کاریکاتور جدید همکارمان، «مانا نیستانی» در دو بخش کشیده شده است؛ بخش اول اشارهای به آلمان در زمان حکم رانی «هیتلر»، رهبر «حزب نازی» دارد و بخش دوم به ایران امروز اشاره میکند که بهاییان توسط دولت جمهوری اسلامی زندانی، محروم از تحصیل و مجبور به ترک کشورشان میشوند. کاربران اینستاگرام به این کاریکاتور واکنشهای مختلفی نشان داده اند. مطابق معمول، بعضیها انتقاد کرده اند و برخی دیگر گفته اند که این کاریکاتور حقیقت را نشان میدهد. اما تعداد زیادی از آن ها از هیتلر و نازیها حمایت کرده و نوشته اند «هیتلر خیلی جرم و جنایت داشته در سطح جهان قبول، ولی برای مردم خودش خوب بوده» یا «به شخصه هیتلر را دوست دارم» و یا حتی «هایل هیتلر».
به همین دلیل، برخلاف رویه عادی «ایران وایر»، این بار با همکار خودمان، مانا نیستانی مصاحبه کرده و از او پرسیده ایم:
آیا به نظر شما، این افراد واقعاً نماینده قشری از جامعه ایران هستند؟ فکر میکنید چرا 70 سال پس از سقوط رژیم نازی و برملا شدن جنایات نازیها و متحدین آن ها، هنوز کسانی از هیتلر و نازیها حمایت میکنند؟
- بخشی از آن را میگذارم پای سرگردانی عجیب و غریب و پراکندگی فکری و حس پارانویا و بدبینی حاصل از چهار دهه سرکوب و خفقان و سانسور در ایران. وقتی شما در جامعهای پرورش پیدا کنید که رسانه های رسمی حقیقت مسلمِ جلوی چشم تان را انکار و تحریف میکنند، کمکم به هر خوراک رسانهای بدبین میشوید. این بدبینی در پله اول نسبت به رسانه های رسمی خود حکومت ایجاد میشود اما کمکم به خورد و جان آدم میرود و صفت دایمی میشود. ایرانی امروزی به شدت مشکوک و دچار ترس از فریبخوردگی و حس بدبینی است و پشت هر کاسه، نیمکاسهای میبیند. خیلی جاها ممکن است واقعا حق داشته باشد اما بدبینی او فقط شامل موارد معقول و مستند نمیشود؛ از هر تئوری توطئهای استقبال میکند چرا که فضا را شفاف نمیبیند. باز این فقط منحصر به ایران نیست، بی اعتمادی به رسانهها و سوتیهایی که هر از گاهی میدهند، همراه با احساس عجز برای بهبود مشکلات روزافزون اقتصادی، اجتماعی و سیاسی به این بدبینی و رواج تئوری توطئه در دنیا کمک کرده است. در ایران که همان آزادی و رفاه نسبی هم نیست، پس اوضاع صددرجه بدتر است. یکی از نتایج چنین فضایی این است که عدهای معتقد میشوند هرچه به آن ها به عنوان فکت و سند تاریخی دادهاند، دروغ و توطئه برای فریب شان بوده است. یکی دو نفر به من پیغام خصوصی داده اند که هیتلر آدم بسیار دموکرات و آزاداندیشی بوده که قربانی توطئه «لابی یهودی» شده است. حالا چرا لشکرکشی به کشورهای دیگر را شروع کرده یا اجازه نفس کشیدن به هیچ حزب دیگری جز ناسیونالسوسیالیست (نازی)ها نمیداده یا چرا یهودیان را گروه به گروه به اردوگاههای کار و مرگ میفرستاده، لابد همهاش بر اساس اسناد قلابی ساخته لابی یهودی است! با چنین شیوه استدلالی، آن ها هیچ وقت اشتباه نمیکنند چون حتی اگر شخص هیتلر زنده و حی و حاضر بیاید و بگوید من نژادپرست و دیکتاتور بودم، خودش را هم نسخه قلابی و حاصل توطئه لابی یهودی قلمداد خواهند کرد و باز حق با آن ها خواهد بود. بخشی از این تفکر بیتردید بابت گرایشهای یهودستیزانه است، هرچند نمیشود نقش سیاستهای نژادپرستانه و پرانتقاد دولتهای اسراییل، پاسخ گو نبودن و البته سکوت بینالمللی دربرابرشان را نادیده گرفت. تقریبا هر انتقادی نسبت به دولت اسراییل میتواند انگ ضدیهود به همراه آورد که این هم بر جو بدبینی عمومی و رواج تئوریهای توطئه افزوده است.
