بار چهارم بود که در پی آنها، به منطقه «اگزارخیا»، یعنی همان محله آنارشیستهای آتن در یونان میرفتم. چندین نفر گفته بودند که چهار پناهجوی کر و لال در ساختمان بلااستفاده «دانشگاه پلی تکنیک» این منطقه ساکن شدهاند. چهارمین بار بالاخره همزمان در آن ساختمان بودیم؛ در یکی از اتاقها که چادر کنار چادر، زندگی پناهجویی را شکل داده بودند. داخل چادرشان شدم. با هم گپ زدیم و از زندگی روایت کردند که سراسر خشونت بود.
چادر مسافرتی آنها، یکی از دهها چادری بود که تنها در آن اتاق قرار داشت. ساختمان پر بود از اتاقهای مختلف و سر و صدای کودکان، پسزمینه هر اتفاقی بود. گروهی از کودکان جلوی در ورودی اتاق نشسته و همگی روی گوشی موبایلی خم شده بودند تا انیمیشنی ببینند. با خنده و تعجب سر بالا آوردند، نگاهی به من انداختند و بیخیال، به گوشی تلفن برگشتند. چهارمین چادر، تنها دارایی «پدیده» و «پریسا» از تمام زندگیشان بود. کفشهایم را در آوردم و میان آن دو نشستم تا زندگی پناهجویی خود را برایم شرح دهند.
آنها که در میانه گفتوگویمان مشخص شد لزبین و پارتنر هستند، به همراه خواهر و برادرشان، راهی دنیای پناهندگی شده بودند. هر دو توانخواه بودند. پدیده کاملتر از پریسا منظورش را میرساند و سکان روایت را به دست گرفته بود. آنها هم مثل بسیاری دیگر از پناهجویان، از طریق دریا خود را به جزیره «لسبوس» رسانده بودند؛ آنهم بعد از مدتی زندگی در ترکیه. یکسال در کمپ «موریا» در جزیره لسبوس زندگی کرده بودند و حالا بعد از مدتی زندگی در خیابان، همچنان هیچ امکاناتی در اختیار نداشتند.
گفتگوی کامل را اینجا ببینید و بشنوید.
میگفتند در دبیرستان با هم آشنا شدهاند و پنج سالی میشود که با هم زندگی و سفر میکنند و صبر و تحملشان مقابل خشونتهایی که مواجه شدهاند، بالاتر رفته است. پنج سال پیش در مدرسهای که تحصیل میکردند، همدیگر را پیدا کردند و عاشق شدند. مدیر مدرسه متوجه تمایل جنسی آنها شده و از مدرسه اخراجشان کرده بود. به گفته پدیده، او را به اداره آموزش و پرورش فرستاده بودند تا مهر ممنوعیت تحصیلی بر پروندهاش وارد شود.
مادرش وقتی از لزبین بودن دختر مطلع میشود، او را به بیمارستان میبرد تا بلکه به قول خودش، درمان شود.
پدیده در روایتهایش از آن روزها میگوید: «دو ماه در بیمارستان بستری بودم. میخواست من را ترک بدهد. دو ماه قرص خوردم و خوب نشدم.»
به او گفتم که لزبین بودن طبیعی است و نیازی به درمان ندارد. لبخندی زد و گفت: «در ایران اینطور نیست. طبق قانون میتواند اعدام به همراه داشته باشد.»
در قوانین جمهوری اسلامی که طبق فقه شیعه تنظیم شده است، همجنسخواهی و البته هر نوع خواهش جنسی غیر از دگرخواهی، جرم شناخته میشود و مجازات به همراه دارد. حالا هر مجازاتی در هر حدی که باشد، گروههای مختلف خواهشهای جنسی، احساس امنیت ندارند.
