مریم موسوی، شهروند خبرنگار، هرات
«ماموران ایران بالای ماشین که چهار نفر از دوستانم داخلش بودند شلیک کردند؛ ماشین واژگون شد تمام دوستانم با هفت نفر دیگر کشته شدند» این جملات بخشی از حرفهای بشیر شهروند افغانستانی است که حالا ۱۸ ساله است اما زمانی که ۱۲ ساله بوده با تعدادی از بچههای محلهشان همسفر میشود تا قاچاقی به ایران بیایند. سفر پرماجرای آنها مرگ ۴نفر از همراهانش را در پی دارد. خاطره بد این سفر هرگز در ذهن بشیر پاک نشده است.
بشیر آن زمان هیچ چیز از سفر قاچاقی نمیدانسته، خانواده او ودیگر دوستانش تصمیم میگیرند آنها را برای کارگری راهی ایران کنند تا برای تامین مخارج خانوادههایشان در افغانستان پول بفرستند.
همراهانش در این سفر کم نبودهاند؛ بیش از چهارده نفر همه از یک محله. پنج نفرشان کودکان هم سن او بودهاند که به دست قاچاقبرها سپرده میشوند: «ساعت سه بعد از ظهر ما را ده تویوتا سوار کرد بطرف مرز پاکستان حرکت داد. شب ده راه بودیم نزدیک صبح ده خاک پاکستان ما را پایان کرد.» قاچاق بر افغانستانی، سی و دو نفر را در آن ماشین جابجا کرده بوده و کودکان در وسط دیگر مسافران قرار داشتهاند تا از ماشین بیرون نیفتند.
آنها نه شبانه روز در پاکستان میمانند. قاچاقبران پاکستانی به آنها گفته بودند که وضعیت در مرز ایران برای رد شدن مناسب نیست وباید تا مساعد شدن زمینه عبور آنان از مرز منتظر بمانند: «یک تپه بود در آنجا بودیم، افغانستانیهای زیادی در آنجا بودند خانوادهها هم بودند. قاچاقبرها خیلی کم اب و غذا میرساندند و همه گرسنه بودند.» بعد از نه شب انتظار آنها شبانه به سمت مرز ایران حرکت میکنند. پس از دوازده ساعت پیاده روی از مرز عبورمیکنند و وارد خاک ایران میشوند. میگوید پاهایشان زخم شده بوده و تعدادی از همراهانشان از شدت خستگی ساکها و کولهپشتیهایشان را در طول مسیر رها کرده بودند و به جز آب و اندک نان خشک و یا تکهای بیسکویت چیزی نگه نداشته بودند. یادش میآید که خودش در مسیر راه چندین بار از پای افتاده بوده و مردان و پسران جوان او را کمک کرده بودند تا از قافله عقب نماند که مبادا از شدت سرما جان بدهد یا طعمه حیوانات درنده شود. به گفته او قاچاقبرها حتی به کودکان هم رحم نمیکنند و ضمن توهین آنها را مورد ضرب و شتم هم قرار میدهند: «مثل حیوان با ما رفتار میکردند وقتی عقب میماندیم میگفت افغانی کثافت سریعتر بدوید، کسی که راه رفته نمیتوانست را با مشت و لگد میزدند.»
بالاخره به ایرانشهر میرسند. قرارمیشود قاچاقبرها آنها را با چند ماشین پژو جابهجا کنند. در هر پژو، پانزده نفر جا میدهند؛ دو نفر در صندلی کنار راننده، سه نفر در جا پایی صندلی عقب، شش نفر هم روی صندلی عقب و چهار نفر در صندوق عقب بوده اند. در ایرانشهر ماموران، ماشینهای آنها را شناسایی میکنند: « ماموران سرما شلیک کردند یکی از پژوها را گرفت اما ما رد شدیم.»
بشیر و دیگر همراهانش با زرنگی راننده شان موفق به فرار میشوند، اما نمیدانند که اتفاق بدتری در انتظارشان است. دو روز بعد، در مسیر دیگری چهار نفر از دوستانش که توسط قاچاق بر با یک گروه دیگر در یک پژو نشسته بودند و زودتر از ماشین آنها حرکت میکنند، دوباره توسط ماموران شناسایی میشوند. راننده تلاش میکند، فرار کند اما ماموران شلیک میکنند. ماشین واژگون میشود تمام سرنشینان میمیرند: «چهارتا از دوستانم از بین رفتند، دروازه ماشین باز نمیشده جسدهای شان را به سختی از داخل ماشین بیرون کشیده بودند یکیش زنده بوده ولی در بیمارستان فوت شد.»
