خرداد ۱۳۸۵، زندگی «مانا نیستانی» ناگهان دگرگون شد. او را به خاطر استفاده از کلمه «نمنه» از زبان یک «سوسک» در کمیک استریپ «چه کنیم که سوسکها سوسکمان نکنند»، متهم به توهین به ترکها کردند.
ساکنان شهرهای ترکنشین ایران در واکنش به انتشار این کاریکاتور، دست به اعتراضات گسترده زدند. این اعتراضات با سرکوب حکومت مواجه و منجر به کشته شدن چند معترض شد. نیستانی را هم بازداشت کردند که پس از مدتی به ناچار تن به مهاجرت داد.
مانا نیستانی در طول سالهای گذشته، بارها درباره این کاریکاتور و آن چه بعد از خرداد ۱۳۸۵ بر او رفته، توضیح داده و تاکید کرده که در همه این سالها قربانی یک سوءتفاهم بوده است. با این حال، هنوز هم عدهای از فعالان ترک به دیده تردید به روایت نیستانی مینگرند.
هفته گذشته در بخش بلاگهای «ایرانوایر»، یادداشتی درباره ریشهها و پیامدهای اعتراضات آذربایجان در سال ۱۳۸۵ منتشر شد که ابهاماتی را در خصوص کاریکاتور مانا نیستانی و آنچه منجر به شکلگیری اعترضات شده بود، مطرح میکرد.
گفتوگوی زیر، پاسخ مانا نیستانی به ابهامات مطرح شده است. سوالات این گفتوگو از سوی «پرویز یاری»، روزنامهنگار و «اورال حاتمی»، جامعهشناس که هر دو از فعالان ترک هستند، مطرح شدهاند.
**
ایده کمیکاستریپ «چه کنیم که سوسکها سوسکمان نکنند» چهطور پدید آمد؟ آیا پیشنهاد تهیه آن توسط شما مطرح شد یا به صورت پروژهای از پیش طراحی شده بود که از شما نیز برای همکاری در آن دعوت کردند؟
- «چه کنیم سوسکها سوسکمان نکنند»، کمیک استریپ نبود، متنی بود در آغاز فصل گرم و پیدا شدن سروکله سوسکها در خانهها که با لحنی شوخطبعانه، از دهان یکی از شخصیتهای ثابت بخش کودک و نوجوان ضمیمه آخرهفته «ایران جمعه» بیان میشد. «سهیل»، کودک ۱۰، ۱۲ ساله کارتونی همراه با دوستان شیطانش، «چنگیز»، «منصور» و «خسرو»، گروهی تشکیل داده بودند که براساس ترکیب اول اسمهایشان، «چ.س.م.خ» نامیده میشد. فکر کنم شکل این اسم، «چسمخ»، جدی و رسمی نبودن فضای ایران جمعه کودک، پاستوریزه نبودنش و میل به شیطنت کودکانه را نشان میداد. در صفحه اول هر هفته، یا داستانی شخصیتهای اصلی را درگیر میکرد، یا مصاحبهای خیالی با شخصیتی کارتونی برگزار و یا در چند مرحله، یک آموزش داده میشد. تمام این متنها در شوخطبعانه بودن اشتراک داشتند و اگر به صورت مصاحبه یا آموزش بودند، از زبان یکی از اعضای «چ.س.م.خ» با زبانی خودمانی و غیررسمی نوشته میشدند.
شروع کار من با ایرانجمعه کودک از سال۱۳۸۳، زمانی بود که تحریریه تازهای برای ضمیمه ایرانجمعه شکل گرفته بود و میخواستند تغییراتی بدهند تا این ضمیمه سرگرمکنندهتر بشود؛ از جمله، افزودن چهار صفحه کودک و نوجوان. آقای «مهرداد قاسمفر»، سردبیر ایرانجمعه شده و شنیده بود من برای نشریات «دوست کودک» و «دوست خردسال» قصههای مصور پرطرفداری کار کردهام. تصمیم گرفت اداره چهار صفحه کودک و نوجوان را بسپرد به من. شرط من برای قبول کار، همانی بود که از اول با هر جایی که کار کردهام، چه در داخل، چه در خارج از ایران، گذاشتهام؛ من سفارشی و فرمایشی کاری انجام نمیدهم. البته این فرق دارد با پیشنهاد گرفتن موضوعی مفید و بیضرر از جانب سردبیر یا سایر همکاران. هرچند هنوز هم بخشی از کسانی که یک کار یا مجموعه کاری از من را به هردلیل دوست ندارند، یکی از اولین انگها و اتهاماتی که نثارم میکنند، «سفارشی بودن» آن است.
