تنها چهارده بهار از زندگیاش گذشته بود که تصمیم گرفت برای آیندهای بهتر افغانستان را به مقصد استرالیا ترک کند؛ اما بعد از گذراندن مسیری سخت و گرفتار شدن در بازداشتگاهها، به افغانستان برگشت و دوباره راهی سفر قاچاقی دیگری شد؛ این بار به ایران. او حالا با سپری کردن سالهایی سخت، در شیراز به کارگری مشغول است. نوجوانی که انگار هیچ کودکی نکرد و خشونت و تلخی را پشتسر هم چشید.
نام مستعارش را «امین» میگذاریم. در همان چهاردهسالگی قانونی به هندوستان رفت و خود را به تایلند رساند: «دانشآموز کلاس نهم بودم که تصمیم گرفتم به استرالیا بروم. مسیر از هندوستان و دهلینو میگذشت، بعد کامبوج و سپس تایلند.» برای رسیدن به استرالیا، باید به سمت مالزی حرکت میکرد. مسیر دیگر قانونی نبود و برای رسیدن به آن کشور، باید قاچاقچی انسان پیدا میکرد. در تایلند قاچاقبری پیدا کرد که در همانجا زندگی میکرد و قرار شد با او و پنج مسافر دیگر، راهی مالزی شود.
«امین» نام دقیق همه شهرها یا ملیت قاچاقبرها را یا به یاد ندارد یا اصلا نمیدانست که توسط کی به کجا برده میشود. امیدش آن بود که بالاخره به استرالیا برسد. همراه با مسافران سوار اتوبوس شد و بانکوک را به مقصد شهری مرزی ترک کرد. چهار ساعت بعد به آن شهر میرسند. خودرویی که قاچاقبر برایشان تدارک دیده بود، در ترمینال انتظار آنها را میکشید. خودرو آنها را به جنگلی برد که دو ساعت از ترمینال فاصله داشت. مسیری که بیشتر مسافران از آن طریق خود را به مالزی میرسانند. آنها سه شبانهروز بدون آب و غذا در این جنگل رها شدند: «اگر میخواستیم چیزی برای خوردن تهیه کنیم، باید برای هر کیک ۱۰ دلار و ۲۰۰ دلار برای وعدههای غذا و آب میپرداختیم.»
شب چهارم بود که قاچاقبر «امین» و دیگر مسافران را به سمت مالزی حرکت داد: «از بالای سیمخاردار رد شدیم تا به خاک مالزی رسیدیم. پلیس اما ما را بازداشت کرد و به یک بازداشتگاه برد. یک هفته بعد در دادگاه ثبت شدیم و ما را دوباره به بازداشتگاه منتقل کردند. سه روز دیگر در بازداشتگاه ماندیم تا نوبت دادگاه رسید. اولین نفر که محاکمه شد خودم بودم. مترجم ایرانی داشتیم. گفتند بدون پاسپورت به این کشور آمدهاید که شش ماه زندان دارد. به شهر «بنگ» منتقلمان کردند و سه ماه در زندان بودیم. نه غذا و نه آب کافی وجود نداشت. شش ماه را سه ماه شبانهروزی محاسبه کرده بودند.»
«امین» را بعد از گذراندن سه ماه زندان، به کمپ منتقل کردند که میگوید پر بود از مسافران پاکستانی، ایرانی و سوری. در آن کمپ، او و دیگر مسافران در دفتر امور پناهندگان سازمان ملل ثبتنام میشدند. او یک ماه را هم در این کمپ گذراند.
او پس از گذراندن این مدت در زندان و کمپ، از طرف سازمان ملل بهعنوان پناهجو پذیرفته میشود و کارت اقامت در همان شهر را دریافت میکند تا بتواند آزادانه در سطح شهر رفتوآمد کند. حالا محل زندگی او «کوالالامپور» شده بود. البته «امین» حق نداشت به نقاط مرزی برود. در رستورانی متعلق به یک مالزیایی مشغول به کار شد. در آن زمان هیچ زبانی نمیدانست و فقط توانسته بود به صاحبکار بگوید که اهل افغانستان است: «او افغانستان را فقط به خاطر طالبان میشناخت. تنها کلمهای که صاحبکار در روز نخست از من فهمید همین طالبان بود.»
