۱۰سال از جنبش خردادماه ۱۳۸۸، موسوم به «جنبش سبز» گذشته است. در تمام این سالها، این جنبش مورد تحلیل و قضاوت بوده است. به باور یک عده، نقطه عطفی در تاریخ ایران محسوب میشود و سرآغاز به بار نشستن اعتراضات مردمی است و از سوی عدهای دیگر، یک شورش کور و بی نتیجه و مهلتی برای اصلاح طلبان در ایران تلقی میشود تا چند روزی به ادامه حیات حاکمیت کمک کنند. حامیان جمهوری اسلامی هم که آن را «فتنه» میخوانند، میگویند این جنبش از سوی «دشمنان اسلام و ایران» هدایت شده بود.
«مهدی جلالی تهرانی»، تحلیلگر مسایل خاورمیانه و سیاست بینالملل، در رشته علوم سیاسی از «دانشگاه برکلی» و در رشته امنیت بینالملل از «دانشگاه کلمبیا» فارغ التحصیل شده است. او فرزند آیتالله «سیدمحمد جلالی تهرانی»، از روحانیون سرشناس تهران است که به دلیل مخالفت با حکومت روحانیون، از ابتدای انقلاب تا پایان عمر از مغضوبین جمهوری اسلامی بود.
مهدی جلالی تهرانی معتقد است جنبش سبز یک سوء تفاهم ریاکارانه از سوی مردم بود: «شعارهای این جنبش و آن چه که رهبران آن اظهار میکردند با آن چه که خواست واقعی مردم بود، هماهنگی نداشت و مردم هم خودشان به این فاصله آگاه بودند. اما آنها دنبال راهی برای تغییر شرایط بودند و فرقی هم نمیکرد که چه کسی در مقام مخالفت بر میآمد.»
او روی آوردن مردم به این شیوه اعتراضی را مسبوق به سابقه میداند: «در سال ۱۳۷۶، بخش بزرگی از رای دهندگان به محمدخاتمی، ضد انقلاب و ضد سیستم بودند که با انقلاب اسلامی هیچ گونه احساس همدلی نداشتند. آنها خواهان سرنگونی رژیم بودند و تصور میکردند با انتخاب آقای خاتمی، دورانی شبیه گورباچف را به وجود میآورند که در نهایت باعث تغییر کامل سیستم خواهد شد. بسیاری خاتمی را همان گورباچف ایران میدیدند.»
او در ادامه به مقایسه علت روی آوردن مردم در سال ۱۳۷۶ به خاتمی و جریان جنبش سبز میپردازد: «مردم در سال ۱۳۷۶ برای تغییر نظام به صورت مسالمتآمیز و مرحلهای به خاتمی روی آورند اما همانها در سال ۱۳۸۸ با آمار بالاتر و با بیزاری بیشتر، دنبال راه آرامی برای تغییر شرایط بودند. بنابراین، هرکسی که در شکل اپوزیسیون و مخالف حاکمیت وارد گود میشد، مردم به او فرصت میدادند و به او اعتماد میکردند تا ببینند که آیا فرجی خواهد شد و رژیم اسلامی به پایان خود نزدیک میشود یا خیر؟»
جلالی تهرانی معتقد است روی آوردن مردم به «حسن روحانی»، نشانه ناامیدی و افسردگی بود: «بعد از جنبش سبز و بیاعتمادی مردم به اصلاح حکومت، انتخاب آقای روحانی اما از سر استیصال رخ داد. رفتار ما مثل یک بیمار افسرده در حال احتضار بود که انگار سرنوشت خود را رها میکند و برایش اهمیت ندارد چه خواهد شد. در واقع، ما با جامعهای مواجه بودیم که هیچ توان و لیاقتی در خود برای تغییر نمیدید و فقط فکر میکرد با خدعه کردن و سر حاکمیت کلاه گذاشتن میتوان تغییر ایجاد کرد. مردم ایران در این ۴۰ سال همیشه تغییر حکومت را میخواسته اما هرگز به خود متکی نبودهاند. انگار کس دیگری باید بیاید و زحمتش را بکشد. مردم در رویای تمام شدن این حکومت مذهبی و آخوندی بودند اما به بخشهایی از همین سیستم متوسل میشدند. به همین دلیل هم من آن را نوعی ریاکاری میدانم. خواست مردم، تغییر رژیم و تبدیل به یک حکومت غیر دینی بود و آن چیزی که به عنوان جنبش سبز میشناسیم، به علت همین تضاد شکست خورد. »
این کارشناس امور سیاسی از منظر دیگری معتقد است جنبش سبز، آزمون و خطای مردم ناراضی برای دستیابی به دموکراسی بود: «این جنبش صرفا یک اختلاف درون حکومتی نبود و مسلما وجه مردمی داشت؛ اعتراضاتی جدی که به شعار "مرگ بر دیکتاتور" منتهی شد ولی در عمل آزمایش و خطای جامعه در راه رسیدن به دموکراسی بود؛ تلاشی که میشود مهمترین ویژگی آن را خاتمه امید مردم به اصلاحات دانست.»