ممکن است باورم در طول زمان دستخوش تغییر و تحول بشود اما امکان ندارد چیزی را که در آن مقطع باور ندارم، تحت هیچ قیمتی بنویسم یا بکشم.
شیوه کاری من در اداره چهار صفحه که تقریبا یک سال و نیم طول کشید، تعیین یک موضوع هفته و نوشتن داستان، انجام مصاحبه طنز و آموزش طنز مرتبط در صفحه اول بود. معرفی کتاب و یا ترجمه داستان مرتبط با موضوع اصلی (اگر چیز مرتبطی وجود داشت) در صفحه دوم و یک مطلب علمی جدی در همان باره در صفحه سوم منتشر میشد. طرح بازیهایی همچنان مرتبط با موضوع اصلی را نیز در صفحه چهارم داشتیم (امیدوارم ترتیب صفحات درست یادم مانده باشد). هرچند چون نفرات زیادی سراغ نداشتم که با شیوه کارم هماهنگ باشند و مبتلا به سندروم نصحیتکردن کودکان و عصاقورتدادگی نباشند، بعد از مدتی تهیه ۸۰ درصد مطالب و طراحیها و حتی ترجمه دست و پاشکسته مطالب گردن خودم افتاد. البته خستگی و فرسایش زیاد برایم داشت اما عاشقانه کارم و بچههای خواننده را دوست داشتم و هنوز هم دارم. در نتیجه کار را ادامه دادم. برای انتخاب سوژه اصلی هر شماره، از هر موضوع غیرمتعارف هم استقبال میکردم؛ چنان که یک شماره کامل ایرانجمعه کودک را به مزایای «کِرمافشانی » (کرم ریختن یا شیطنت کودکانه) اختصاص دادم!
راستش به کارنامه کاری خود در ایرانجمعه کودک و سبکی که در تضاد با فضای آموزشی اقتدارگرای نشریات کودک در پیش گرفته بودم، افتخار میکنم و متاسفم که در سایه سوءتفاهم سال ۱۳۸۵، کل آن کارنامه نادیده و هیچ گرفته شد. هرچند عجیب نیست. چون کل کارنامه کاری من تا پیش از آن، به عنوان کارتونیست نشریات دگراندیش مثل «آدینه» و «ایران فردا» و روزنامههای اصطلاحطلب آن دوران که هنوز اصلاحطلبی معنی و مفهومی داشت، کاملا نادیده گرفته شد تا حکم شود آدم حکومتی یا شوونیست هستم.
درهفته تهیه شمارهای که بحثانگیز شد، به نظرم آمد که «سوسک» با توجه به دافعه اولیه اسمش، میتواند موضوع جذابی باشد تا روی آن کار و اندکی آشناییزدایی بشود. در صفحه اول، ۹ راه برای دفع سوسک پیشنهاد شد؛ همه به شوخی و هجو و تزیین شده با تصاویر. از جمله این که باید فرستادشان سربازی اما چون عمرشان کمتر از دو سال است، در همان دوره خدمت وظیفه کارشان تمام خواهد شد.
یادم است مطلب علمی هم ترجمه کردم درباره رباتهایی که با الهام از حشرات و سوسکها ساخته شدهاند و استفاده پزشکی و نظامی دارند یا چنین چیزی. در صفحه آخر هم بازیهایی طراحی کردم با همین موضوع. در تمام صفحات، گوشه و کنار و حاشیه تصاویر و متنها، سوسکهایی کشیدم که بازیگوشانه میدویدند. بعضی از آنها حرف هم میزدند. فارسی هم حرف میزدند؛ همانطور که قاعده دنیای فانتزی کودکانه چنین است و حیوانات حرف میزنند. اما انگار قرار شد تمام این فکتها نادیده گرفته شوند. مسوولیت انتخاب موضوع، متن و تصاویر را تماما برعهده میگیرم. اما باور من هیچوقت نژادپرستانه نبوده است که بخواهد در یک متن روتین از سلسله مطالب مشابه ایرانجمعه کودک ظهور کند. چیزی که باور ندارم را هیچوقت نه نوشته و نه کشیدهام.
