و اشک بریزم!»
مطالب مرتبط:
زندگی مجازی قربانیان سقوط (بخش اول)؛ خاموشی چند ذهن درخشان
زندگی مجازی قربانیان سقوط(قسمت دوم)؛ اندوهگین نیستم، من اندوه جهانم
زندگی مجازی قربانیان سقوط (بخش سوم)؛ آنها شور زندگی را نشانه گرفتند
زندگی مجازی قربانیان سقوط (بخش چهارم)؛ خشم، اندوه و همدردی ناظران فاجعه
زندگی مجازی قربانیان سقوط (بخش پنجم)؛ کودکی که هرگز زاده نشد
زندگی مجازی قربانیان سقوط (بخش ششم)؛ پسرم میخواست جاستین ترودو شود
زندگی مجازی قربانیان سقوط (بخش هفتم)؛ آرزوهایی که سوختند
زندگی مجازی قربانیان سقوط (بخش هشتم)؛ مصادره!
زندگی مجازی قربانیان سقوط (بخش نهم)؛ فراموش نمیکنیم
زندگی مجازی قربانیان سقوط(بخش دهم)؛ ما بازماندهها هزار بار میمیریم
زندگی مجازی قربانیان سقوط(بخش یازدهم)؛ ۱۷۶ آرزوی کوچک و بزرگ
از بخش پاسخگویی دیدن کنید
در این بخش ایران وایر میتوانید با مسوولان تماس بگیرید و کارزار خود را برای مشکلات مختلف راهاندازی کنید
ثبت نظر