«آنتونی بلینکن»، نامزد وزارت امور خارجه امریکا در دولت «جو بایدن» است. او در خانوادهای بزرگ شده است که از بازماندگان تراژدی هولناک «هولوکاست» هستند. «مایکل برنبام»، پژوهشگر امریکایی در مقالهای اختصاصی، برای «ایرانوایر» توضیح داده که چهگونه زندگی وتجارب ناپدری آنتونی بلینکن که یک وکیل بینالمللی و از بازماندگان هولوکاست بوده، جهانبینی نامزد وزارت امورخارجه امریکا را شکل داده است.
***
آنتونی بلینکن، وزیر پیشنهادی امور خارجه امریکا برای این شغل ساخته شده است. پدرش، «دونالد بلینکن» در نخستین سالهای دوران پس از کمونیسم، از ۱۹۹۴ تا ۱۹۹۸ سفیر امریکا در مجارستان بود. پدر ناتنی او، «ساموئل پیسار» که بلینکن از ۹ سالگی با او در پاریس زندگی کرده، وکیلی بینالمللی بود با مدرک دکترا از «هاروارد» و «سوربنِ» پاریس.
معاشران و دوستان پیسار، رؤسای جمهوری و نخستوزیرها، غولهای صنعت و مقامات حکومتی از سراسر دنیا بودند. خانه دوران کودکی او، پاتوق هنرمندان، نوازندگان، فیلسوفان و نویسندگانی از شرق و غرب بود. پدربزرگ بلینکن میکوشید تا پلی میان شکاف روسیه شوروی و غرب بزند؛ آنهم در دورهای که تفاوتها و اختلافها بسیار ریشهای و عمیق بودند، در گفتمان حاکم تنش وجود داشت و مونولوگهای پیوسته جای گفتوگوهای خلاقانه را گرفته بودند. این تلاشها از جانب تنها بازمانده از میان ۶۰۰ دانشآموزی بوده است که با هم در مدرسهای لهستانی درس میخواندند؛ کسی که از چهار اردوگاه متوالی و دو اردوگاه کار اجباری نیز جان سالم به در برده بود.
ساموئل پیسار خاطرات خود را، «از خون و امید»، در اواخر سالهای دهه ۱۹۷۰، در اوج دوران درخشان حرفهای خود نوشت. بالاخره حاضر شده بود تا درباره گذشته و مفهوم بقا سخن بگوید. او در خانواده متمولی در شهر «بیاویستوک» لهستان به دنیا آمده بود. جمعیت یهودیها تقریباً نیمی از ۹۱ هزار ساکن این شهر را شکل داده بودند. پدرش اولین شرکت تاکسیرانی شهر را تأسیس کرده بود. خانوادهاش به خوبی در میان یهودیان و به طور کلی در میان اقشار مختلف جامعه ادغام شده بودند. پدربزرگش، «سالن پیسار» را تأسیس کرده بود که یکی از مراکز اصلی فرهنگی «بیاویستوک» به شمار میرفت.
اما جنگ آرامش کودکیِ ساموئلِ ۱۰ ساله را برهم زد. روز اول سپتامبر سال ۱۹۳۹، آلمان از جانب مرزهای غربی به لهستان حمله کرد و ۱۶ روز بعد روسیه شوروی از سمت شرق. بیاویستوک تحت اشغال شوروی قرار گرفت. حاکمیت شوروی ظاهراً و به شکلی صوری به یهودستیزی پایان داد ولی عملاً با یهودیت سازگار نبود.
یک روز پدر ساموئل مشغول تعمیر ماشینش بود که افسرهای شوروی او را به بازجویی گرفتند. البته میگفتند دستهایش کثیف هستند و بنابراین باید کارگر باشد. همین باعث شد که به سرنوشت دیگر تاجران و سرمایهداران دچار نشود. ولی وقتی آلمانها در جونِ سال ۱۹۴۱ به نیروهای اتحاد جماهیر شوروی حمله کردند، یهودیهای بیاویستوک، از جمله خانواده پیسار روانه «گتو»ها شدند. پدر ساموئل را بردند و با گلوله او را از پای درآوردند. ساموئلِ ۱۲ ساله با مادر و خواهرش زندگی خود را ادامه داد.
در گتوهای لهستانیها گرسنگی، آلودگی و فلاکت موج میزد. از چشم یهودیها، گتوها نوعی دیگر از زندگی بودند. ولی برای آنهایی که یهودیها را به اسارت گرفته بودند، گتوها مکانیهایی بودند برای نگهداشتن یهودیها تا این که زیرساختهای نابودی آنها، یعنی مراکز قتلعام صنعتی مجهز به اتاقهای گاز آماده شوند. اردوگاههای مرگ در زمستان سال ۱۹۴۲ باز شدند. در ماجرای هولوکاست، از هر پنج یهودی، چهار تن در عرضِ حدود ۱۵ ماه به قتل رسیدند. ساموئل را هم به همراه خواهر و مادرش به اردوگاه فرستاند که هر دو به محض ورود کشته شدند. ساموئلِ ۱۳ ساله خودش را ۱۸ ساله معرفی میکند و به این ترتیب از مرگِ زودهنگام جان سالم به در میبرد.