در متنی که در کنار کاریکاتور و تحتعنوان «گفتمان» آمده است، اشارههای مستقیم و غیرمستقیمی وجود دارد که در افکار عمومی ایران نسبت به تُرکها شنیده میشود. حتی در قسمتی از متن که در مورد دستور زبان و قواعد زبان سوسکها صحبت میکند، از مثالهایی استفاده میشود که ویژه زبان تُرکی است. این متن توسط چه کسی نوشته شد و آیا همه این جزییات، از اشارههای متن تا کاریکاتور را میتوان زاییده تصادف دانست؟
- سوتفاهم بابت کلمه «نمنه» در تصویر، یک مساله است و میشود در فضای مفاهمهآمیز دربارهاش بحث کرد. اما این که چیزی را که وجود ندارد، به عنوان واقعیت جا بزنیم، چیز دیگری است. در متن، هیچ اشاره مستقیم و غیرمستقیمی نسبت به ترکها نیامده است و هیچ مثال ویژه قواعد زبان ترکی هم وجود ندارد. صحبت متن درباره سوسکها و زبان خیالی و مندرآوردی سوسکی است که بسیار سخت است و خود سوسکها قادر به فهم آن نیستند و معلوم نیست کجا «آیانجی» میگیرد. همین نشان میدهد که زبانی است که اتفاقا مقداری از قواعد انگلیسی را دارد. من هیچوقت زبان ترکی بلد نبودهام و سختی و آسانی آن را نمیدانم ولی مطمئنم آی ان جی گرفتن جزو قواعد این زبان نیست، چون انگلیسی است. تصویر هم سهیل را نشان میدهد که سعی دارد به زبان سوسکی با سوسک مکالمه کند: «سوسو، سوسکینگ، سیسکو، سوسکی، سوسکونگ.» فعل سوسک همان طور که ملاحظه میفرمایید، یک جا آن وسطها معلوم نیست چرا آیانجی گرفته است. سوسک بیچاره زبان سوسکی را نمیفهمد و واکنش او در تصویر، گفتن «نمنه» است. کلید رمزی که تمام این متن را دچار تفسیر اینچنینی کرده، همین لغت «نمنه» است.
بسیاری از کلمات ترکی در فارسی تهرانی روزمره استفاده میشوند که خودمان خبر نداریم یا حتی درست از آنها استفاده نمیکنیم؛ مثل «سننه» که من خودم به صورت «تو رو سننه» استفاده میکردم و یکی از دوستان ترک همدانشکدهای اصلاحم کرد و گفت سننه خودش ضمیر «تو» را دارد. ایضا از زبانها و نیمزبانهای نقاط و نواحی مختلف مملکت کلمه و اصطلاح وارد زبان فارسی تهرانی شده است که برایشان پرونده و فایل قومیتی و ملیتی تشکیل نداده بودم تا قبل از استفاده، بررسی کنم. اینها بینقشه و ناخودآگاه جزو حرف زدن میآیند، همان طور که شما ممکن است خیلی عادی برای ابراز مفهوم «نابود شدن»، از اصطلاح عربی «کن فیکون» استفاده کنید و هرگز به این حقیقت فکر نکنید که اصل آن چنین معنایی نمیدهد و اساسا یک آیه قرآنی است. بعد یک آدم با حساسیت مذهبی، شما را متهم به توهین به آیه قرآن و مقدسات کند و یک عمر «مهر ملحد» بخورید. بعدها یکی از مخاطبانم کمیک استریپی برایم فرستاد که در نشریه «چلچراغ» دو سه سال پیش از سوسک ایرانجمعه منتشر شده بود. در آن هم باز از زبان یکی از کاراکترها، از واژه «نمنه» استفاده کرده بودم. تصویر را ضمیمه میکنم تا ببینید. دستکم نشان میدهد بدون این که ریشه لغت یادم باشد یا دربارهاش فکر ویژهای کرده باشم، از آن استفاده میکردهام بی هیچ بار قومیتی یا اتنیک. مطمئنم اگر محض ارتباط گرفتن با کودک درون و اندکی تفریح، دوره کامل ایرانجمعه کودک زیرنظر من را ورقی بزنید و بخوانید، باز هم کلمات دیگری مثل «گاماس گاماس» و «ایکی ثانیه» و غیره پیدا خواهید کرد که خودم یادم رفته و استفاده کردهام.
