اصرار دارد که از زندگی پناهجویان در قبرس صحبت کند. پراکنده از شرایط بیمه، اشتغال، بروکراسی اداری و کاستیهای دولت قبرس در قبال پناهجویان میگوید. اما ترجیح دادم که روایتش را از قصه زندگی خودش شروع کنیم. گاهی سکوت میکرد و به فکر میرفت و گاهی با یادآوری بازجوییها و ترک ایران، تمرکز ذهنی خود را از دست میداد.
«شرر کنور تبریزی»، کنشگر سیاسی و درویش گنابادی در استان «سمنان»،در بعد از تهدیدات دستگاه امنیتی ایران، کشور را ترک کرد و حالا در قبرس فعالیتش را در حوزه پناهجویان هم گسترش داده است.
میگوید سالها در ایران فعالیت سیاسی داشته است. اولین بازجویی او به سن ۱۷سالگی برمیگردد؛ زمانیکه عضو هیات موسس و دبیر یک تشکل غیردولتی به نام «آریادیس» در سمنان بود. آخرین بازجویی را هم در پاییز ۱۳۹۶ تجربه کرده است؛ وقتی در کمپینی فعالیت داشت که به عدم اجرایی شدن قانون تقسیمات کشوری اعتراض میکرد.
از سال ۱۳۸۶ به شکل رسمی عضو «جبهه ملی» شده بود و در سال ۱۳۸۸ که تحولات سیاسی با «جنبش سبز» اوج گرفت، وبلاگ مینوشت. تمامی این فعالیتها اما زیر فشار نهادهای امنیتی، احضارها و بازجوییها تعطیل و تهدیدها به خانوادهاش هم کشیده شدند. ماموران مادرش را به ترس و وحشت انداختند که مبادا او را هم مثل «ستار بهشتی»، در زندان بکشند. حالا او در روایتهایش، وقتی از بسته شدن صفحه فیسبوک و وبلاگش میگوید، خودش هم از ترسی که او را گرفته بود مبادا به سرنوشت ستار بهشتی دچار شود، روایت میکند.
از او خواستم تا درباره بازجوییهایش بیشتر بگوید اما انگار از یادآوری آن دوران فرار میکند؛ به ویژه آخرین بازداشتش که جزییات زیادی در مورد آن نمیگوید. فقط یادآوری میکند: «تمام بازجوییهایم از طرف وزارت اطلاعات بود. برخورد فیزیکی نداشتند. معمولا محترمانه برخورد میکردند؛ به جز آخرین بار در سمنان که مملو بود از توهین و تحکم. داد میزدند و تهدید میکردند که زندانیات میکنیم و نمیگذاریم حالا حالاها بیرون بروی.»
از شرر درباره احساسش در حین بازجویی میپرسم. میگوید: «انگار دیوی با قدرت مطلق در نابودی تو مقابلت نشسته است و تو هم چارهای نداری. حس استیصال بود.»
بازداشت و بازجویی که بیشتر تمایل به روایتش دارد، به سال ۱۳۹۰ برمیگردد؛ وقتی به همراه چند تن دیگر از کنشگران مدنی، سر خاک «ندا آقاسلطان» بازداشت شد. ندا در مناقشات بعد از انتخابات ریاست جمهوری سال ۱۳۸۸، به ضرب گلوله جان باخت.
شرر هم در مراسم سالگرد ندا شرکت کرده بود اما زمانی که میخواستند قبرستان را ترک کنند، تعدادی از افراد امنیتی با لباسهای شخصی جلوی آنها را گرفته بودند: «ما در خودرو بودیم که یکی از این لباسشخصیها کلت خود را بیرون کشید و با نشانه رفتن جلوی حرکتمان را گرفت. ما را به پلیس امنیت شهر ری بردند. بازجویی خشن و توهینآمیزی بود. ما را به اتاقی بردند که پر بود از شمشیر و قمه. نه ناهار دادند، نه داروهایی که به خاطر مشکل جسمی نیاز داشتم و نه حتی اجازه دادند نماز بخوانم. بعد از انتشار اخبار در رسانهها، خصوصا بیبیسی فارسی، برخوردها تغییر کرد و هم دارو و هم غذا به ما دادند.»