ساموئل را از آنجا به اردوگاه کار اجباری «مایدانک» و «بلیژن» و سپس به اردوگاه مرگ «آشویتس» و نیز اردوگاههای «زاخسنهاوزن»، «ارانینبرگ»، و «داخائو» در آلمان فرستاند و در نهایت روانه اردوگاه کار اجباری «تونل انگلبرگ» شد.
ساموئل با آن سن و سال کم، هرگز نمیتوانست یکتنه دوام بیاورد. یکی دیگر از شهروندان بیاویستوک به نام «بن»، در نبرد ساموئل برای بقا همراه او شد. کمی بعد نیز دوستی دیگر به نام «نیکو» به آنها محلق شد که بالغتر بود و از نظر بدنی قدرت بیشتری داشت. در این موقعیت دهشتناک، این سه تن دست دوستی به یکدیگر دادند. وقتی یکی در آستانه تسلیم قرار میگرفت، دو دوست دیگر او را از اعماق ناامیدی بیرون میکشیدند. وقتی یکی غذایی به دست میآورد (غذا و خوراکی ارزشمندترین چیز در اردوگاه بود)، با دو دوست دیگرش تقسیم میکرد. آنها اردوگاه به اردوگاه از هم جدا نشدند تا از این راه از زندگی جدا نشوند.
ماه گذشته، آنتونی بلینکن روایت پدربزرگش را از آزادسازی اردوگاههای کار اجباری به دست نیروهای امریکایی بازگو کرد: «تانک به مسیر خود [به سمت ساختمان] پیش میرفت. به سمت من که میآمد، محتاطانه سرعتش را کم کرد. دنبال آن "سواستیکا"ی [علامت حزب نازی] منحوس میگشتم ولی نبود... علامت ناآشنایی را دیدم. ستاره پنجپر بود... جلوی تانک بودم، دست تکان میدادم. دریچه باز شد. مرد سیاهپوست درشتاندامی بیرون آمد. شروع کرد به شکل نامفهومی به من فحش دادن... به پایش افتادم. بازوهایم را دور پاهایش حلقه کردم و از اعماق حنجرهام فریاد زدم: «زنده باد امریکا.»
ساموئل پیسار نمیتوانست به وطن خود بازگردد. هیچکس زنده نمانده بود و هیچکس در انتظارش نبود. جایی نبود که بتواند اسمش را وطن بگذارد. [در خاطرات خود] شرح میدهد که چه طور با کار سیاه توانست روزگار بگذراند. دانههای قهوه استفاده شده را از امریکاییها میگرفت، احیا میکرد و به آلمانها که سخت محتاجش بودند، میفروخت. پیسار داستان تلاش خود را برای بقا با شور و افتخار بازگو میکند؛ گویی میدانسته است که بعدها از این مهارتهای خود برای بقا و نیز از شور و شوق خود برای زیستنی خلاقانه، قانونی و پرافتخار سود خواهد برد.
داییهای پیسار او را به استرالیا دعوت میکنند. آنجا بود که این پسر مهارناپذیر، رام و ساکن شد و در کنار خانواده به تحصیل پرداخت. در استرالیا بود که دریافت به جز تلاش برای بقا، استعدادهای دیگری نیز دارد. دبیرستان رفت و سپس وارد «دانشگاه ملبورن» شد و در آن جا درخشید. به تشویق و هدایت استادانش، از هاروارد پذیرش گرفت و در آن جا با پناهندگان دیگری نیز آشنا شد. سربازان سابق ارتش که در اروپا جنگیده و مرگ را با چشمان خود دیده بودند، حالا با اضطرابهای زندگی جدیدِ خود دست و پنجه نرم میکردند. در میانِ آنها، «هنری کیسینجر» و «زبیگنیف برژینسکی» نیز بودند.
پیسار کار حرفهای خود را به عنوان دیپلمات سازمان ملل متحد شروع کرد. مثل بسیاری از همنسلان خود، جذب سیاستهای دولت «کندی» شده بود و پس از دورهای کارِ دولتی، در پاریس و نیویورک، در سطحی بینالمللی به وکالت مشغول شد. چندی نگذشت که از مدافعان «انترناسیونالیسم» شد. کتابی با عنوان «همزیستی و تجارت» منتشر کرد که با استقبال خوبی هم مواجه شد. او که تحت حکومت شوروی زندگی کرده بود و با آن به خوبی آشنا بود، به نگاه و قدرت شوروی اعتقادی نداشت؛ مسابقه تسلیحاتی را کاری جنونآمیز میدانست و کلید همزیستی را در تجارت و داد و ستد میدانست.
ساموئل پیسار نماد سوداها و آرزوهای گذشته است. اما پسرخواندهاش که در خانه او بزرگ شد، نشان آینده است. آنتونی بلینکن دیپلماسی را از ناپدری و نیز از پدر و مادرش به ارث برده است. از ۹ سالگی، در کنار دیپلماتها و رهبران جهان بوده است. پیش از آن که درسِ سیاست بخواند یا در تصمیمهای حکومت آن را به کار گیرد، در همان فضای خانوادگی پشتِ میزِ سیاست بزرگ شده بود و با آن از نزدیک آشنا بود.