پس حالا که اشاره مستقیم و غیر مستقیم به ترکها و دستور زبان ترکی در متن کنار تصویر نه حقیقت که یک تحریف آشکار بوده است، به شیوه مصاحبهگر محترم میپرسم آیا ذکر این نکته غیرواقع به عنوان فرض و حقیقت، واقعا زاییده تصادف بوده یا اسمش «غرضورزی» و «پروندهسازی» است؟ رسانه «ایرانوایر» در گزارشی این تحریف را به عنوان حقیقت و فکت ارایه کرد. طرح چنین تحریف و اتهام اثبات نشده به عنوان فکت، مصداق دروغپراکنی و هتک حیثیت است. مسلما اگر «ایرانوایر» رسانه کاری خودم نبود و به حسن نیت مدیر مسوولش ایمان نداشتم، بابت این هتک حیثیت شکایت میکردم. هرچند همچنان از رسانه انتظار معذرتخواهی رسمی بابت این اشتباه را دارم.
هم در مستند «یک مسخ ایرانی» و هم در سایر مصاحبههایتان اشاره کردهاید که قربانی یک سوء تفاهم هستید. با این حال، هیچگاه اعتراض ترکها در خرداد ۱۳۸۵ را بر حق ندانستهاید. به عنوان یک هنرمند که کار مطبوعاتی با محتوای سیاسی اجتماعی انجام میدهید، نظرتان در مورد تبعیضهای اتنیکی و گاه رفتارهای نژادپرستانهای که از سوی حاکمیت و برخی رسانهها در قبال اتنیکهای مختلف در ایران رخ میدهد، چیست؟
- اعتراض و تجمع، حق شهروند است. هیچوقت نگفتهام اعتراض ترکها یا هر قومیت دیگری نسبت به ظلم و تبعیض، برحق نبوده است. فقط اگر علت تظاهرات، «کارتون نژادپرستانه رسانه حکومتی روزنامه ایران» عنوان شده است، توضیح دادهام به عنوان نویسنده و طراح، هیچ ایده و انگیزه نژادپرستانه نداشته و ندارم. من تا قبل از این اتفاق حتی نمیدانستم از دیدگاه گروهی، «فارس» تلقی میشوم و متعلق به گروه نژادی خاصی هستم. مدام یا بابت کارتونهای سیاسی منتظر بودم دستگیر بشوم یا کارهایم دادگاهی میشدند و یا نشریات محل کارم تعطیل و توقیف میشدند. روز اول بازداشت به خاطر ایرانجمعه، در بند ۲۰۹ اطلاعات، جناب کارشناس پرونده با خوشحالی گفتند: «به به آقای نیستانی! منتظر فرصتی بودیم که شما رو اینجا زیارت کنیم. بهانهاش جور نمیشد. چی از این بهتر!»
بعد هم کنار بازجوییهای مکرر درباره علل سوسک کشیدن که بیشباهت به سوالات همین مصاحبه نبود، بابت تمام کارنامه کاریام جواب خواستند؛ حتی مقالهای که در اعتراض به مسابقه حکومتی «افسانه هالوکاست» منتشر کرده بودم. خلاصه لطف ویژهای بابت فارس بودن شامل حالم نشد. ایضا، جناب «سعید مرتضوی» بنده را «مزدور» و پولگرفته امریکا خواند تا در مملکت آشوب درست کنم و گفت نابودم میکند تا درس عبرت بقیه شوم! ایضا قاضی «ابوالقاسم صلواتی» که هنوز معروف نشده بود و با ما مهارتهایش را تمرین میکرد، در سه جلسه دادگاه اجازه صحبت را به وکیلم نداد و گفت به عنوان مقصر اصلی تمام خرابیها، ویرانیها و کشتار (که ماموران خودشان مسوولش بودند)، من را مجازات خواهد کرد. خلاصه به عنوان کارتونیست دگراندیش و مطبوعاتی، هیچ لطف و مهربانی خاصی ندیدهام؛ نه قبل از آن قضیه و نه بعدش. هیچوقت هیچ نژاد و گروه خاصی از آدمها را نه برتر دیدهام، نه پستتر. به اعتقاد من، همه ما از مجموعهای رذایل و فضایل تشکیل شدهایم. بستگی دارد خودمان چه قدر در افزایش و برجسته کردن بعضی و کمرنگ کردن بعضی دیگر از این صفات تلاش کرده باشیم و محیط اطراف و سیستم هم کمکمان کرده باشد. درباره روزنامه حکومتی ایران هم متصف کردن بروبچههای این روزنامه و خصوصا بچههای ایرانجمعه آن دوران به چنین صفتی، کم لطفی به آنها است، نه فقط به من. اولا من قرارداد ثابت نداشتم و روزنامهنگار آزاد بودم. از زمان «محمد خاتمی» هم کار با ایرانجمعه کودک را شروع کرده بودم که فضای روزنامه بازتر از همیشه بود و روزنامهنگاران متفاوت و آزاداندیشی در آن قلم میزدند. بعد که «محمود احمدینژاد» آمد و رفیقش شد مدیر مسوول، فشارها به تحریریه روزنامه و حتی بخش ما بیشتر و سانسور هم بیشتر شد. ما را آنجا به زور تحمل میکردند. ما هم به خاطر مخاطبانی که پیدا کرده بودیم و دوستمان داشتند، مسوولان تازه را یک جور تحمل میکردیم. به محض وقوع اتفاق ۱۳۸۵ و تعطیلی موقت روزنامه ایران، اولین کاری که کردند، تصفیه تمام روزنامهنگاران غیرخودی و متفاوت از موسسه بود.
