فاطمه دوستیان، شهروندخبرنگار، هرات
«رضا» روزی را به یاد میآورد که هنگام عبور از کوه مرزی «مشکل» برای ورود به ایران، به دلیل کمبود آب و تشنگی، از حال رفت. بعدها فهمیده بود که دوستانش زیر بغلش را گرفته و دو ساعت در مسیر سنگلاخی کشیده بودند تا به برکهای کوچک که از آب باران پر شده بود، برسند.
رضا یکی از صدها نوجوان افغانستانی است که طی سالهای اخیر تن به سفر قاچاقی برای ورود به ایران داده است. او سه سال قبل، وقتی ۱۶ساله بود، با یک قاچاقچی انسان از افغانستان به سمت ایران حرکت کرد و حالا در تهران کار ساختمانی میکند.
رضا به «ایرانوایر» میگوید سال ۱۳۹۵، در پی پیدا کردن کار و فرار از وضعیت بد اقتصادی، مدرسه را ترک کرده و راهی ایران شده است.
او با سه دوست دیگرش در ولایت «مزار» به ولایت مرزی «نیمروز» که پاتوق قاچاقبران انسان است، میرود. میگوید تا آن لحظه هیچ اطلاعی از چگونگی سفر به ایران نداشته است: «ما سه نفر بودیم. یک شب در مسافرخانه ماندیم و نامردها در آن جا ما را فروختند. زمانی که میخواستیم از مسافرخانه بیرون شویم، یک نفر آمد و گفت شما فروخته شدهاید. گفتیم ما را کی فروخته است؟ گفت یک نفر بهنام "محمد". بعد گفت شما را نفری یک میلیون و پنجصد هزار تومان از راه رباتک پاکستان به ایران میبرم.»
قاچاقبر آنها را با «تویوتا» به سمت مرز پاکستان میبرد. به غیر از خودرو آنها، پنج ماشین دیگر هم به سمت مرز حرکت میکنند. در هر تویوتا بیش از ۴۰ نفر را جا داده بودند. لب مرز، توسط سربازان مرزی پاکستان از ماشین پیاده میشوند. سربازان از هر نفر ۵۰ هزار تومان میگیرند تا اجازه دهند از مرز عبور کنند: «سر مرز، تمام ماموران پولخور هستند. نفری ۵۰ هزار تومان از ما گرفتند، بعد رهایمان کردند تا از مرز رد شدیم. قاچاقبر با همان تویوتاها ما را به طرف مرز ایران بردند.»
همه آنها یک شب در پاکستان میمانند. او میگوید کنارشان قاچاقبرهای پاکستانی و بلوچ هم بودهاند. آنجا از آب و غذا کافی خبری نبوده است و هر چهار نفر باید با یک بطری آب معدنی سر میکردهاند. قیمت هر بطری هم١٥ هزار تومان بوده است.
شب دوم، قاچاقبرها ۵۰۰ افغانستانی دیگر که نزدیک به نیمی از آنها نوجوانان زیر ۱۸ سال بودهاند را سوار تویوتاها میکنند تا به سمت کوه مشکل در مرز پاکستان و ایران حرکت کنند.
قاچاقبرها به آنها گفته بودند باید مسیری از کوهستان را در تاریکی شب و پیاده از میان درهها و کوهها عبور کنند. رضا میگوید قرار بود با روشن شدن هوا، ماشینها در سمت دیگری دنبال آنها بروند و باقی راه را با خودروهای تویوتا عبور کنند.
اما پس از طلوع آفتاب، هیچ خبری از ماشین نمیشود. آنها باید بدون وقفه و پیاده به مسیرشان ادامه میدادند. رضا از ساعتهایی میگوید که کسی جرات حرف زدن یا اعتراض به قاچاقبران هم نداشته است: «قاچاقبر به ما دروغ گفته بود که شما را از راه رباتک میبرم اما ما را از کوه مشکل برد که خیلی سخت و خطرناک بود. در مسیر، به قاچاقبر گفتم در نیمروز برای ما گفته بودی که شما را از راه رباتک میبرم، آن راه آسانتر است ولی حالی از راه مشکل آوردید. گفت حرف نزن وگرنه همینجا تو را رها میکنم. من هم ترسیدم و دیگر چیزی نگفتم. چون چاره نبود، باید راه را ادامه میدادم. اگر در آنجا رهایم میکرد، نمیدانستم باید چهکار کنم.»