پدیده میگوید مادرش به او گفته بود که دیگر نمیتوانند در ایران زندگی کنند. به آنها پولی داده بود تا قاچاقی به اروپا بروند و آینده دیگری را جستوجو کنند. آنها خیال میکردند که اروپا برایشان برابری حقوق بشر به همراه دارد. اما از وقتی پا را از ایران بیرون گذاشته، انواع خشونت را زندگی کرده بودند.
پیش از خروج از ایران، پریسا هم گرفتار خشونت خانگی شده بود. دایی او که در سازمان حج و زیارت کار میکند و خانوادهای دارد که مذهبی است، بعد از اینکه متوجه رابطه داشتن او شده، پریسا را مورد ضرب و شتم قرار داده بود: «پریسا را با چوب زد. حتی به پوشش او هم کار داشت و چون پریسا شالش عقب بود یا آستین کوتاه میپوشید، مدام او را کتک میزد.»
با چنین پیشینهای و با حمایت مالی که مادر پدیده از آنها کرد، هر دو به همراه خواهر و برادرشان ایران را ترک کردند و به ترکیه رفتند. اما پدیده میگوید که در ترکیه، قاچاقبر پول آنها را خورده بود. برای هر نفر مبلغ ۳۰ میلیون تومان پرداخته بودند.
بعد از آنکه مدتی به دنبال کار گشته و از سوی صاحبکار مورد آزار و اذیت و اقدام به تجاوزجنسی قرار گرفته بودند، تصمیم گرفتند به سمت اروپا حرکت کنند. با قایق به جزیره لسبوس رسیدند و یک سال در بدترین و بدنامترین کمپ پناهجویی اروپا، یعنی موریا زندگی کردند. در ابتدا ماهها در چادر بودند تا بالاخره به آنها کانکسی دادند. اما دختران جدا و برادر پریسا هم جدا.
طاقت آوردن در کمپ موریا کار راحتی نیست؛ دست و پا زدن روزمره با گرسنگی، آلودگی، بیماری، نبود امکانات اولیه مثل برق و آب گرم، ازدحام جمعیت و درگیریهای هر شب؛ فلاکتی که از سر تا پای زندگی پناهجویی در این کمپ میبارد. کمپ گنجایش سه هزار و ۶۰۰ نفر دارد اما بیش از ۲۰هزار پناهجو در آن ساکن هستند. کیفیت غذا پایین است و دارو نیست. هر آنچه را که میتوان از جنگزدگی تصور کرد، در موریا به وضوح جریان دارد.
پریسا و پدیده به همراه خواهر و برادرشان بعد از یک سال ماندگاری در چنین شرایطی، دل به دریا زدند و راهی آتن شدند. مدتی را در خیابان خوابیدند تا بالاخره متوجه شدند که در منطقه آنارشیستها میتوانند از خیابان رها شوند؛ زندگی در چادر، در ساختمانی که در اختیار آنارشیستها بود. اگرچه در ماههای اخیر و به ویژه از ماه آوریل سال گذشته، پلیس طبق دستور دولت جدید یونان، بسیاری از «اسکواتها» را بسته است اما هنوز ساختمانهایی هستنند که در اختیار آنارشیستها قرار دارند.
اسکواتها ساختمانهایی هستند که متروکه و بدون استفاده هستند و آنارشیستها برای اسکان، آنها را در اختیار میگیرند.
حالا این خانواده چهار نفری هم چادرهای مسافرتی را در کنار دیگر پناهجویان، در ازدحام سر و صدای کودکان در گوشه اتاقی بنا کردهاند. لبخند میزنند و خوشحال هستند از این که دیگر در خیابان نیستند. اما مثل بسیاری از پناهجویان، همچنان بزرگترین خواسته آنها خانهای است که امنیت برایشان به همراه داشته باشد.
پدیده میگوید مسیحی است و به همراه پریسا در یونان غسل تعمید شده است. به سراغ کلیسای محل رفتهاند اما لزبین بودن آنها مانعی برای دریافت کمک و خانهدار شدن آنها است. اینجا هم تعصبات مذهبی مقدم بر کمکهای انسانی است. پدیده میگوید وقتی از کلیسای محل، درخواست محل زندگی، یعنی خانه کرده است، به او گفتهاند همجنسخواهی در آداب مسیحیت ممنوع است و اگر آنها به خانهای منتقل شوند، ممکن است به دیگر پناهجویان تجاوز کنند. برای همین باز هم بیسرپناه رها شدهاند.