آیا این توضیحات که تشریح نیات و واقعیات است، برحق ندانستن تظاهرات تلقی میشود؟ بعید میدانم اینها نافی و انکار کننده مسایل و مشکلات قومیتها و ترکها باشد که علت اصلی تظاهرات بودند.
- به خاطر یک برداشت از طرح و متن یک شماره ایرانجمعه کودک، اتهام و احتمالی مطرح شد که هر قدر بر آن مصر باشید و آن را قوی بدانید، جنبه قطعیت به خود نخواهد گرفت. اما من بابت آن «احتمال»، ۱۵ سال واقعا مجازات کشیده و زجر داده شدهام و ظاهرا ادامه خواهد داشت. از همان اول انواع فحش، توهین و ناسزا را دریافت کردم؛ تهدیدهای رسمی و غیر رسمی به مرگ، از معاون دفتر دادستانی که برای تمدید دوره مرخصی از زندان خدمتش رفتیم و منشی او با شنیدن اسم بنده، دفتر و دستک را ول کرد و حملهور شد تا کتکم بزند و بعد گفت عکست را همهجا پخش کردهایم و بالاخره ترتیبت را خواهیم داد (حتما آقای قاسمفر که با من بودند، یادشان است) تا انواع و اقسام قصهسازیها و انگهای سایتهای ریزودرشت. وزارت اطلاعات از بورسیه شدن در «سوربن» پاریس به پاس خدمت من(!) سناریو مینوشت در حالی که من در ترکیه و بعد مالزی، با گرسنگی و بیپولی دست و پنجه نرم میکردم. حملات اینترنتی به صفحات شخصیام که حکایت دیگری است و هنوز هر سال در خرداد ماه، چند روزی آماج فحش، ناسزا و تهدید میشود. چیزی که برحق نیست و برحق نبودنش انگار برای کسی اهمیت ندارد، این رفتار است با کارتونیست و روزنامهنگار مستقلی که واقعا هیچوقت، هیچوقت در کنف حمایت هیچ دسته و گروه رسمی نبوده، به عنوان یک دگراندیش، هیچوقت شهروند درجه یک کشور خودش محسوب نشده، دلش آزادی و دموکراسی برای همه مردمش در تمام نقاط ایران را میخواسته، دلش فضای نفسکشیدن برای همه را میخواسته و از شروع کار(دوم دبیرستان) تا الان، زیرفشار حکومت و نظام کار کرده، انگ خورده، متهم شده، زندانی شده، تبعید شده، موهبت دیدار مادر و خانواده را از دست داده و هنوز هم با سرسختی و سگجانی، قلم را کنار نگذاشته است برای این که به کارش علاقه و باور دارد.
