ابعاد وقایع «گلستان هفتم» خیابان «پاسداران» تهران در روز سیام بهمن و شب اول اسفند سال گذشته با تبلیغات رسانههای حکومتی که دراویش گنابادی را با عنوان «دراویش داعشی» معرفی کردهاند، کاملا یک طرفه و به منفعت حکومت تعریف شده است. در سالروز این واقعه، «ایرانوایر» به سراغ شاهدان عینی برخورد ماموران حکومتی با دراویشی رفته است که به نشانه اعتراض به بازداشت «نورعلی تابنده»، قطب درویشان گنابادی، در این محل تجمع کرده بودند. آنچه میخوانید، گفتوگوی «ایرانوایر» با «علیرضا روشن»، از مدیران وبسایت «مجذوبان نور»، پایگاه خبری دراویش گنابادی درباره وقایع گلستان هفتم در سال گذشته است:
ماجرای گلستان هفتم و ضرب و شتم دراویش و بازداشت دسته جمعی آنها را تقریبا همه میدانند. چه عاملی منجر به تجمع دراویش و حمله نیروهای حکومت به آنها شد؟
- در اعتراضات دی ماه سال ۹۶، «کسری نوری»، دانشجوی فوق لیسانس حقوق بشر در مسیر رفتن به «دانشگاه تهران» بازداشت میشود. او وقتی فهمید میخواهند بازداشتش کنند، به من زنگ زد و گفت دنبال من هستند. همان لحظه اطلاعرسانی کردم. در توییتر نوشتم کسری نوری زنگ زده که بازداشت شده و داخل ون نیروی انتظامی هنوز تلفنش روشن است و با من صحبت میکند. کسری بازداشت شد ولی بعد از چند ساعت آزادش کردند.
چند روز بعد، کسری نوری و سه نفر از دراویش دانشجو دیگر به نامهای «محمد شریفی مقدم»، «فائزه عبدی پور» و «محمدرضا درویشی» وقتی برای ملاقات «حمیدرضا مرادی سروستانی»، از مدیران «مجذوبان نور» که سکته مغزی کرده و در بیمارستان «دی» بستری بود، به بیمارستان مراجعه میکنند، لباس شخصیها پشت سر آنها وارد بیمارستان میشوند تا بازداشتشان کنند. آنها برای بازداشت این دانشجوها، داخل بیمارستان تیرهوایی شلیک کرده و همان جا بچهها را مورد ضرب و شتم قرار داده بودند. بعد آنها را به زندان برده و به سلول انفرادی میفرستند. البته کسری نوری و محمدرضا درویشی را به زندان «رجاییشهر» منتقل کردند ولی محمد شریفی مقدم و فائزه عبدیپور را به زندان «اوین» بردند. کادر بیمارستان دی میتوانند شهادت بدهند که برای بازداشت این بچهها، در داخل بیمارستان چه اتفاقی رخ داده است.
درویشها وقتی متوجه بازداشت این چهار نفر میشوند، در اقدامی دستهجمعی، مقابل زندان اوین تحصن میکنند و میگویند: «حالا که اینها را بازداشت کردید، ما را هم بازداشت کنید.» درویشها چند روز را جلوی زندان اوین میمانند. خواسته آنها هم این بود که زندانیهای ما را آزاد کنید. این اتفاقات در همان دی ماه ۱۳۹۶ رخ داده بود؛ از ۹ تا ۱۹ دی.
حکومت در مقابل این تحصن چه کرد؟
- یکی دو بار تلاش کردند اجتماع درویشها جلوی اوین را جمع کنند. فیلمش موجود است. اما درویشها کنار نرفتند و ۱۰ روز در برف و سرما مقابل اوین ماندند. خب این سر دل حکومت ماند و در آن جا آن را تلافی کرد. مقدمه سرکوب درویشان در شب اول اسفند از همین زندان اوین شروع شد. یک تعداد بسیجی را فرستاده بودند سر کوچهٔ گلستان هفتم. گفته بودند میخواهیم اینجا ایست بازرسی بزنیم. آنجا گیت بازرسی میگذارند؛ در حالی که بچههای ما داخل زندان بودند و دراویش مقابل زندان. این زمزمه پخش شد که در آن جا یک چنین کارهایی در جریان است.