او دستآورد جنبش سبز را همین آزمودنها میداند: «مردم آزمودند که آیا میشود با دست انداختن به ابزار قدرت و تکیه کردن به بخشی از حاکمیت در برابر بخش دیگر، تغییر ایجاد کرد؟ تجربه نشان داد که غیرممکن است.»
او در بخش دیگری از سخنانش به مساله رهبری اعتراضات در ایران میپردازد: «بعد از اعتراضات سال ۱۳۸۸ بود که موضوع رهبر فرهیخته و فرهمند با آزمودن شخص آقای موسوی توسط جامعه طبقه متوسط تحصیل کرده برای همیشه از بین رفت. بعد از جریان جنبش سبز، من فکر نمیکنم مردم ایران بر سر هیچ شخص خاصی در قالب یک رهبر فرهمند و نماد تغییر توافق کنند. همین وضعیت امروز نشانه روشنی است که هیچ کس دیگر نمیتواند اعتماد عموم مردم را جلب کند. هر کسی اگر در بین بخشی از مردم محبوب باشد، حتما در بین بخش دیگری از مردم مغضوب یا مشکوک یا حداقل بیاعتبار است.»
جلالی تهرانی از روزهای خردسالی و واکنش مردم نسبت به لباس پدرش که یک روحانی بود میگوید: «پدر من یک آخوند ضد انقلاب و خانهنشین بود اما از ابتدای انقلاب و در دوران خردسالی به خاطر دارم وقتی من و پدرم در خیابان با هم قدم میزدیم، مردم به او فحش میدادند. این امر نشان میدهد که از همان ابتدای انقلاب، مردم نسبت به حکومت آخوندی درگیر نفرت بودند و آخوندها را از خودشان نمیدانستند. برادران ریشدار حزباللهی را هم از خودشان نمیدانستند. اما متاسفانه این نفرت هرگز به عقلانیت و اراده برای تغییر منجر نشد و در همان سطح واکنشی و روانی باقی ماند. طبیعتا مردم بعد از مدتی نظام اخلاقی و نُرمهای رایج و رسمی این حکومت را درونیسازی و قبول کردند چون نمیتوانستند در مقابلش قد علم کنند.»
او معتقد است مردم ایران از یک طرف خود را باهوش میشمرند و از طرف دیگر خود را ناتوان میدانند: «در تاریخ سیاسی همه کشورهای جهان وقتی یک عده از مردم خواهان حکومت نیستند، بالاخره پس از چند سال تحمل، در مقابل آن ایستادگی میکنند تا آن را عوض کنند. ما از همه عقب افتادهایم. در حالی که فکر میکنیم خیلی باهوشیم و میتوانیم سر حکومت را کلاه بگذاریم. حکومت جمهوری اسلامی در سرزمین ما از ابتدا یک زائده بود و مردم با آن زاویه داشتند اما به آن خو کردند. بعد هم برای پیشبُرد مسایل اقتصادی خود با فساد ساختاری حکومت کنار آمدند و در هم تنیده شدند. مهم است بدانیم که حکومت مخالف فساد اقتصادی نیست، فساد را دوست دارد. عمدا به فساد اقتصادی دامن میزند. چون افراد بیشتری را آلوده میکند و آنها ضامن بقای حکومت میشوند.»
او معتقد است که تغییر درست، منطقی، مسالمت آمیز و خردمندانه حکومت شدنی است اما تنها در صورتی که در این مرحله، مردم به یک مبارزه جدی با حکومت با برنامهای مبارزاتی، اخلاقی و گفتمانی دست بزنند که بتوانند آن را به حدی ضعیف کنند تا تسلیم شود: «امروز باید با حکومت یک مبارزه قاطع و سختگیرانه داشت. فردا که ضعیف شد و قدرت را واگذار کرد، میتوان از سیاست گذشت و با مهربانی حمایت کرد و چشم به ساختن آینده داشت. اما امروز وقتش نیست.»
این تحلیلگر سیاسی معتقد است یکی از علل پایان دوران جنبشهایی نظیر جنبش سبز، محدودیت جغرافیایی و طبقاتی آن است: «بعد از رشد و فراگیرشدن شبکههای اجتماعی در ایران، ما دیگر اعتراضات متمرکز که در آن پایتخت اهمیتی زیادی داشته باشد را نخواهیم دید. مطالبات مردم در جغرافیای مختلف ایران متفاوت و پراکنده است. به همین جهت در سال ۱۳۹۶ در شهرهایی اعتراضات شکل گرفت که در گذشته شکل نمیگرفت یا اگر هم شکل میگرفت، پراکنده بود و ما از خواستههای مردم اطراف ایران خبردار نمیشدیم.»