چیزی که برحق نیست، مجازات کردن آدمی است بابت عقیدهای که نداشته و کاری که نکرده است؛ آدمی که خود و زندگیاش در آن پرونده، قربانی حکومتی شد که مدتها دنبال تسویه حساب با او و امثال او بود؛ حکومتی که بلافاصله زندانش کرد و اجازه دفاع از خود را به او نداد تا هدف خشم عمومی بشود؛ حکومتی که برای تسویهحسابهای درونگروهی و پاکسازیها، آن پرونده را پیچیدهتر و بر آن موجسواری کرد و استفادهاش را برد. چیزی که برحق نیست، سلب فضای آزاد از طرف حکومتی است که از گفتوگو و مفاهمه مردمش میترسد؛ فضایی که میشد در آن گروههای معترض و منی که موضوع اعتراض بودم، بنشینیم و دوستانه و جدی حرفهایمان را در برابر رسانههای رسمی و آزاد بزنیم اما عمدا از ما و دیگران سلب شد. چیزی که بر حق نیست، به خاک و خون کشیدن مردمانی است که به هردلیل اعتراضی دارند و به خیابانها میآیند؛ چه سال ۱۳۸۵، چه سال۱۳۸۸، چه سال۱۳۹۶، چه سال ۱۳۹۸ و چه هر زمان و هرجای دیگر. این طریقه ثابت برخورد این حکومت با معترضانش بوده است.
از مردم عادی و گلایهها و حتی فحشهایشان گله ندارم. زیر پا گذاشتن حیثیت و کارنامه کاری و حقوق انسانی بنده از طرف گروههای ذینفع ماجرا برای نیل به اهدافشان برحق نبود. من واقعا مجازات شدم، واقعا تهدید شدم، واقعا زندان رفتم و واقعا تبعید شدم از طرف کسانی که نمیشناسم. فحش میخورم برای اتهامی فرضی، برای کاری که نکردم و برای گرایشی که نداشتم و ندارم. برای منی که حتی هیچوقت عِرق ناسیونالیستی آنچنان و سرسپردگی به «کوروش» و «داریوش» و اینها هم نداشتهام، مهم نیست چهارپشت قبل از من عرب بوده است یا تاتار یا افریقایی. الان و امروز شهروند ایرانم و شهروند ایرانی هرجای ایران که باشد، حق دارد آزاد باشد و آزاد نظر بدهد و آزاد زندگی کند. چیزی که برحق نیست، خالی کردن آتش خشم دردها و مسایل بر سر همدیگر است. این که قربانیان یک سیستم و نظام به جای ملامت مقصرین اصلی، همدیگر را بزنند یا یک نفر را که مقام، قدرت و سپر محافظتی ندارد، حتی اگر برفرض تقصیری کرده باشد، دراز بکنند و تلافی تمام دردها را سرش در بیاورند و بالاییها هم در پناه و امنیت و قدرت حالش را ببرند و این نمایش خودزنی و دیگرزنی را تماشا کنند. وای به زمانی که اهل اندیشه و فکر هم این روش را تأیید کنند.
شما پیش از وقایع خرداد ۱۳۸۵، تا چه میزان با ترکها در ارتباط بودید؟ آیا از جنبشهای مدنی ترکها و فعالیتهای جامعه مدنی آذربایجان اطلاعاتی داشتید؟
- در حد رفقای ترک همکلاسی که در دانشکده هنرهای زیبا داشتم. درهمان حد رفقای کُرد، لر، خراسانی و ... در دانشگاه. خیر، از هیچکدام از مسایل خبر نداشتم. نه فقط ترکها، وضع سایر اقلیتها را هم نمیدانستم. مطمئنم همین الان هم از خیلی از مسایل درباره خیلی افراد و گروههای دیگر خبر ندارم. اما فراموش نکنیم، کودکی، نوجوانی و جوانی من در عصر اینترنت نگذشت که خبررسانی و اطلاعرسانی بدون دخالت سانسور و نهاد قدرت امکان داشته باشد.
شما برنده «جایزه بینالمللی شجاعت» از سوی «شبکه بینالمللی دفاع از حقوق کاریکاتوریستها» شدهاید. برگزاری مراسم اهدای جوایز این رویداد در خردادماه، مصادف با چهارمین سالروز وقایع ۱۳۸۵، باعث بروز واکنشهای منفی گستردهای در افکار عمومی آذربایجانیها شد. آیا قصدی در برگزاری این مراسم در خرداد ماه بود؟
- آن جایزه از طرف یک نهاد بینالمللی کارتون و کاریکاتور مستقر در امریکا، هر سال به یک کارتونیست تهدید شده یا زندان رفته اهدا میشود. جایزه و زمان اهدایش را با مورد من مقرر و پایهگذاری نکردند. هر سال احتمالا همان زمان این جایزه را به یک نفر میدهند. مدیرش، «دکتر راسل» به خاطر یهودی بودن و حمایت کردن از کارتونیستهای سیاسی مشکلدار ایران و سایر کشورهای دنیا همیشه در رسانههای حکومتی انگ صهیونیست بودن خورده است. بعید میدانم جز حمایت از آزادی، سلامت و حقوق انسانی و شهروندی کارتونیستها، دغدغه دیگری داشته باشد. اگر قصد و عمد دیگری داشتهاند، خبر ندارم. باید از خودشان پرسید.