جالب است بدانید یکی از این بسیجیها که برای ایست بازرسی آمده بود، همین آقای «محمدحسین حدادیان» بود که در آن شب کشته شد و کشته شدن او را گردن دراویش گنابادی انداختند. این بسیجی، وابسته به هیات رزمندگان «رایتالعباس» شمیران بود؛ از کسانی که به اسم گیت زدن آن جا آمده بود. آنها مدام مقابل خانه دکتر نورعلی تابنده، قطب دراویش گنابادی میرفتند و مانور میدادند. میدانستند این کارشان با وجود نگرانیهای درویشها، چه تبعاتی خواهد داشت.
گیت بازرسی به چه منظور راه افتاد؟
- خودشان میگفتند برای بازرسی افراد و کنترل رفت و آمدها است.
کنترل رفت و آمدهای آن خیابان عمومی یا رفت و آمد درویشان؟
- دستکم اینطور وانمود میکردند که تمام رفتوآمدها را میخواهند کنترل کنند. ولی در آن کوچه نیازی به این کار نبود. خودشان هم میدانستند موقعیت آن کوچه چه طور است.
تجمع دراویش در جلوی زندان چه نتیجهای داشت؟
- دراویش که تجمع میکنند، حکومت آن چهار دانشجوی درویش را آزاد میکند. ولی در گلستان هفتم به اسم گیت بازرسی، اینها مانور میدادند. با موتورهای سنگین و کلاه کاسکت و چهرههای پوشیده در کوچه ویراژ میدادند تا دراویش را تحریک کنند. همزمان خبر میرسد قرار است قطب دراویش گنابادی را بازداشت کنند. با انتشار این خبر، دراویش نگران میشوند. همانها که مقابل زندان اوین بودند، به آن جا میروند چون فکر میکنند که [از حکومت] رکب خوردهاند. آنها میروند مقابل خانه آقای تابنده. در طول بهمنماه، همه آنجا بودند چون این اتفاقات نشان میداد که ممکن است آقای تابنده بازداشت (حصر) شود. حکومت میخواست آنجا را ببندد تا کسی نباشد، بعد بروند سراغ آقای تابنده. درویشان که تجمع میکنند، نیروهای سپاه و لباس شخصیها و ماموران اطلاعات به آن جا میروند. در کوچه مدام تردد میکنند تا آنها را تحریک کنند. میدانستند اگر درگیری ایجاد شود، چهار تا موتور آنها ممکن است بسوزد ولی به خواسته خود میرسند. برای همین درویشان را در یک جو هیجانی قرار داده بودند.
در جریان درگیریها، ویدیویی از چند موتورسیکلت سوخته منتشر شد. این موتورها را دراویش سوزاندند؟
- فیلم همه وقایع هست. بیجهت که بیمار نیستند بروند موتور بسوزانند. ترسیده بودند. حمله نکردند، در موضع دفاع این کار را کردند. بارها در همان مدت رفته بودند کلانتری و به مسوولان گفته بودند که یک عده لباسشخصی قصد ایجاد درگیری دارند و بهتر است جلوی آنها را بگیرند. حتی سند و مدارکی را که از مامورها میگرفتند و یا خود مامورانی که قصد درگیری داشتند را تحویل کلانتری میدادند. میگفتند نگذارید اینجا را به آشوب بکشانند.
یعنی دراویش در مقابل حمله این افراد از خودشان دفاع کردند؟
- بله. باید این اتفاق را از موضع دفاع از خود نگاه کنید. چرا؟ چون بچهها از گلستان هفتم بیرون نرفته و فقط آنجا بودند. به خیابانهای مجاور هم نرفتند. مقابل خانه آقای تابنده بودند. حکومت میدانست آنجا تحصن است. بعد فرمانده نیروی انتظامی میگوید همه اخبار دروغ است و هیچ برخوردی با درویشهای گنابادی شروع نشده است. بعد از این اتفاق، ماجرای ۳۰ بهمن اتفاق افتاد. صبح ۳۰ بهمنماه ۱۳۹۶، ماشینهای امنیتی میروند داخل این خیابان.