علت بازداشت شرر و همراهانش را «تبلیغ علیه نظام» ذکر کرده و پروندهاش را به دادگاه انقلاب ارجاع داده بودند؛ به ریاست «قاضی مقدس.» در همان جلسه برای شرر قرار کفالت صادر شده بود: «فکر میکردم حداقل پنج سال حکم بگیرم اما قرار کفالت صادر شد. بعد از آزادی مشروط اما تهدیدها تمام نشدند. هر روز تماس میگرفتند که برای توضیحات باید به مرکز امنیتی مراجعه کنم. هربار تهدید میکردند که اگر صدایم در بیاید یا مطلبی بنویسم، با زندان مواجه خواهم شد. به قدری فشار و کنترل زیاد بود که دوست روانپزشکم گفت دچار اختلال استرس شدهام.»
تهدیدها و کنترلها به گفته شرر همواره ادامه داشتند تا آنکه «گلستان هفتم» پیش آمد و نیروهای امنیتی صدها درویش گنابادی را بعد از ضرب و شتم شدید، بازداشت کردند. شرر آنزمان در سمنان بود. تصمیم داشت به درویشان بپیوندد اما وقتی به قول خودش «کسب اجازه» کرد و پاسخ منفی شنید، به جمع درویشان ملحق نشد. ولی ماموران امنیتی فردای واقعه گلستان هفتم با او تماس گرفته بودند: «اگر چیزی بنویسی یا کاری انجام دهی، مستقیم به زندان خواهی رفت.»
دو ماه بعد، شرر ایران را ترک کرد: «همه زندگی من ایران و سمنان بود؛ خانواده و روابطم. تصمیم به خروج از ایران و عملی شدن آن مثل جان کندن بود. اما برای حفظ تاثیرگذاری و آزادی برای انجام فعالیتهایم، با حمایت خانوادهای که آنها هم از تهدیدها خسته شده بودند، ایران را به مقصد قبرس ترک کردم. خانوادهام به خاطر حفظ امنیتم، با غمگینی از این تصمیم استقبال کردند. در ایران امکان هیچ فعالیتی نداشتم. بیاثر شده بودم. بعد از گلستان هفتم، ۴۰۰ درویش را زندانی کردند، یک نفر را کشتند و یکی را اعدام کردند. دیگر مجالی نبود.»
شرر از ارتباطاتی که داشت، استفاده کرد و وقتی مطمئن شد که ممنوعالخروج نیست، بلیت قبرس را تهیه کرد. با یک چمدان کوچک و یک کولهپشتی که در آن به جز لباس، یک جلد قرآن و کتاب «پند صالح» بود، بدون آنکه چشماندازی نسبت به آینده داشته باشد، خانواده و کشورش را ترک کرد: «وقتی هواپیما حرکت کرد، احساس میکردم همه چیز تمام شد و من برای مدتی نامعلوم میروم. قرار بود به جایی پا بگذارم که علامت سوال مطلق بود. هرچند اگر همین الان ایران آزاد شود، هرکجا و در هر شرایطی که باشم، برخواهم گشت. پناهجویی زیر صفر شدن است. فکر میکردم اگر خیلی خوششانس باشم، شرایطم حتما از شرایط پناهجویان افغانستانی در ایران بهتر خواهد بود.»
او در تاریخ هجدهم آوریل ۲۰۱۸ وارد قبرس شد. از ایران به ترکیه و از آن جا پس از چند ساعت انتظار، به قبرس رفته بود. ایرانیها برای ورود به بخشی از قبرس که در اختیار ترکیه است، نیاز به ویزا ندارند. شرر هم وارد همین قسمت از خاک قبرس شده بود: «از آنجا به لب مرز جمهوری قبرس آمدم و در همان گیت مرزی درخواست پناهندگی دادم. تنها منطقه اروپایی بود که میتوانستم بدون ویزا و خطرات سفرهای قاچاقی بروم.»
