سارا ملکپور؛ شهروند خبرنگار
«الهام» و «بهاره» تا همین چند وقت پیش جلوی «دانشگاه هنر» بساط فروش کبریت داشتند اما حالا جایشان را افراد دیگری گرفتهاند که آنها هم کبریت و دفترچه یادداشت و کیف و... با همان طرحها را میفروشند. الهام و بهاره حالا فقط در صفحه اینستاگرام کارهایشان را به صورت تک فروشی یا ارسال به فروشگاهها ارایه میدهند.
الهام میگوید: «اصلا فکر نمیکردیم یک روز کبریتها فروش بروند، چه برسد به این که از راه فروش کبریت زندگی کنیم!»
طرحهای روی جعبههای کبریت ابتدا در انحصار همین دو نفر بود اما حالا خیلیها مشابه این کارها را میفروشند.
از خیابان «فلسطین» تا چهارراه «ولیعصر»، همه پیادهرو شمالی در دست دستفروشها است. هر چه به چهارراه نزدیکتر میشوی، فاصلهها کمتر و اجناس بیشتر میِشوند. از تیشرت و شلوار و انواع لباس گرفته تا ظروف آشپزخانه و بدلیجات و کتاب و... . اما تمام فروشندهها مرد هستند. پایین چهارراه به سمت جمهوری، چند فروشنده زن هم پیدا میشوند. «مونا» جلوی ورودی مترو، روی سکو کیف میفروشد. میگوید: «دو سال برای این جا جنگیدم. فکر کردی میتونی قاطی این همه مرد جا بگیری؟ اما حالا یه علی آقایی هست، عصری بیا باهاش صحبت کن. کمکت میکنه. مسوول همه اینجاها اونه. یه پول کمی میگیره، برات جا درست میکنه.»
«زهرا» کمی پایینتر به یک رگال کوچک تعدادی مانتو برای فروش آویزان کرده است. بین میزهای بزرگ اطراف آن قدر جای کمی دارد که تقریبا دیده نمیشود. میگوید: «این جاها هر سانتش به اسم یکیه! کسی جرات نداره جای کسی دیگه رو بگیره. ولی با فروشندهها صحبت کن، شاید بهت یه جایی جلوی مغازهشون دادند. چیزی هم ازت نمیگیرن.»
«طرح ساماندهی دستفروشان و بساطگستران» در این منطقه از پنجم اسفندماه اجرا شده است. اما وضعیت تفاوت چندانی با قبل ندارد. سر چهار راه، روی یک بند رخت، تعداد زیادی تیشرت با گیره آویزان است و دستفروشان همینطور کنار هم روبهروی مغازهها بساط خود را روی میزهای چوبی و فلزی که صبح به صبح در جای قبلی قرار میدهند، پهن میکنند.
اما در سمت دیگر چهارراه، یعنی روبهروی «پارک دانشجو»، تعداد دستفروشها کمتر است. زنی روی چهارپایه کوچکی نشسته است و آش رشته میفروشد. چند پیرزن هم کنارش روی چهارپایههای تاشو آش میخورند. روبهروی آنها، یک مرد بلال میفروشد و کنارش یکی آب انار میگیرد. اینجا بیشتر بساط خوراکی برپا است. «سمیرا» کمی جلوتر، روی یک پارچه لیف، کیسه، شانه و... پهن کرده و خودش نشسته است و لیفهای رنگی میبافد.
میپرسم این جا میشود کار کرد؟
میگوید: «والا منم تازه اومدم. ولی کسی کاری نداره. از همین مردا پرسیدم، گفتن مشکلی نیست. فعلا که خبری نبوده ولی فروشی هم ندارم.»
از پلههای زیرگذر ولیعصر که پایین میروی، ماجرا شکل دیگری دارد. این جا دستفروشها ایستاده کار میکنند و هر کدام برای خودشان یک میز دارند؛ میزهای یک اندازه که هر کدام را ماهی حدود ۱۰ میلیون تومان اجاره کردهاند. از آلوچه و لواشک و ترشی گرفته تا شال و کیف چرم و مانتو و... همه چیز پیدا در بساطشان میشود. بیشتر فروشندهها دخترهای جوان هستند و سرشان حسابی شلوغ است.
الهام گردنبند، دستبند و گوشواره دستساز میفروشد. میگوید کار دست خودم است.
میپرسم یعنی ۱۰ میلیون تومن درآمد داری؟ سرش را به علامت مثبت تکان میدهد و میخندند: «البته بعضی وقتها فروشمون کمتره. مثلا ماه رمضون و محرم و اینا فروش نداریم ولی الان عالیه. منم مشتریهای خودم رو دارم که من رو میشناسن و میدونن جام کجاست. برای همین دیگه همین جا هستم.» البته او هم در اینستاگرام ۸۵ هزار فالوئر دارد و کارهایش را با قیمت بالاتری آنجا هم میفروشد.
اما «فاطمه» دل خوشی از فروش در زیرگذر ندارد. تازه کار است و میگوید: «من شبی ۱۰۰ هزار تومن این جا رو اجاره کردم اما همینقدرم بیشتر درنمیآرم. توی مترو بهتر بود. اقلا استرس تسویه هر شب رو نداشتم.»
زنان زیرزمینی
«جمع کنید، دارن میآن.»
این صدای «منیره» است که در ایستگاه «دروازه دولت» به دخترهای دستفروش دیگر که تازه از قطار پیاده شده و بساط خود را کنار ایستگاه پهن کردهاند، میگوید سریع باید وسایلشان را جمع کنند چون مامورهای مترو دارند میآیند. اما دخترها هنوز مشغول فروش اجناس به مشتریهایی هستند که با آنها از قطار پیاده شده یا تازه رسیدهاند و در ایستگاه منتظر قطار بعدی هستند.