بخش دیگری از این تفکر هم به خاطر سرکوب تمایلات وطندوستانه و ملیگرایانه مردم ما و تخفیف و تحقیر آن در برابر مذهب اسلام طی چهار دهه گذشته است تا جایی که علاقه مندان حتی حق ندارند روز «کوروش» به مزارش بروند. در کنارش اضافه کنیم تحقیر کشور و ملیت ایرانی به خاطر سیاستهای ماجراجویانه و غلط حکومت ایران در عرصههای بینالمللی. اصلا عجیب نیست که مجموعه این سرکوب و تحقیر، رگههایی از ناسیونالیسم افراطی و متمایل به نژادپرستی را به وجود آورد که بعضا راه نجات کشور را در ظهور دیکتاتور وطنپرست قلدری ببیند تا بتواند منویاتش را با چماق هم شده دیکته کند . بنابراین، عجیب نیست که این ها با هیتلر هم احساس هم دلی و مودت تاریخی کنند. وقتی قوانین ناعادلانه در جامعهای برای دههها با زور حاکم باشد، قانونشکنی طبعا میشود ارزش و راه مبارزه. پس در ادامه، نسلهایی به وجود خواهند آمد که به اصل قانون و قانونمداری بی اعتماد خواهند بود. وقتی در جامعهای دههها واقعیات تحریف و دروغ و پروپاگاندا با زور در سرها چپانده شود، نسلهایی به وجود خواهند آمد که به خود واقعیت بی اعتماد خواهند بود. خلاصه کلام، این وضع را نتیجه مطالعه کم، فقر فرهنگی، دلخوری اجتماع، استیصال، سرگردانی و بی اعتمادی ناشی از تحریف سیستماتیک واقعیات میدانم.
در کنار حمایت از هیتلر و نازیها، برخی از کاربران نسبت به بهاییان همان شعارهای حکومت جمهوری اسلامی در دهههای گذشته را تکرار کرده اند؛ مثل این که دیانت بهایی فرقه است یا این که بهایی ها جاسوس اسراییل هستند و غیره. به نظر شما دلیل این برخورد چیست؟
ـ من معتقدم روش برخورد نظام حتی در شیوه مخالفت ما با خود نظام هم تاثیر گذار بوده است. زمانی استفاده از انگ و افشای نیمه پنهان شخصیتها و پروندهسازی برای آدمها مشخصه بارز رسانههای حکومتی و رسمی مثل صداوسیما و روزنامه «کیهان» بود. الان میبینیم بخشی از مخالفان نظام دقیقا همان ادبیات و نوع برخورد را در برابر افکار و شخصیتهایی که نمی پسندند، به کار میبرند. این بزرگ ترین موفقیت یا در واقع، مهلکترین صدمه ویروس جمهوری اسلامی ایران بر کاراکتر ایرانیان، حتی مخالفان نظام بوده است. طبیعی است آموزههای رسمی رسانههای تک صدا که فقط بازتابنده یک نگاه هستند، به دو مدل برخورد افراطی خواهد انجامید؛ پذیرفتن پروپاگاندا و نشست کردن خیلی از آموزهها در ناخودآگاه ما یا به صورت واکنش افراطی معکوس به هرچه که از رسانههای رسمی ما تبلیغ شود. نمونه آن، قتل «جمال خاشقجی» است که از دید همه دنیا نمایش گر جنایت حکومت سعودی و نقض حقوق بشر بود. اما در ایران به خاطر آن که حکومت برای حمله به دشمن استراتژیک خود، یعنی عربستان، رسانههایش را با اخبار قتل خاشقجی اشباع یا در واقع، از آن مرحوم سوء استفاده ابزاری کرده است، بسیاری از هم وطنان واکنش منفی و معکوس نشان داده و نسبت به روزنامهنگار نگونبخت موضع منفی گرفته اند. من کارتونیست را هم که مثل همتای امریکایی و اروپاییام، قاتلان او را ملامت کرده بودم، با انگ «مزدور نظام» نواخته اند!