وقتی شرر خود را به اداره مهاجرت معرفی کرده بود، همانجا از او اثرانگشت و پیشمصاحبه گرفته و سوالهایی مثل دلیل پناهجو شدن و چگونگی رسیدن به سرزمین قبرس از او پرسیده بودند. بعد از اتمام سوال و جوابها و ثبت درخواست پناهندگی، به شرر گفته بودند میتواند برود. در ساختمان باز شده بود و دنیای پناهجویی با بیرحمی خود، تمامی او را در بر گرفته بود. برای مدت دو ماه توانسته بود در منزل یکی دیگر از ایرانیهای پناهجو در قبرس زندگی کند تا بالاخره در «نیکوزیا» اتاقی اجاره کرد.
اولین شوک پناهجویی برایش اما در سازمان ارایهدهنده حمایتهای اجتماعی رخ داد: «بینظمی وحشتناکی در آن حاکم است. حمایتی که از آن دم میزنند را ارایه نمیدهند. قبرس موظف است اوراق هویتی پناهجویان را به محض پناهجو شدنشان ارایه دهد. اما یک تست پزشکی برای بیماری سل دارند که برای شخص من، تا حاضر شدن نتیجه، هیچ حمایتی اختصاص ندادند. در حالیکه ارایه اوراق شناسایی طبق قانون از همان ابتدای پناهجویی الزامی است.»
قبرس برای کمک مالی به پناهجویان، مبلغ ۱۵۰ یورو جهت خورد و خوراک تعیین کرده است، ۷۰ یورو به عنوان پولتوجیبی به آنها میدهد و تا ۱۰۰ یورو کمک اجاره مسکن. این مبلغ با ارایه قرارداد خانه، مستقیم برای صاحبخانه ارسال میشود. مشکل اما وقتی است که صاحبخانهها برای فرار مالیاتی ترجیح میدهند مسکنهای خود را به شکل غیرقانونی و به اصطلاح، «سیاه» اجاره دهند. مساله دیگر، باز کردن حساب بانکی است که برای ایرانیها دردسرساز شده است؛ مگر با استفاده از روابط. بیمه درمانی هم مشکل دیگری بود که مورد اشاره شرر تبریزی قرار گرفت.
او میگوید: «در قبرس وقتی شغل نداشته باشی و حقوق پناهندگی دریافت کنی، بیمه خاصی به تو میدهند که همهچیز باید رایگان باشد. فقط لوازم کمک پزشکی ارتوپدی را پوشش نمیدهد. اما سیستم بیمه درمانی قبرس تغییر کرده است و همه بایستی در مرکزی هوشمند ثبت شوند. برای ثبتهویت باید شماره کد ملی یا کد اروپایی داشت. در حالیکه ما پناهجویان فقط شماره برگه هویتی یا "آلینبوک" را داریم. البته طی اعتراضاتی که ما و سازمانهای حقوق بشری و پناهجویی در قبرس کردیم، این مساله فعلا به حالت تعلیق درآمده است. یکی از مهمترین حامیان ما هم حزب کمونیست در مجلس این کشور است.»
اما مهمترین مشکل برای پناهجویان در قبرس به گفته شرر تبریزی، مساله اشتغال است: «پناهجویان در این کشور صرفا در چند شغل که مشخص شده است، اجازه فعالیت دارند. این مشاغل در سطح پایینی هستند؛ مثل نظافتچی، جمعآوری زباله، مزرعه، کمک در آشپزخانه و... پناهجویان حتی نمیتوانند در رستورانها گارسون شوند. طبق تعریف کار در این کشور، قبرسیها اولویت اول اشتغال هستند. بعد از آنها شهروندان اتحادیه اروپا قرار دارند و در نهایت خارجیها که برای اشتغال، پروسه طولانی را باید طی کنند.»
پناهجویان در قبرس در دستهبندی سوم قرار دارند. در صورتیکه کارفرما بخواهد آنها را استخدام کند، باید یک پروسه طولانی را از سر بگذراند؛ آنهم در مشاغل محدودی که دونپایه محسوب میشوند. در نتیجه کارفرما برای بهکارگیری نیروی کار لازم در این مشاغل، ترجیح میدهد به دنبال پیگیری بروکراسی اداری نرود. نتیجه آن، بیکار ماندن پناهجویان و وابستگی آنها به هزینهای است که دولت قبرس در اختیارشان قرار میدهد.