او شیطان را میشناسد. کسی که در خانه یکی از بازماندگان [هولوکاست] بزرگ شده باشد، نمیتواند قساوت و وقاحت انسان، خطرات توتالیتاریسم و اقتدارگرایی را نشناسد. نیازی ندارد اهمیت حقوق بشر، کرامت و منزلت انسان را به یادش بیاورند. نامادریِ آنتونی بلینکن، «ورا بلینکن»، مجارستان کمونیست را پس از سرکوبِ سال ۱۹۵۶ ترک کرده بود. آنتونی بلینکن با انسانهایی زیسته است که بردگی و اسارت را از نزدیک لمس کرده و برای آزادی جنگیده بودند و همواره ارج و اهمیتش را پاس داشتهاند.
او در اروپا زندگی کرده است و آن را از نزدیک میشناسد. زبان فرانسه را مثل زبان مادری خود میداند و در پایتختهای کشورهای اروپایی، در کافهها، موزهها و خیابانهایشان احساس میکند در کشور خودش است.
بلینکن از والدین خود نگاهی گلوبالیستی [جهانگرا] را به ارث برده است. آنها جهان را به مثابه یک کل میدیدند و معتقد بودند که برای ایجاد جهانی پایدار، امریکا کشوری مهم و حیاتی است. البته نه در صورتی که امریکا راه انزوا یا سیاست «اول امریکا» را در پیش بگیرد. تنها با قدرت نظامی آشنا نیست، قدرت نرم را هم میشناسد. او که خود نوازنده است، به قدرت موسیقی، هنر، علم و فرهنگ باور دارد. پیسار به بلینکن اهمیت همکاری اقتصادی، گفتوگوی انسانی و تعامل، همکاری و همیاری، حتی با دشمنان سابق را آموخته است.
او از همان کودکی آموخته است که باید همیشه فراتر از چارچوبهای تعیین شده فکر کند. بلینکن در خانهای بزرگ شده که در آن برابری، کرامت و شأن انسانها ارزش محسوب میشده است. او به اهمیت امریکا و آرمانهای این کشور برای جهان باور دارد و فراموش نخواهد کرد که پدر و مادر ناتنی و نیز مادربزرگ و پدربزرگش به عنوان مهاجر به امریکا رفته بودند تا از آزادیها و امکانات آن استفاده کنند.
اما آنچه از بیشترین اهمیت برخوردار است، این است که انکار هولوکاست برای نامزد پیشنهادی جو بایدن برای وزارت امور خارجه امریکا مسألهای کاملاً شخصی نیز محسوب میشود. رهبر ایران در گذشته بارها هولوکاست را انکار کرده و این تراژدی را «افسانه» و «ساختگی» خوانده است. برای پدر و مادر ساموئل پیسار، «دیوید» و «هلنا شوولسکی پیسار» و خواهر کوچکترش، «فریدا» و شش میلیون یهودی که در جریان هولوکاست جان خود را از دست دادند، چیزی از این توهینآمیزتر نمیتواند باشد.
«علی خامنهای»، رهبر جمهوری اسلامی، مدافعان برترپنداری نژاد سفید، نئونازیها و نازیها هولوکاست را ساختگی و جعلی میدانند ولی از آن سو، آنتونی بلینکن ارقامی را که روی بازوی پدر ناتنی وی حک شده بودند و نیز توصیفات ساموئل پیسار را از جوانی پرتشویش خود از یاد نخواهند برد. برای بلینکن، اردوگاه مرگ آشویتس مفهومی انتزاعی نیست. اردوگاه مرگ «مایدانک» صرفاً جایی روی نقشه نیست. این اردوگاهها شاهدانی زنده بر قدرت ویرانگر تعصب، و نیز میراث هولناکی از رژیمی اقتدارگرا و متحدان آن هستند.
مطالب مرتبط:
اهریمنسازی از دیگری؛ پروپاگاندا در گذشته و حال
۴ دهه پروپاگاندا در جمهوری اسلامی ایران
آموزش هولوکاست در یک رسانه ایرانی: چرا که نه؟
پیام اخوان؛ از دادگاه جنایت جنگی یوگسلاوی و پرونده نسلکشی در میانمار تا عدالت در ایران
ایرانوایر و موزه یادبود هولوکاست ایالات متحده، یک همکاری بینظیر
آموزش هولوکاست در یک رسانه ایرانی: چرا که نه؟
مستند «درویش کُرکوت»؛ مسلمان بوسنیایی، قهرمان هولوکاست
درویش کورکوت؛ ادیب مسلمانی که برای نجات میراث یهودیان زندگی خود را به خطر انداخت
جمهوری اسلامی و دستگاه پروپاگاندا؛ نماز جمعه
پروپاگاندا چیست؟ چیزی که احتمالا فکر میکنید نیست
از بخش پاسخگویی دیدن کنید
در این بخش ایران وایر میتوانید با مسوولان تماس بگیرید و کارزار خود را برای مشکلات مختلف راهاندازی کنید
ثبت نظر