او میگوید امروز به مدد شبکههای اجتماعی، صدای اتنیکها و مطالبات متفاوت آنها را میشنویم؛ صدایی که دیگر قابل خاموشی نیست: «صدای اقوام ایرانی در طول ۱۰۰ سالی که گذشت و حتی در دوران پهلوی، سرکوب شد. زبان، فرهنگ و باورهایشان نادیده گرفته شد. اتینکهای ما برای یک قرن تحقیر شده و دیده نشدند. هنوز هم در هیچ رسانه فارسیزبانی مثل "من و تو" و یا "بیبی سی" و سایر رسانهها، صدایی قوی از اتنیکها نمیشنوید. به طور مشخص و سیستماتیک سانسور میشوند. حتی مجریان این تلویزیونها نباید لهجه داشته باشند. خبر یک بازداشت در تهران از خبر صدها بازداشت در اهواز همیشه مهمتر است. ما بعد از این همه سال، به تازگی در مورد مساله کولهبرهای کُرد و سوختبرهای بلوچ چیزهایی میشنویم. انگار یک باره چشمهایمان را باز کردهایم تا بیرون از شهرهای مرکزی و تهران را ببینیم. ۲۴درصد جمعیت کل ایران به گفته آقای «محمدباقر قالیباف»، شهردار سابق تهران، در این شهر زندگی میکنند و این یعنی سرطان؛ سرطانی که ناشی از مرکزگرایی ۱۰۰ساله است.»
به باور جلالی تهرانی، اگر فعالان حقوق بشر زندانی مثل «نسرین ستوده» و «نرگس محمدی» در تهران نبودند، ما هرگز صدایشان را نمیشنیدیم. اگر کُرد، تُرک یا عربی در یک گوشه پرت ایران در زندان باشد، ما حتی با خبر نمیشویم. این تبعیض را برای سالهای سال و دهههای متوالی اتنیکهای ایرانی بر گردههایشان تحمل کردهاند. به همین دلیل ما شاهد اعتراضات گستردهتری هستیم که به تهران متمرکز و محدود نمیشوند.
این تحلیلگر سیاسی همزمانی جنبش سبز با یک مقطع تاریخی جهانی، یعنی تولد شبکههای اجتماعی را نیز عنصر بسیار مهمی برای تحلیل این حادثه اجتماعی میداند: «متفکران مسایل اجتماعی و سیاسی سال ۲۰۰۷ را به عنوان یک مقطع تاریخی به ما معرفی میکنند که تاریخ سیاسی جهان را به بعد و قبل از خود تقسیم میکند؛ سالی که شبکههای اجتماعی در سطح وسیعی در اختیار مردم قرار گرفتند و فیسبوک و توییتر و تلفن هوشمند متولد شدند. جنبش سبز تنها دو سال بعد از ۲۰۰۷ روی داد که هنوز شبکههای اجتماعی چندان گسترش نیافته بودند. به همین جهت، در سطح طبقه متوسط تهرانی که از این امتیاز برخوردار بودند، محدود ماند. اما امروز ما صدها شبکه اجتماعی ترک و کرد و عرب و بلوچ و کاسپین و لر و دیگر اتنیکهای ایرانی را داریم که رسانههای جمعی خود را به زبان خودشان تاسیس کردهاند. این بزرگترین نیروی اجتماعی است که تازه سر برآورده و خواهان تصمیمگیری برای زندگی خود است و نمیخواهد سرنوشتش در تهران و در یک حاکمیت متمرکز تعیین شود. من معتقدم انقلاب این بار یک انقلاب قانون خواهد بود که در آن هیچ مزیتی برای کسانی که مذهب شیعه دارند و یا زبان مادریشان فارسی است، نمیتواند قائل شود.»
مطالب مرتبط:
محمدصادق جوادیحصار: بخشی از جنبش سبز هنوز زنده است
علیرضا کیانی: جنبش سبز یک نزاع داخلی بود
خانوادههای جانباختگان جنبش سبز؛ فراموش نکردهایم به ما ستم شد
محمدتقی رهبر: نظام با معترضان مماشات کرد، هر جای دیگر چوبه دار بود و تیرباران
مچبندهای سبز آن شش نفر؛ ناگهان از بالا دستور آمد
حشمت الله طبرزدی: بعد از جنبش سبز آقای خامنهای به شدت بیاعتبار شد
رضا علیجانی: جنبش سبز، جنبشی آزادیخواهانه و سکولار بود
ایرج مصداقی: جنبش سبز نقطه پایان اصلاحات در ایران بود
سخنرانیهای محرمانه فرماندهان سپاه در سال ۱۳۸۸؛ سند اثبات تقلب یا تحلیل پیروزی؟
فریدون مجلسی: اگرجنبش سبز موفق میشد هم سهمی نصیب مردم نمیشد
آسیه امینی: جنبش سبز جنبشی بدون سر بود با جثهای عظیم
از بخش پاسخگویی دیدن کنید
در این بخش ایران وایر میتوانید با مسوولان تماس بگیرید و کارزار خود را برای مشکلات مختلف راهاندازی کنید
ثبت نظر
جالبه جلالی تهرانی که مدتهاست تمام طرح و برنامه و فعالیتش در جهت تجزیه و سوریه ای شدن ایران بوده در همین مقاله نمیتونه نفرت خودش رو از ایران و مردم ایران مخفی کنه و با وقاحت مطالبی رو به مردم ایران و جنبش هاشون منتسب میکنه که فقط شتیسته ی آخوندایی مثل باباشه