شرر تبریزی در ادامه روایتهایش از شرایط پناهجویان در قبرس، به مورد دیگری هم اشاره میکند که نمونههای آن را میتوان در کشورهای دیگر نیز مشاهده کرد؛ نگرانی و ترس پناهجویان از واکنش نشان دادن به نقض حقوقشان. معمولا دلیل پناهجویان برای ادامه این سکوت، نگرانی از به خطر افتادن وضعیت حقوقی خود است: «در قبرس یک جمله کاربرد زیادی دارد و من هم از آن به کرات استفاده میکنم. معمولا گفتهام همینجا مینشینم، پلیس خبر کنید.»
طبق اظهارات او، پلیس قبرس بخش مخصوصی برای مبارزه با نژادپرستی دارد و اینگونه رفتارها را با جدیت دنبال میکند.
گفته میشود تشدید اقدامات پلیس علیه نژادپرستی به پروندهای برمیگردد که در سال ۲۰۱۶ باز شد. در آن سال، هفت زن ناپدید شدند که همگی کارگران خارجی بودند. پلیس و دولت خیال میکنند که این ناپدید شدن به خاطر ترک خاک قبرس بوده است. اما به تدریج یک پرونده قتلی سریالی باز میشود تا آنکه بالاخره قاتل را پیدا میکنند. او یک افسر سابق ارتش قبرس و نژادپرست بود که حالا به حبس ابد محکوم شده است.
روایتهایی که شرر تبریزی از حمایت پلیس قبرس تعریف میکند، حکایت از مقابله با مشکلاتی است که ریشه در دیگریستیزی دارد: «مثلا از آزارهای صاحبخانه به پلیس شکایت کردم. مستقیم من را نزد فرمانده کلانتری بردند. او هم با صاحبخانه تماس گرفت و بعد از چند فریاد، گوشی را قطع کرد و به من گفت دیگر مزاحمم نخواهد شد و همین اتفاق هم افتاد.»
صحبتهای شرر که به پایان رسید، از او پرسیدم در این بیش از یکسال پناهجویی، چه از دست دادی؟
- کرامتم را.
در مقابل چه به دست آوردی؟
- امنیت و آزادی.
ارزش آن را داشت؟
- برای من میارزید. انتخاب بین زندان و این شرایط بود.
برنامه آیندهات چیست؟
- اینجا پناهجویان نمیتوانند تحصیل کنند. اما وقتی پناهندگیام را بگیرم، به دنبال تحصیل در سطح دکترا هستم. معلوم نیست پناهنده شدنم چه قدر طول بکشد. بنا به هر فرد، تجربهها هم متفاوت است. شاید دو یا سه سال هم طول بکشد. اما اینجا و زندگی در چنین شرایطی، همچنان کرامتم بیشتر از زندان «فشافویه» حفظ میشود.
شما هم میتوانید خاطرات، مشاهدات و تجربیات خود از قاچاق انسان، پناهندگی و مهاجرت به اشتراک بگذارید. اگر از مسئولان دولتی یا افراد حقیقی و حقوقی که حق شما را ضایع کردهاند و یا مرتکب خلاف شدهاند شکایت دارید، لطفاً شکایتهای خود را با بخش حقوقی ایران وایر با این ایمیل به اشتراک بگذارید: info@iranwire.com
مطالب مرتبط:
از فرانسه تا ترکیه؛ قاچاق انسان و پناهجویی
روایت اول؛ افسر نیروی انتظامی که قاچاقی به ترکیه گریخت
روایت دوم,حامد فرد؛ زندان، پناهجویی، کارگری و زندگی که از هم پاشید
روایت سوم؛ تنها به عشق فرزندم در کوههای ایران و ترکیه زنده ماندم
روایت چهارم، نغمه شاهسوندی؛ مادری خسته و پشیمان از پناهجویی
روایت پنجم؛بیش از یک ماه در مسیر قاچاق به ترکیه فقط به خاطر مادر
روایت ششم؛ انعام دهواری و درگیری بلوچستان با قاچاق بخش اول