آیا پس از وقایع خرداد ۱۳۸۵، در طرح و یا پروژهای که به مساله تبعیض اتنیکی در ایران پرداخته و یا به یاد قربانیان حوادث خرداد ۱۳۸۵ برگزار شده باشد، مشارکت کردهاید؟
- من یک فعال اتنیک نیستم و کسی هم در پروژهای از من مشارکت نخواسته است. من کارتونیست هستم و روح کارتونهای سیاسیام، چه در ایران و چه اینجا، برابریخواهانه، آزادیخواهانه و ضدتبعیض بوده است؛ هر نوع تبعیضی. اگر نگاهی به مجموعه کارتونهای سال ۱۳۸۰ من با عنوان «خندیدن قدغن نیست» بیاندازید، متوجه خواهید شد چیزی نیست که تازه ایجاد شده باشد. اما این که به عنوان انجام تکلیف، عناوینی را یادداشت و کار کنم، خیر. فکر نکنم هیچ آرتیستی چنین کاری بکند. مطمئنم طراح این سوال هم بر اساس دغدغههای خودش، گروهی از موضوعات حقوق بشری را بیشتراز سایر موضوعات پیگیری کرده است. البته معنی آن بی اعتقادی ایشان یا من به سایر موضوعات حقوق بشری نیست.
پس از وقایع خرداد ۱۳۸۵، آیا با فعالان ترک خارج از کشور تعامل و تبادل نظری داشتهاید؟ نظر شما در مورد جنبش ائتنیکی آذربایجان در داخل و خارج از کشور چیست؟!
- من چندان آدم پررفت وآمد و اجتماعی نیستم و به ندرت در جمعی سیاسی یا نشستی نامرتبط به کارتون و کمیک استریپ شرکت کردهام. در خانه طرحهایم را میکشم و با ایمیل میفرستم به محلهای کارم. کار خودم را میکنم و کاری به کار دیگران ندارم.
در مصاحبههایتان گفتهاید که کاربرد کلمه «نمنه» در کارتون سوسک کاملا تصادفی بوده است. چرا این تصادف در مورد زبانهای دیگر اتفاق نیفتاد؟ آیا این تصادف را نمیتوان به ناخودآگاه جامعه هنری و مطبوعاتی ایران نسبت داد؟
- بر خلاف آقای حاتمی، معتقدم درباره زبانهای دیگر هم رخ داده است و میدهد. میشود کلمات محلی از شهرها و نقاط دیگر را در زبان فارسی روزمره فهرست کرد و دید. فقط مساله این است که گروههای اجتماعی مختلف، حساسیتها، دغدغهها و اولویتهای متفاوت دارند. برخی ممکن است روی زبان حساس نباشند، روی چیز دیگری باشند. طبیعی است هر گروه اجتماعی بنا برنوع و شکل فشارهایی که بر آن وارد میشود، نسبت به مواردی گیرندههایش حساستر شود و انتظار داشته باشد همان حساسیت را همگان داشته باشند یا بر همان منوال فکری برداشت کنند. این حساسیت میتواند نسبت به لغات، مولفههای تصویری یا نشانههای خاص بروز کند.
اگر من در کاری رنگینکمان استفاده کنم، مفهوم آن برای من و شما ممکن است همانی نباشد که یک همجنسگرا برداشت میکند. از نظر یک همجنسگرا، رنگینکمان علامت اقلیتهای جنسیتی است و شاخکهایش نسبت به این نشانه حساستر است.
تأکید روی چروکهای صورت و گردن هنرپیشهای مثل «کلینت ایستوود» هیچ تبعاتی ندارد اما اگر شکستگیهای پوست زنی را در کاریکاتور موکد کنیم، هیچ بعید نیست بخشی از فعالان اجتماعی ما را متهم به جنسیت زدگی، سِنزدگی و حتی زنستیزی کنند. شاخکهای آنها نسبت به این دسته مولفهها حساستر است. هر حساسیتی، حاکی از فشار و تبعیضی است که آن گروه اجتماعی جاهای دیگر تحمل کرده و قابل درک است. اما اگر قرار باشد نویسنده، هنرمند و آرتیست حساسیتهای کلامی و تصویری همگان را فهرست «نبایدهای» خودش بکند، اولا به خاطر گستره نامحدود برداشتها، ناممکن است و ثانیا در نهایت از فرط احتیاط و ترس لغزیدن، فلج خواهد شد.