«امین» نه ماه در مالزی میماند و سخت کار میکند؛ اما خانوادهاش در تماسی با او خبر میدهند که پدرش بیمار است و «امین» هم با مراجعه به یکی از دفاتر سازمان ملل، درخواست بازگشت خودخواسته میدهد. بعد از یک ماه به افغانستان بازگردانده میشود و برای مداوای پدرش، اقدام میکند؛ اما امید او به آیندهای در ورای مرزهای افغانستان هنوز ناامید نشده بود. در ابتدا تلاش کرد که در افغانستان کار پیدا کند اما بیکاری درد بزرگی برای مردمان این کشور است و برای همین، امین بعد از چهار ماه که پدرش بهبود پیدا میکند، این بار تصمیم میگیرد که قاچاقی به ایران برود.
او تنها نانآور خانوادهاش بود. خانوادهای که در فقر به سر میبردند. برای همین مثل بسیاری از مسافران قاچاقی افغانستان به ایران، به سمت شهر مرزی «نیمروز» به راه افتاد. ۳۷ مسافر دیگر هم همراه قاچاقبری بودند که قرار بود امین را راهی ایران کند. هر ۳۷ نفر در خودروی تویوتا به سمت مرز پاکستان فرستاده شدند. سفری که دوازده ساعت طول کشید. این بار هم رد شدن از مرز برای «امین» با خوششانسی همراه نبود. دزدان پاکستانی سر راهشان درآمدند و تمامی داروندار آنها را بردند: «یک تویوتای سفید با سه نفر پاکستانی راه ما را گرفت. از ششصد هزار تومان پول نقد و گوشیام را بردند.»
بازگشت دوباره به افغانستان ناممکن بود. پس از آنکه همه داروندارشان را به دزدان دادند، مسیرشان را به سمت ایران، از سر گرفتند. آنها سه روز در خاک پاکستان ماندند تا بالاخره یک شب با قاچاقبر پاکستانی راهی شدند. کوه را بهسختی پشتسر گذاشتند و وارد ایران شدند. در ایران، قاچاقبران ایرانی مسافران را تحویل گرفتند تا آنها را به تهران برسانند. امین و دیگر مسافران، به روایت او، بارها میان قاچاقبران مختلف دستبهدست شدند.
«امین» میگوید: «مسیرهای کوه و دشت را با تویوتا جابهجا میشدیم. قاچاقبران ایرانی هم بین سی تا چهل مسافر را در تویوتا جای میدادند و منتقل میکردند. در هر پژو تقریبا هفده نفر جای داده میشد. ما مجبور بودیم که شبها پیاده از پشت پاسگاههای پلیس رد شدیم. حتی اجازه نداشتیم که از نور تلفن همراهمان استفاده کنیم. بعضیاوقات در نزدیکی پاسگاهها، باید ساعتها منتظر میماندیم تا زمینه برای رد شدنمان فراهم شود. نمیتوانستیم به قاچاقبر اعتراض کنیم. هر اعتراضی بهای سنگینی داشت و مورد لت و کوب [ضرب و شتم] قاچاقبران قرار میگرفتیم.»
آنها دوازده روز را با تحمل گرسنگی، تشنگی، بیخوابی و پیادهرویهای پیدرپی پشتسر گذاشتند تا به کرمان رسیدند؛ اما این بار هم توسط ماموران بازداشت شدند: «اول صبح بود که پیاده از زیر پل میرفتیم؛ اما ماموران ایرانی همه ما را گرفتند و با خود به اردوگاه بردند. بعد از دو روز ما را از زاهدان رد مرز کردند. [بازگردانده شدند] من سه هزار افغانی و دو میلیون تومان هزینه کردم اما بازهم به مقصدم نرسیدم.»