انعام دهواری؛ زندگی در ترور و خاطراتی که فراموش شدند بخش دوم
روایت هفتم: دیدار با قاچاقچی در استانبول؛ مسافری هستم به سمت فرانسه
روایت هشتم: قاچاق سکس؛ زنان ایرانی در بارهای استانبول
دنیای پناه جویی در ترکیه؛ جهانی پر از ترس و ناامنی
روایت دهم؛ روایتی کودکانه از سفر قاچاقی به ترکیه
روایت یازدهم؛ از پناهجویی تا دلالی برای قاچاقبر
روایت دوازدهم؛ دانیال بابایانی، فرار قاچاقی کنشگری از ترکمنصحرا
روایت سیزدهم؛ شبی که در همراهی یک قاچاقبر به سمت مرز ترسیدم
روایت چهاردهم؛دنیای پناهجویی در یونان در نگاهی گذرا
روایت پانزدهم؛آرش همپای: پناهجویی در یونان گروگانگیری است
روایت شانزدهم؛ خاطرات چند کودک پناهجو؛ سه ساعت در صندوق عقب ماندیم
روایت هفدهم؛ زن باردار افغانستانی: یونان مردابی برای پناه جویان است
روایت هجدهم؛رضا: مرزها با گذشتن از جغرافیاهای مختلف تمام نمیشوند
روایت نوزدهم؛کمپهای اطراف آتن؛ اینوفتیا و مالاگاسی
روایت بیستم؛ زنی اسیر چنگهای قاچاقبر
روایت بیست و یکم؛ سهراب: کاش فقط یکبار دیگر خانوادهام را ببینم
روایت بیست و دوم؛ مهسا: خیلی وقت است که از زندگی پناه جویی خسته شدهام
روایت بیست و سوم؛ هادی: دیگر هیچوقت آدم قبلی نمیشوم
روایت بیست و چهارم؛ کمپ موریا، در زندانی به گستره جزیره لسبوس
روایت بیست و پنجم؛امیر همپای: فقط میخواهم از لسبوس بروم
روایت بیست و ششم؛ حمید: مهاجر یعنی رفتن؛ کسی که باید برود
روایت بیست و هفتم: محسن؛ پدری که دخترش را به قاچاقبر سپرد
روایت بیست و هشتم؛ سینا: آنارشیستها را دوست دارم چون مقابل سیستم میایستند
روایت بیست و نهم: امین اکرمیپور؛ در ایران زندانی و در یونان حصر شدم
روایت سیام: امین؛ برده در ایران، پناهجوی اتریش
روایت سی و یکم؛ افشار علیزاده، پناهجویی که بازیکن تیم ملی فوتسال اتریش شد
روایت سی و دوم؛ پژمان: از ایران خارج شدم تا دخترم آیندهاش را خودش انتخاب کند
روایت سیوسوم:مصائب پناهجویان دگرباش جنسی؛ قاچاقبر از آنها سکس میخواهد
روایت سی و چهارم؛سفر به کاله، رویایی به نام انگلیس
روایت سیوپنجم؛ داریوش، بیش از ۲۰سال پناهجویی در کاله
روایت سیوششم؛ آپو، از قاچاق انسان تا رویای بازگشت به ایران
روایت سیوهفتم؛ بابی، زندگی در جنگل دوشادوش قاچاقچیها
روایت سیوهشتم؛ مهیار، پناهجوی نسل دوم که به رپ پناه برد
روایت سیونهم: زندگی پناهجویی رضا؛ از جنگ تا مهاجرت
روایت چهلام؛مقصد: انگلیس به هر قیمتی
روایت چهلویکم: اشکان، گندمزار و کامیونهایی که مقصدشان انگلیس بود
روایت چهل و دوم؛هاله رستمی: کاش شلاقهای حکم قضایی را میخوردم اما پناهجو نمیشدم
روایت چهل و سوم؛سعدی لطفی: فقط میخواهم زندگی پناهجوییام در کوبا تمام شود
روایت چهل و چهارم؛ وصال؛ پناهجویی که میخواهد در فرانسه مدل شود
از بخش پاسخگویی دیدن کنید
در این بخش ایران وایر میتوانید با مسوولان تماس بگیرید و کارزار خود را برای مشکلات مختلف راهاندازی کنید
ثبت نظر