ماموران اگر اشتباه نکنم، ۲۸بهمن یک درویش به نام «نعمت ریاحی» را بازداشت کردند. دراویش میگویند او را آزاد کنید. روز ۳۰ بهمن، فرمانده نیروی انتظامی تهران به اسم بازدید، شخصا میرود به کلانتری ۱۰۲ پاسداران؛ جایی که دو قدم با گلستان هفتم فاصله دارد. دراویش به خیال این که او برای آزاد کردن آن درویش رفته است، میروند مقابل کلانتری و میگویند آقای ریاحی را آزاد کنید. پوستری هم از نعمت ریاحی میبرند. ولی تا عصر هیچکس جواب نمیدهد. هوا که گرگ و میش میشود، نیروی انتظامی به سمت آنها شلیک میکند.
نیروی انتظامی؟
- بله! نیروی انتظامی شلیک مستقیم میکند. یکی از این گلولهها به گردن «سعید سلطان پور» خورده بود که الان در زندان «فشافویه» است. از اینجا به بعد از همه طرف نیروی انتظامی و امنیتی سرازیر میشود به سمت گلستان هفتم. شاهدان عینی که آنجا بودهاند، میتوانند شهادت بدهند که با حضور ماموران، تردد خودروها در خیابان پاسداران و بزرگراههای «صیاد شیرازی»، «صدر»، همت و رسالت قفل میشود. حکومت برای ۲۰۰ نفری که آنجا بودند، این حجم از نیرو اعزام کرده بود. دراویشی هم که آنجا نبودند، خودشان را به جمع حاضران میرسانند. اصل حضور دراویش فقط برای این بوده است که ماموران وارد خانه آقای تابنده نشوند.
همزمان با ورود سپاه و نیروهای لباس شخصی، فرمانده کلانتری ۱۰۲ از دست لباس شخصیها کتک میخورد. گفته بودند تو عرضه برخورد با اینها را نداری!
لباس شخصیها فرمانده کلانتری را میزنند؟
- بله؛ لباسشخصیها دستش را شکستند. در فیلمهایی هم که این اواخر از خانواده جوان درگذشته، «محمدحسین حدادیان» منتشر شده است، مادر داغدار این جوان هنگامی که روی جنازهٔ پسرش گریه میکند، رو به حاضران میگوید دولت روحانی اجازه حمل اسلحه به نیروی انتظامی نداده و افتخار میکند که پلیس را خلع سلاح کرده است. این حرف نشان میدهد در آن شب نیروی انتظامی چرا عقب کشیده بود و از حضور در درگیری طفره میرفت. لباسشخصیها و سپاهیها با تمرد از دستور، دست رییس کلانتری را میشکنند و آن خونریزی را به راه میاندازند.
نکته جالبتر در سحرگاه اول اسفند که فیلمش منتشر شده و نشان میدهد درویشها چه طور به دست لباس شخصیها قصابی میشوند، این است که آنها به خودشان هم حمله میکنند. یکی ازآنها میگوید: «بابا نزن، منم!»
اینقدر بلبشو بوده که قدرت تشخیص همکاران خود را هم نداشتهاند. هر کس دم دستشان میرسید، با باتوم و قمه مورد تفقد قرار میدادند.
دراویش چه میکنند؟
- ساعات پایانی۳۰ بهمن اعلام میشود قرار است دو طرف درگیری، یعنی درویشان و ناجا مذاکره کنند. چند نفر هم از نیروهای امنیتی میروند که با هم صحبت کنند. نیروی انتظامی میگوید هیچکاری قرار نیست اینجا انجام بشود، مذاکره میکنیم و بعد از آن شما محل را ترک کنید. به دراویش میگویند بروید. ولی لباسشخصیها با تمرد، آن شب خونین را درست میکنند. زن با بچه نوزاد در بین دراویش بود. زن باردار یا زن مسن آنجا حضور داشتند. مرد و زن مسن که آنجا برای اغتشاش نرفته بودند، از سر نگرانی رفته بودند. آن وقت ماموران چپ و راست گاز اشکآور توی این کوچه میزدند. دراویش همان موقع هم که با رسانهها صحبت میکردند، میگفتند باید بیایید از روی جنازه ما رد بشوید تا بتوانید داخل خانه دکتر تابنده شوید.