آنها مدتها دنبال اشتغال بوده اما هر بار کاری پیدا کردهاند، به خاطر ناتوانیهای جسمانی، از کار بیکار شدهاند یا کارفرما از آنها خواستههای خشونتبار مثل همخوابگی داشته است. هرچند هنگام روایت تمامی این خشونتها، میگفتند که همه را تحمل کردهاند و صبرشان زیاد شده است.
انگار نه توانخواه بودن آنها و نه خواهش جنسیشان که آنها را در معرض ناامنی قرار داده است، دلایل کافی نیست که سازمان یا نهادی به دادشان برسد یا در اولویت دریافت سرپناه قرار بگیرند.
پریسا میگوید اگر در یونان به آنها خانهای بدهند، در همان جا میمانند تا درس بخوانند. اما اگر خانهای نداشته باشند، چه طور؟ آیا این مسیر پرخطر برای آنها ادامه خواهد داشت؟ آیا در کشورهای اروپایی خانه و سرپناهی خواهند یافت؟
باید میرفتم. باید تنهایشان میگذاشتم. هنگام خداحافظی، به آنها قول دادم که صدایشان را برسانم بلکه سازمان یا نهادی پیدا شود که بتواند به آنها کمک و رایزنی کند شاید سرپناهی پیدا کنند و با خطرات و خشونتهای کمتری مواجه شوند. دنیای پناهجویی، آنهم در یونان، حکایت از بیعدالتیهای بسیار دارد که گاه انگار هیچ فریادرسی نیست برای انسانهایی که به دنبال امنیت، انواع ناامنیها را تجربه میکنند. قصههای آنها هرکدام، رمانی بیانتها میتواند باشد.
شما هم میتوانید خاطرات، مشاهدات و تجربیات خود از قاچاق انسان، پناهندگی و مهاجرت به اشتراک بگذارید. اگر از مسئولان دولتی یا افراد حقیقی و حقوقی که حق شما را ضایع کردهاند و یا مرتکب خلاف شدهاند شکایت دارید، لطفاً شکایتهای خود را با بخش حقوقی ایران وایر با این ایمیل به اشتراک بگذارید: info@iranwire.com
مطالب مرتبط:
از فرانسه تا ترکیه؛ قاچاق انسان و پناهجویی
روایت اول؛ افسر نیروی انتظامی که قاچاقی به ترکیه گریخت
روایت دوم,حامد فرد؛ زندان، پناهجویی، کارگری و زندگی که از هم پاشید
روایت سوم؛ تنها به عشق فرزندم در کوههای ایران و ترکیه زنده ماندم
روایت چهارم، نغمه شاهسوندی؛ مادری خسته و پشیمان از پناهجویی
روایت پنجم؛بیش از یک ماه در مسیر قاچاق به ترکیه فقط به خاطر مادر
روایت ششم؛ انعام دهواری و درگیری بلوچستان با قاچاق بخش اول
انعام دهواری؛ زندگی در ترور و خاطراتی که فراموش شدند بخش دوم
روایت هفتم: دیدار با قاچاقچی در استانبول؛ مسافری هستم به سمت فرانسه
روایت هشتم: قاچاق سکس؛ زنان ایرانی در بارهای استانبول
دنیای پناه جویی در ترکیه؛ جهانی پر از ترس و ناامنی
روایت دهم؛ روایتی کودکانه از سفر قاچاقی به ترکیه
روایت یازدهم؛ از پناهجویی تا دلالی برای قاچاقبر
روایت دوازدهم؛ دانیال بابایانی، فرار قاچاقی کنشگری از ترکمنصحرا