رضا تصویری را به یاد میآورد که پای پیرمردی لغزیده و از کوه پرت شده بود. قاچاقبرها اجازه کمک به او را نداده و گفته بودند به باید به مسیر ادامه بدهید: «یک پیرمردِ بنده خدا از کوه پایین افتاد. راه نبود که او را بیاوریم. پیکرش در همانجا ماند. خداوند بیامرزدش.»
رضا از جمعیتی میگوید که به سختی راه را ادامه میدادند. ۲۴ ساعت پیادهروی و کمبود آب و غذا، هم نوجوانان و جوانان را خسته کرده بود و هم کهنسالها را. کسانی که خسته میشدند و توان راه رفتن نداشتند و یا برای لحظهای مینشستند، با توهین یا ضرب و شتم قاچاقبرها روبهرو میشدند.
رضا از لحظاتی میگوید که به دلیل تشنگی و خستگی از پا افتاده اما قاچاقبر منتظرش نمانده و به راه خود ادامه داده بود: «من خیلی تشنه شده بودم. آب پیدا نمیشد. از تشنگی و خستگی من در وسط راه از پای ماندم. حتی نمیتوانستم از جای خود بلند شوم. قاچاقبر به قصه ما نبود. میگفت هر کس که جا ماند، ما ایستاد نمیشویم. در یک جایی آب باران پیدا کردیم . من از آن خوردم و از تلف شدن نجات پیدا کردم. وقتی آب میخواستیم، قاچاقبر فحش میداد. خیلی از رفتن خود پیشیمان شده بودم ولی چاره نبود، باید ادامه میدادم. در یک دشت، چند تا تویوتا دنبال ما آمدند و از آنجا ما را طرف سیستان و بلوچستان حرکت دادند. داخل هر تویوتا ٤٠ نفر بودیم.»
این دیگر از بخت بد آنها بود که در سیستان و بلوچستان، خودروی گشت ایران آنها را شناسایی کرده بود. میگوید قاچاقبرها نمیخواستند متوقف شوند، پس با سرعت بیشتر به راهشان ادامه داده بودند. همین باعث شده بود که ماموران به سوی خودروهای قاچاقبرها و مسافران تیراندازی کنند.
رضا روایت میکند خودروی آنها با ٣٩ مسافر دیگری که در آن بودند، موفق به فرار میشود. اما خودروهای دیگر با شلیک ماموران متوقف شده بودند.
رضا میگوید هرگز نفهمید آیا بر اثر این تیراندازیها، کسی کشته یا زخمی شد یا نه.
سیستان و بلوچستان استراحتگاه مسافران قاچاق افغانستانی است. آنها پس از رسیدن به این استان، چند ساعتی در یک خوابگاه استراحت میکنند تا بعد با خودروهای «پژو» به سمت تهران حرکت کنند: «داخل هر پژو، ١٧ نفر سوار کرده بودند. من و سه نفر دیگر در صندوق عقب بودیم. جای ما خیلی تنگ بود. هیچ تکان خوردن نمیتوانستیم. در آن جا هوا نمیرسید. نزدیک بود خفه شویم. ما را شب از پاسگاه پلیس رد کردند.»
رضا میگوید در طول مسیر، برخورد قاچاقبران ظالمانه و حتی غیرانسانی بوده است. او قاچاقبران پاکستانی را بی رحمترین انسانهایی میداند که تابه حال در عمرش دیده است: «قاچاقبران خیلی آدمهای بدی بودند. هر وقت چیزی میگفتیم، فحش میداد و لتوکوبمان میکرد. کسی نمیتوانست حتی در وقت گرسنگی، آب و غذا بخواهد چون قاچاقبران میزدند و تهدید میکرد که شما را در اینجا رها میکنیم تا طعمه حیوانات شوید یا به دست دزدها بیفتید.»