مامور یونیفورم پوش مترو فقط هشدار میدهد: «جمع کنید، یالله.»
بعد مامور دیگری میآید و به مامور میگوید: «هر کی جمع نکرد، سریع وسایلش رو جمع کن بیار بالا.»
مترو تهران پر از مسافرانی است که با چمدان وارد قطارها میشوند؛ مسافرانی چمدان به دست که دستفروش هستند.
مامور دسته یکی از چمدانهای «تینا» را میگیرد. تینا دارد به یک مسافر شال میفروشد. هر شال ۴۵ هزار تومان و زن چانه میزند که آن را ۴۰ هزار تومان بخرد. تینا دسته چمدان را از دست مامور میگیرد و شالها را میچپاند داخل و زیپش را میبندد: «دارم میرم دیگه.»
مامور چمدان دیگر را هم جلو میکشد و میدهد دستش. مشتری ۴۰ هزار تومان میدهد دست تینا و میگوید: «خیر ببینی.»
فرصت بحث کردن نیست. تینا شالهای آویزان از جالباسی را توی بغلش جا میدهد و چمدانهای چرخدار را پشت سرش میکشد. یکی از دخترها که تازه رسیده است و تور گلسرهایی که در دست دارد، روی زمین میکشد، به بقیه میگوید: «چرا ماسک زدید؟»
یکی دیگر از دخترها میگوید: «عکس میگیرن!»
ردیف چمدانهای باز اجناس، از شال و روسری و گلسر گرفته تا لباس زیر و جوراب و زیورآلات از کنار ایستگاه جمع میشوند. اما این ماجرا با رسیدن هر قطار دوباره تکرار میشود. دستفروشها در ایستگاههای اصلی پیاده میشوند و کنار ایستگاه اگر مامور نباشد، مدتی میایستند و جنس میفروشند و با رسیدن مامورها وسایلشان را سریع جمع و خط عوض میکنند.
اما بعضیها در همین مسیر میمانند. دختری که فقط شال سیاه میفروشد با طرحهای «گوچی»، «شنل» و «بربری»، میگوید: «من همین خط رو تا آخر میرم و برمیگردم. حوصله ندارم اینقدر پله بالا پایین کنم.»
یک نفر دو شال از او میخرد. کارتخوان ندارد. رو به یکی از پسرهای فروشنده که کابل و شارژر و هدفون و... میفروشد، میگوید: «کارتخوان داری برام کارت بکشی؟»
پسر میگوید: «فقط ۴۵ تومن.»
دختر شماره تلفن مشتری را میگیرد و شماره کارتش را به او میدهد تا بعد برایش واریز کند. یکی از فروشندهها کنار گوشم میگوید:«بس که عُنُقه! با هیشکی نمیگرده!»
نگاهش میکنم. حلقههای فلزی با جورابهای آویزان در دستش است. میگوید: «من هم کارتخوان دارم اما این با هیشکی حرف نمیزنه. این همه وقت هم هست این جا کار میکنه. همین خط رو تا ته میره و میآد. معلومه فروش هم نداره.»
در ایستگاه بعدی، یعنی «مصلی» بیشتر دستفروشها پیاده میشوند و هر کدام کمی در ایستگاه مینشینند. با هم راه میافتیم به سمت مسیر مخالف. دختری که حلقههای بزرگ جوراب در دستش است، میگوید: «اگه دوست داشتی بیای کار کنی، بیا پیش خودم کمکت میکنم. باید بری پایین، سمت بازار. بالا این چیزا رو زیاد نمیخرن. مسافرا هم کم میشن.»
از ایستگاه «۱۵خرداد» به هر طرف که سوار شوی، امکان تشخیص فروشنده و مسافر نیست. دست همه پر از کیسه و ساکهای خرید است. با دختر جوراب فروش به زور سوار قطار میِشویم. جای تکان خوردن نیست. یکی دو ایستگاه بعد جا باز میشود و او شروع می کند به فروختن کارهایش. می پرسم چرا تو هم غرفه نمیگیری؟
میگوید:«قربونت، سرمایهاش کجا بود؟»
میگویم خب برو چهارراه ولیعصر میز بگیر، حالا غرفه نه! ماهی ۱۰ میلیون تومان است فقط.
با نگاهش براندازم میکند و میگوید: «فکر کردی ما چه قدر درآمد داریم؟ فوقش ماهی دو تومن!»
بعد از قطار پیاده میشود و میرود به سمت پله برقی.
مطالب دیگر این پرونده:
دختران کلپورگان مدرسهای از سفال میسازند
مصائب دختران ورزشینویس ایران؛ تو که چیزی از فوتبال نمیفهمی!
گردآفریدهای زنده تاریخ؛ زنانی که صدای اعتراضشان شنیده شد!
۴ روایت معتبر از زنانی که قصه مبارزهشان نوشته نمیشود
یک گروه فوتبالی دخترانه؛ تو گل بزن، من شادی میکنم
بساط زنانه؛یک روز در جمع زنان دستفروش
کتایون خسرویار: دخترهای من باید رییس جمهوری، وزیر و نماینده مجلس شوند
از بخش پاسخگویی دیدن کنید
در این بخش ایران وایر میتوانید با مسوولان تماس بگیرید و کارزار خود را برای مشکلات مختلف راهاندازی کنید
ثبت نظر