فکر می کنید دلیل این که در موارد بسیاری برداشتهای متفاوت و پرحاشیهای از کاریکاتورهای شما در شبکههای اجتماعی می شود، چیست؟
ـ به نظرم این خاصیت کارتون ادیتوریال است که اتفاقات و موقعیتهای بعضا پیچیده و چندبعدی را ساده و قابل ارایه در یک قاب کوچک میکند و احتمالا قضاوت یا تفسیری هم به زبان طنز یا هجو بر آن میافزاید. هم سادهسازی و تمثیلپردازی میتواند باعث سوءتفاهم یا نارضایتی مخاطب بشود و هم زاویه دید و زبان شوخطبعانهای که کارتونیست نسبت به واقعه انتخاب میکند. کارتونیست کُدهای تصویری میسازد یا از کدهای تصویری که کارتونیستهای ماقبل ساختهاند و جزو دایره لغات این هنر شده است، استفاده میکند برای برقرارکردن ارتباط و دیالوگ با مخاطب و رساندن منظور؛ درست مثل یک زبان. گاهی مخاطب در تاویل و فهم کدها دچار اشتباه میشود یا کدسازی موفق نیست و یا گنجینه کدهای کارتونی مخاطب ضعیف و محدود است و چیز بیربطی برداشت میکند. در هرحال، سوءتفاهم یا دل گیری پیش میآید. این فقط هم در ایران نیست. بگذار مثالی بزنم؛ همین اواخر یک کارتونیست استرالیایی «سرینا ویلیامز»، قهرمان تنیس سیاهپوست امریکایی را ترسیم کرده بود که بسیار بحث برانگیز شد. ظاهرا در مسابقه فینال «ویمبلدون»، ویلیامز به داور اعتراض داشته و پرخاش جویی کرده بود. کارتونیست استرالیایی هم او را مثل بچه قهرکردهای در حال پاکوبیدن به زمین به تصویر کشید. حمله عجیبی نسبت به کارتونیست شکل گرفت تا جایی که «جی کی رولینگ»، خالق «هری پاتر» علیه کارتون توییت کرد و آن را سکسیست و نژادپرستانه خواند. کارتونیست بخشی از فحشها را بابت اختلاف نظرش با هواداران سرینا ویلیامز خورد. هوارادان اعتقاد بر بیعدالتی و حتی نگاه تبعیضآمیز در رأی داور داشتند، در نتیجه کارتونیست را بابت هجو رفتار سرینا ویلیامز ملامت کردند. انگ نژادپرست و سکسیست بر او زدند چرا که سرینا ویلیامز را «زشت و چاق» کشیده بود. این اتهامی عجیب برای یک کارتونیست به شمار می رود که کارش زیبا کشیدن کاراکترها نیست بلکه برعکس، بر اغراقهای چهره و بدن تاکید میکند. از طرف دیگر، پستانکی را که کنار پای سرینا ویلیامز قرار داده بود، اشاره هجوآمیز کارتونیست به تازه مادر شدن او دانستند و باز تعبیر به جنسیتزدگی کردند. درحالی که اگر زبان و دنیای کارتون را بشناسید، میدانید که این کد تصویری نمایش گر کودکی و کودکصفتی است؛ چیزی که کارتونیست در قضاوت خود، درست یا غلط به قهرمان مشهور نسبت داده بود.
مساله، مخالفت با قضاوت و نگاه کارتونیست نیست، به هرحال ما میتوانیم با این نگاه موافق یا مخالف باشیم و آن را مستدل ابراز کنیم. اما انگ زدن به کارتونیست و هدایت افکار عمومی برای فشار بر او یا حتی تهدید به بی کاری و انزوایش با طرح اتهاماتی که تبعات قضایی و بار اجتماعی منفی دارند، به اعتقاد من منادی یک جور فاشیسم مدرن و ترسناک است که ارزشهای مدرن و روشن گرانه را تبدیل به ایدئولوژی تازهای کرده است. ذات بشر انگار تابوساز و ایدئولوژی پرداز است و تنها با کرنش عمومی در برابر مقدسات خود راضی میشود. تنها راه، درک ماهیت کارتون با تمام محدودیتها و قابلیتهایش، تشویق مخاطبان به تحمل و پذیرش، دوری از انگ زنی، کنار گذاشتن روشهای برخورد حذفی و سلبی و تهدیدگر و حفظ آرامش حتی درصورت بروز خطا است؛ چیزی که متأسفانه حتی در کشورهای پیشرفته هم دارد کم کم رنگ میبازد. به بهانه هم دلی، به بهانه مراعات، به بهانه احترام به عقاید و بهانههای دیگر، چارچوبهای آزادی بیان تنگ و تنگتر میشود. به اعتقاد من، درست است که بعد از فاجعه «شارلی ابدو»(حمله مسلحانه به دفتر نشریه شارلی ابدو به دلیل انتشار کاریکاتوری در توهین به اسلام که دست کم ۱۲ کشته و حدود ۱۰ زخمی بر جای گذاشت)، همه در فرانسه و بعضی شهرهای اروپایی راهپیمایی کردند و شعار «همه شارلی هستیم» سر دادند اما واقعیت این بود که دنیا از ترس برخوردهای خشن مخاطبین کمتحمل، عملا در سراشیبی سانسور و محدودیت بیش تر و باج دادن به مخالفان آزادی بیان افتاد.
از بخش پاسخگویی دیدن کنید
در این بخش ایران وایر میتوانید با مسوولان تماس بگیرید و کارزار خود را برای مشکلات مختلف راهاندازی کنید
ثبت نظر