درباره ماجرای اتوبوس مرگ و دادگاه «محمد ثلاث» بگویید.
- حکومت اخبار غلط و مغشوش مخابره میکرد و فضای مجازی را به واسطه یک حادثه پر از مناقشه «اتوبوس مرگ» و متهم کردن دراویش به این اقدام در اختیار گرفته بود. حکومت مگر نمیگوید محمد ثلاث قاتل بود؟ چرا او را با آن سر و وضع خونین بردند در تلویزیونی که سابقه پخش اعترافاتش هم اندازه عمر جمهوری اسلامی است؟ این اعتراف گرفتنها که فقط مربوط به دگراندیشها نبوده است؛ از آدمهای خودشان هم در جریان «جنبش سبز»، مشابه این اعترافات را گرفتهاند. آنها با این سابقه از یک نفر که روی تخت بیمارستان بود، اعتراف گرفتند. او هم به ناچار میگوید بله! این آدمها را من کشتم. محمد ثلاث بعد حرفش را انکار کرد و گفت: «من این اقرار را زیر شکنجه کردم. اقرار کردم که دیگر کتکم نزنند.»
چرا وقتی افکار عمومی التماس میکرد که مگر این قاتل نیست، خبرنگاران مستقل را ببرید از او سوال کنند، اجازه دادرسی بدهید و بگذارید جامعه جریان رسیدگی به یک پرونده ملی شده را کامل ببیند، اجازه ندادند؟
- در سکوت خبری، ساعت سه نیمه شب آقای ثلاث را اعدام کردند. جنازهاش را هم شبانه برداشتند بردند قبرستان «دارالسلام» بروجرد. خبر اعدامش را 9 صبح به خانوادهاش دادند. نگفتند جنازه رفته است بروجرد. یکی دو ساعت خانوادهاش را سر دوانده و بعد گفته بودند کجا رفته است. بر فرض که او سه مامور نیروی انتظامی را کشته باشد، شما که میگویید مدرک و سند داشتید، چرا نیامدید اعلام کنید به جامعه؟ چرا با دادگاه علنی و دادرسی محمد ثلاث و حضورش در نزد افکار عمومی مخالفت شد؟ چرا با این که در دادگاه رسما گفت که من آن افراد را نکشتم، یکدفعه اعدامش کردید؟ اینها سوالاتی است که بیجواب ماندهاند.
آن شب اخبار رسانههای منتقد این بود که محمد ثلاث چند ساعت قبل از این ماجرا و مقابل کلانتری پاسداران بازداشت شده است. شما این روایت را تایید میکنید که او قبلا بازداشت شده بود؟
- ببینید! این احتیاج به جزییات لحظه به لحظه دارد. به دلیل این که من در بطن وقایع روز حادثه نبودهام، این را نمیدانم. باید بررسی بشود. ولی به هرحال این از طرف شاهدان محلی گفته شده است؛ از طرف کسانی که خودشان آنجا بودهاند. همه گفتند که آقا، این آدم قاتل نبوده یا قبل از آن بازداشت شده یا با کتک مجبور به اعتراف شده و... ولی بیاییم اصلا فرض بد را در نظر بگیریم که آقای ثلاث آن اقدام را انجام داده بود؛ چیزی که جمهوری اسلامی و طرفدارانش همراه رسانههای حکومتی تایید میکنند. یعنی دلایل و مستندات کافی برای ارتکاب به قتل، از سوی محمد ثلاث وجود داشته است. درست؟ وکیل محمد ثلاث، خانم «زینب طاهری» بود. ایشان میگفت استدلال روشن و کافی دارم که ثلاث راننده اتوبوس مرگ نبوده است. ولی وکیل او را هم بازداشت کردند و به زندان بردند.