روایت سیزدهم؛ شبی که در همراهی یک قاچاقبر به سمت مرز ترسیدم
روایت چهاردهم؛دنیای پناهجویی در یونان در نگاهی گذرا
روایت پانزدهم؛آرش همپای: پناهجویی در یونان گروگانگیری است
روایت شانزدهم؛ خاطرات چند کودک پناهجو؛ سه ساعت در صندوق عقب ماندیم
روایت هفدهم؛ زن باردار افغانستانی: یونان مردابی برای پناه جویان است
روایت هجدهم؛رضا: مرزها با گذشتن از جغرافیاهای مختلف تمام نمیشوند
روایت نوزدهم؛کمپهای اطراف آتن؛ اینوفتیا و مالاگاسی
روایت بیستم؛ زنی اسیر چنگهای قاچاقبر
روایت بیست و یکم؛ سهراب: کاش فقط یکبار دیگر خانوادهام را ببینم
روایت بیست و دوم؛ مهسا: خیلی وقت است که از زندگی پناه جویی خسته شدهام
روایت بیست و سوم؛ هادی: دیگر هیچوقت آدم قبلی نمیشوم
روایت بیست و چهارم؛ کمپ موریا، در زندانی به گستره جزیره لسبوس
روایت بیست و پنجم؛امیر همپای: فقط میخواهم از لسبوس بروم
روایت بیست و ششم؛ حمید: مهاجر یعنی رفتن؛ کسی که باید برود
روایت بیست و هفتم: محسن؛ پدری که دخترش را به قاچاقبر سپرد
روایت بیست و هشتم؛ سینا: آنارشیستها را دوست دارم چون مقابل سیستم میایستند
روایت بیست و نهم: امین اکرمیپور؛ در ایران زندانی و در یونان حصر شدم
روایت سیام: امین؛ برده در ایران، پناهجوی اتریش
روایت سی و یکم؛ افشار علیزاده، پناهجویی که بازیکن تیم ملی فوتسال اتریش شد
روایت سی و دوم؛ پژمان: از ایران خارج شدم تا دخترم آیندهاش را خودش انتخاب کند
روایت سیوسوم:مصائب پناهجویان دگرباش جنسی؛ قاچاقبر از آنها سکس میخواهد
روایت سی و چهارم؛سفر به کاله، رویایی به نام انگلیس
روایت سیوپنجم؛ داریوش، بیش از ۲۰سال پناهجویی در کاله
روایت سیوششم؛ آپو، از قاچاق انسان تا رویای بازگشت به ایران
روایت سیوهفتم؛ بابی، زندگی در جنگل دوشادوش قاچاقچیها
روایت سیوهشتم؛ مهیار، پناهجوی نسل دوم که به رپ پناه برد
روایت سیونهم: زندگی پناهجویی رضا؛ از جنگ تا مهاجرت
روایت چهلام؛مقصد: انگلیس به هر قیمتی
روایت چهلویکم: اشکان، گندمزار و کامیونهایی که مقصدشان انگلیس بود
روایت چهل و دوم؛هاله رستمی: کاش شلاقهای حکم قضایی را میخوردم اما پناهجو نمیشدم
روایت چهل و سوم؛سعدی لطفی: فقط میخواهم زندگی پناهجوییام در کوبا تمام شود
روایت چهل و چهارم؛ وصال؛ پناهجویی که میخواهد در فرانسه مدل شود
روایت چهل و پنجم؛ شرر تبریزی و زندگی پناهجویی در قبرس
روایت چهل و ششم: اینجا بروکسل است؛ من هم یک روز به بریتانیا میرسم
روایت چهل و هفتم؛ احمد: جانمان را در دست میگیریم یا میمیریم یا به بریتانیا میرسیم
از بخش پاسخگویی دیدن کنید
در این بخش ایران وایر میتوانید با مسوولان تماس بگیرید و کارزار خود را برای مشکلات مختلف راهاندازی کنید
ثبت نظر