کلمات با نیت پشتشان معنا میگیرند و اصل باید بر حسن نیت باشد مگر خلافش ثابت شود. لااقل قدیم اصل بر برائت و حسن نیت بود. الان مد شده است که اصل بر غرضمندی و گناهکاری باشد انگار. این را کلی درباره همهمان میگویم؛ فعالان سیاسی و اجتماعی. خشمی همه دارند که انگار با هدف قرار دادن هم قرار است خالی شود.
در مصاحبههایتان کلمه «نمنه» را به زبان کوچه و بازار ربط دادهاید. آیا این اصطلاح «کوچه بازاری» نسبت به یک زبان، به نوعی تحقیر آن نیست؟
- ابدا. کوچه بازاری را معادل زبان محاوره گرفتم و اتفاقا مسالهای که در مطبوعات آن سالها، از جمله چلچراغ و همان ایرانجمعه کودک رخ داد، یک جور تایید و ارزشگذاری در استفاده از زبان محاوره و کوچه خیابان در فضاهای رسمیتر نشریات بود برای شکستن فضای درگیر تعارف و متظاهر جامعه ایرانی. کوچه خیابان محله زندگی و معاشرت بیواسطه و بیشیلهپیله انسانها است و هیچ تحقیری در این لفظ وجود ندارد.
به عنوان یک هنرمند که کار مطبوعاتی با محتوای سیاسی اجتماعی انجام میدهید، نظرتان در مورد نژادپرستی در جامعه ایران چیست؟ آیا میتوان به طور اعم، هنر و به طور اخص، کاریکاتور در ایران را آلوده به نگاه شوونیستی دانست؟
- به نظرم جامعه ایرانی مثل هر جامعه دیگری، بد و خوب دارد، نژادپرست هم دارد، متعصب قومیتی هم دارد. اما به هیچوجه نمیشود تعمیم داد که جامعهای نژادپرست است. گاهی ناسیونالیسم افراطی تبدیل به نژادپرستی میشود. گاهی مسایل تاریخی، جنگها، رقابتهای سیاسی و ... از هزار یا صد سال قبل منتقل میشود به ناخوداگاه افراد جامعه و رویکرد نژادپرستانه یا همراه با پیشفرض و تعصب به خود میگیرد. نبود شأن ملی و اجتماعی هم میتواند آدم را به سمت افراطگرایی هل بدهد. به هرحال، نازیسم هم از دل جامعه تحقیر شده و غرورباخته آلمان دهه ۲۰ و ۳۰ ظهور کرد. مساله حساسی است که نیاز دارد جامعهشناسان در فضای باز سیاسی با استفاده از نظرسنجی و کار علمی آن را تحلیل کنند و نتیجه بگیرند. فضای بازی که الان وجود ندارد. به نظرم ملت ایران را اگر به حال خود بگذارند و سیستمی سالم و طبیعی بر آن حاکم باشد، خودشان بلدند با صلح و صفا کنار هم زندگی کنند. بخش دوم سوال میتواند موضوع یک بررسی و تحقیق باشد. چیزی نیست که من اشراف داشته باشم و بتوانم جواب بدهم. درباره کاریکاتور که حوزه تخصصی من است، لااقل بدنه کارتون و کاریکاتور ایران اکثریتی صلحطلب، آزادیخواه و ضدتبعیض دارد. بخشی هم حکومتی است و طبعا تابع چارچوبهای این نظام.
مطالب مرتبط:
آنچه تُرکها در زندگی روزمره با آن مواجهاند؛ بازخوانی اعتراضات خرداد ۱۳۸۵ آذربایجان
مسخ ایرانی، فیلمی درباره مانا نیستانی
مانا نیستانی: روش برخورد نظام در شیوه مخالفت ما با خود نظام هم تاثیرگذاشته
مانا نیستانی: به تفاوت اندیشهها احترام بگذاریم
سریالها و فیلمهای پیشنهادی مانا نیستانی: انتخابهایی برای همه سلیقهها
از بخش پاسخگویی دیدن کنید
در این بخش ایران وایر میتوانید با مسوولان تماس بگیرید و کارزار خود را برای مشکلات مختلف راهاندازی کنید
ثبت نظر