در نهایت پس از شانزده روز دربدری بشیر با هشت نفر دیگر ازهمراهانش به تهران میرسد و به خوابگاه منتقل میشود. هزینه قاچاقیاش دو میلیون تومان بوده است ولی او هیچ پولی با خود نداشته تا آن را پرداخت نماید و از خوابگاه آزاد شود، پس از سه روز ماندن در آنجا با ضمانت چند نفر از اقوامش آزاد میشود و در کنار آنان مشغول کارهای ساختمانی میگردد بعد از چهار ماه کارگری هزینه قاچاقیاش را کامل پرداخت مینماید.
وعدههای قاچاق بر همه دروغ بود
با آنکه قاچاق بر در نیمروز با همراهان بشیر توافق کرده بوده که تا قبل از رساندن شان به تهران تمام هزینههای آنان را بپردازد. در طول مسیر هیچ پولی از آنها دریافت نکند و هزینه آب و غذایشان را هم بپردازد اما در عمل این اتفاق نمیافتد. به گفته او از لحظهای که آنان وارد خاک پاکستان میشوند در هرجا به بهانههای مختلف از آنان پول گرفته میشود :«بسیار پول میگرفت از ما میگفتند اینقدر پول بدهید که شما را از این مسیر رد کنیم، مجبور بودم از کسانی که همرایم بودند پول قرض میکردم و برای شان میدادم. بلوچهای پاکستان که ما را پیاده از یک جای تا جای دیگر میبرد جدا پول میگرفت، رانندهها هم در هر مسیر نفر بیست و پنج و سی تومن میگرفتن»
او دو سال پیش، از تهران به افغانستان بازگشته اما حالا دوباره میخواهد مسیر قاچاقی رفتن به ایران را یکبار دیگر طی کند. او از ولایت «فاریاب» به «نیمروز» آمده تا از آنجا قاچاقی به ایران سفر کند، دلیل رفتنش را وخیم شدن وضعیت امنیتی در این ولایت نا امن افغانستان و بیکاری عنوان میکند: «اقتصاد ما ضعیف است، کار نیست یک سال است که ولسوالی ما به دست طالبان است، مجبوریم هستیم که خود را از اینجا بیکشیم» او تنها مرد کارگر خانواده دوازده نفره شان است که به گفته خودش تمام هزینه خانوادهاش را خوش تامین میکند.میگوید: «اینبار فریب قاچاقبرها را نمیخورم انشالله وقتی حرکت کردیم آب و غذا زیاد با خود میگیرم، خداوند خودش بر سر ما رحم کند.»
شما هم میتوانید خاطرات، مشاهدات و تجربیات خود از قاچاق انسان، پناهندگی و مهاجرت به اشتراک بگذارید. اگر از مسئولان دولتی یا افراد حقیقی و حقوقی که حق شما را ضایع کردهاند و یا مرتکب خلاف شدهاند شکایت دارید، لطفاً شکایتهای خود را با بخش حقوقی ایران وایر با این ایمیل به اشتراک بگذارید: info@iranwire.com
مطالب مرتبط:
یک مسافراز افغانستان: مجبورم قاچاقی به ایران بروم وگرنه خانوادهام گرسنه میمانند
روایت نوجوان افغان از سفر قاچاقی: ۱۵روز تشنه و گرسنه در راه بودیم
جنازه های دختر، داماد و نوههایم در آب های ترکیه پیدا شدند
روایت یک کودک ۱۱ ساله افغانستانی از قاچاق کودکان به ایران
قاچاق انسان در کردستان ایران؛ سیم خاردار، قایق بادی و صندوق عقب
قاچاق انسان در کردستان ایران؛ آن طرف سیمهای خاردار
قاچاق انسان در کردستان ایران؛ مهاجرت نیمهتمام
قاچاق انسان در کردستان ایران؛ از کار قاچاقی تا مهاجرت قاچاقی
قاچاق انسان در کردستان ایران؛ ۳ سال قاچاق انسان برای پرداخت بدهی
قاچاق انسان در کردستان ایران؛ هورا، زنی که قاچاقچی آدم بود
سفرنیمه تمام؛ روایت نوجوان افغانستانی از ردمرز در ایران
گفت و گو با عباس، کودکی که شش بار قاچاقی سفر کرده
داستان سفر قاچاقی کودک ۱۵ ساله افغانستانی به ایران
خانوادهای با شش کودک درمسیر قاچاق
عبور قاچاقی از مرز ایران؛ داستان محمدبابر کودک ۱۵ ساله افغانستانی
از بخش پاسخگویی دیدن کنید
در این بخش ایران وایر میتوانید با مسوولان تماس بگیرید و کارزار خود را برای مشکلات مختلف راهاندازی کنید
ثبت نظر