«امین» این بار هم نتوانست به مقصدش برسد. بیش از یک سال از آغاز سفرش گذشته بود. از شرق تا غرب افغانستان را پشتسر گذاشته بود اما نه در آنسوی مرزها و مالزی توانست مقصدی بیابد و نه این بار در ایران؛ اما بعد از بازگردانده شدن به افغانستان، بازهم ناامید نشد. «امین» تنها نانآور خانوادهای بود که چشم به دستان او داشتند. دوباره به «نیمروز» رفت و تصمیم گرفت بار دیگر شانسش را امتحان کند. قاچاقبری پیدا کرد که حاضر شد با دریافت یکمیلیون و ۵۰۰ هزار تومان او را به شیراز برساند. هنوز خستگی سفر قبلی و بازگردانده شدن از تنش خارج نشده بود که دوباره به راه افتاد: «هرچند میدانستم ضمانتی وجود ندارد که سالم به مقصدم برسم.»
او بار دیگر همراه با چند همسفر که دفعه قبلی هم باهم همقدم شده بودند، راهی شد. بازهم با تویوتا به مرز پاکستان برده شدند، بازهم قاچاقبران پاکستانی و ایرانی دستبهدستشان کردند. این بار یازده روز طول کشید تا با تکرار همان قصههای قبلی، به مقصد برسد: «گاهی شبها در کوه و تپه میخوابیدیم. اکثرا شبهایمان به پیادهروی میگذشت. شب یازدهم بود که در خوابگاهی در شیراز مستقر شدیم و بالاخره هزینه سفر قاچاقی را برای قاچاقبر آزاد کردم.»
حالا «امین» مدتی است که در شیراز به کارگری ساختمان مشغول است. اندک پولی را که کسب میکند، برای خانوادهاش میفرستند و زندگیاش را در این شهر، کنار کارگری، در نگرانی توصیف میکند که هرازگاهی، افغانستانیها به کشورشان بازگردانده میشود. «امین» هنوز کودکیاش در جریان است؛ کودکی که در سفرهای قاچاقی، میان کوه و تپه و در اختیار قاچاقبران گذشت یا در کارگری و در دستان کارفرما. این روایت، قصه زندگی تنها یکی از کودکان افغانستان است که برای آیندهشان هزاران رویا در سر دارند.
شما هم میتوانید خاطرات، مشاهدات و تجربیات خود از قاچاق انسان، پناهندگی و مهاجرت به اشتراک بگذارید. اگر از مسوولان دولتی یا افراد حقیقی و حقوقی که حق شما را ضایع کردهاند و یا مرتکب خلاف شدهاند شکایت دارید، لطفا شکایتهای خود را با بخش حقوقی ایرانوایر با این ایمیل به اشتراک بگذارید: info@iranwire.com
مطالب مرتبط:
کارگر افغانستانی: در چیتگر و فرمانیه سنگ کاری کردم ولی پولم را ندادند
کارگر افغانستانی در ایران؛ میگفتم ایرانیام که پولم را بدهند
کارگر افغانستانی یک سال بدون دستمزد؛ صاحب کار ۷۰ میلیون تومان حقوقم را نداد
کارگر افغانستانی؛ ۳ ماه کار کردیم، کارفرما پولمان را نداد و به زور بیرونمان کرد
قاچاق انسان در کردستان ایران؛ سیم خاردار، قایق بادی و صندوق عقب
کودک افغانستانی با جیب خالی به تهران رسید
پی گیری اظهارات متناقض مسوولان درباره بریدن گوش کودک زباله گرد
از بخش پاسخگویی دیدن کنید
در این بخش ایران وایر میتوانید با مسوولان تماس بگیرید و کارزار خود را برای مشکلات مختلف راهاندازی کنید
ثبت نظر