سفر آنها ۱۶ روز طول میکشد. رضا و تعداد دیگری از همراهانش درخوابگاهی در تهران مستقر میشوند: «شش روز در خوابگاه ماندم. در آن جا صبح دو تا خرما و یک نان لواش می دادند. شب هم برنج میآوردند که از بوی بد آن، هیچ خورده نمیشد. هر شب نفری ٢٠ هزار تومان برای خوابگاه میگرفتند و نفری ١٠ هزار تومان هم برای نان]غذا[. بعد از شش روز، پسر عمویم پول قاچاقی من را آورد و از خوابگاه آزاد شدم.»
در پایان گفتوگو، از رضا پرسیدیم با توجه به وضعیت کاری در ایران و محدودیتهایی که با آن روبهرو شده است، باز هم تصور میکند که این سفر قاچاقی، به خطر انداختن جانش میارزد؟
پاسخ داد: «نه خیر؛ اصلا ارزش این همه سختی کشیدن را نداشت. برایتان گفتم که نزدیک بود در مسیر راه از تشنگی و خستگی تلف شوم. آمدن قاچاقی به ایران، ٨٠ درصد خطر مرگ دارد. اگر در سر مرز سربازان ایران ببینند، شلیک میکنند. مسیر، دزد هم زیاد دارد که اگر به گیرشان میافتادیم و پول نمیدادیم، ما را میکشتند.»
شما هم میتوانید خاطرات، مشاهدات و تجربیات خود از قاچاق انسان، پناهندگی و مهاجرت به اشتراک بگذارید. اگر از مسئولان دولتی یا افراد حقیقی و حقوقی که حق شما را ضایع کردهاند و یا مرتکب خلاف شدهاند شکایت دارید، لطفاً شکایتهای خود را با بخش حقوقی ایران وایر با این ایمیل به اشتراک بگذارید: info@iranwire.com
مطالب مرتبط:
روایت کودک افغانستانی از سفر قاچاقی به ایران؛ هشت ساعت بدون کفش راه رفتم
مسیر محمد جان از افغانستان تا تهران؛ پای دوستم قطع شد
«چهار نفر از دوستانم با شلیک ماموران مرزی کشته شدند»
یک مسافراز افغانستان: مجبورم قاچاقی به ایران بروم وگرنه خانوادهام گرسنه میمانند
روایت نوجوان افغان از سفر قاچاقی: ۱۵روز تشنه و گرسنه در راه بودیم
جنازه های دختر، داماد و نوههایم در آب های ترکیه پیدا شدند
روایت یک کودک ۱۱ ساله افغانستانی از قاچاق کودکان به ایران
قاچاق انسان در کردستان ایران؛ سیم خاردار، قایق بادی و صندوق عقب
قاچاق انسان در کردستان ایران؛ آن طرف سیمهای خاردار
قاچاق انسان در کردستان ایران؛ مهاجرت نیمهتمام
قاچاق انسان در کردستان ایران؛ از کار قاچاقی تا مهاجرت قاچاقی
قاچاق انسان در کردستان ایران؛ ۳ سال قاچاق انسان برای پرداخت بدهی
قاچاق انسان در کردستان ایران؛ هورا، زنی که قاچاقچی آدم بود
سفرنیمه تمام؛ روایت نوجوان افغانستانی از ردمرز در ایران
گفت و گو با عباس، کودکی که شش بار قاچاقی سفر کرده
داستان سفر قاچاقی کودک ۱۵ ساله افغانستانی به ایران
خانوادهای با شش کودک درمسیر قاچاق
عبور قاچاقی از مرز ایران؛ داستان محمدبابر کودک ۱۵ ساله افغانستانی
از بخش پاسخگویی دیدن کنید
در این بخش ایران وایر میتوانید با مسوولان تماس بگیرید و کارزار خود را برای مشکلات مختلف راهاندازی کنید
ثبت نظر