ما میگوییم شهادت وکیل وجود دارد. گزارش کارشناسان معمولا در روند دادرسی به پروندههای این مدلی طولانی مدت است. به خاطر این که پرونده، ابعاد ملی دارد. افکار عمومی باید قانع بشود. ولی دادستان تهران برمیگردد با خوشحالی میگوید ما ۴۸ساعته کیفرخواست صادر کردیم برای آقای ثلاث. این که افتخار دستگاه قضایی نیست. آقای ثلاث را سر به نیست کردید، با افکار عمومی و استفاده از تصویرهای اتوبوس که مغشوش است، چه میکنید؟
یک اتوبوس مرتبط با دراویش در آن جا بود. محمد ثلاث ارتباطی با آن اتوبوس داشت؟
- آن اتوبوس متعلق به محمد ثلاث نبود. بعد از غائله بهمنماه که هنوز به این ماجرا تبدیل نشده بود، دراویش آمدند خیابان را جارو کردند و به همسایهها گل دادند. روی اتوبوس را هم نقاشی کشیدند؛ یک درختی که پر از شکوفه است و شکوفههایش هم دارند میریزند. فیلم آن اتوبوس هم موجود است.
این اتوبوس مربوط به دراویش بود؟
- بله. آن را پارک کرده بودند تا شبها که سرد بود، بروند آن جا بخوابند. برای این که چهره خیابان بیریخت نباشد. یک اتوبوس کهنه و فرسوده بود.
آقای ثلاث گواهینامه رانندگی اتوبوس داشت؟
- این را نمیدانم. باید پرسیده شود. خودش گفته بود رانندگی بلد بودم. فکر میکنم بازپرس پرونده یکی دوماه بعد از این که ثلاث اعدام شد، فیلمی منتشر کرد که محمد ثلاث را نشانده بودند روی یک صندلی و زیر پایش میکروفن گذاشته بودند. بازپرس میگوید: «من این فیلم را با موبایل خودم ازش گرفتم.»
او در این فیلم از آقای ثلاث سوال میکند و محمد میگوید: «گذاشتم ترمز پر بشه.»
اظهار دقیق این که ترمز پر بشه، برای چیست؟ برای این که اثبات کنند که ترمز اتوبوس مشکلی نداشته و میتوانسته است ترمز بگیرد اما عمدا ترمز نگرفته بود. خوب این معلوم است زیر فشار انجام شده است.
ضمن این که «علی ثلاث»، پسر او بعد از این که پدرش اعدام شد و او را دفن کردند، گفته بود: «سر پدرم را از چند جا شکسته بودند. وقتی میخواستند او را به دادگاه ببرند، سرش را گریم میکردند که جای شکستگیهای روی سرش معلوم نشود.»ممکن است با این شکل گریم شده، او را جلوی دوربین برده باشند. ولی آن جا ثلاث رو به دوربین بازپرس میگوید: «من ترمز اتوبوس را گذاشتم باد بشه.»در نظر بگیرید که آن جا پر از مامور بود. چرا کسی نرفته بود جلوی ثلاث را بگیرد؟ اینها محل مناقشه است و باید در آن تامل کرد. این که بیایی جلوی دوربین و بگویی ترمز را باد کردم!، جملهای نیست که به درد بخورد! یعنی یک نفر در شرایط عادی این حرف را نمیزند. معلوم است چند بار تمرین کرده و بعد ضبط کرده بودند.حرفهایی که من میزنم، به عنوان موضع دراویش نیست. من به عنوان یک نفر از جمع افکار عمومی دارم صحبت میکنم. برایم سوال است که چه ضرورتی دارد محمد ثلاث برای بازپرس بگوید من گذاشتم ترمز بادش پر بشه؟ این جمله مگر غیر از این بود که ثلاث از اتوبوس آگاهی دارد و راننده اتوبوس بوده است؟ میخواستند نتواند بگوید ناشیگری کرده و اگر قتلی کرده است، موضوع را تبدیل کنند به قتل عمد. یعنی تمام حقوق یک آدم را از او سلب میکنند که به این نقطه برسند؟ من دوست ندارم خونسرد از مرگ آدمها صحبت کنم. خیلی دلخراش است که سه مامور هیچکاره و رده پایین، آلت دست کسانی بشوند که پشت پرده نشستهاند و از درگیری سود میبرند. پشت پردهنشینها به «شهید» احتیاج دارند و آن شب خوب توانستند جولان بدهند و مفت و مسلم، نان در خون سه جوان رعنا بزنند و کاسبی کنند. حتما دیدهاید بعد از این اتفاق چه واژههایی برای اینها درست کردند؛ شهدای مدافع وطن، شهدای مدافع امنیت، شهدای مدافع حریم ولایت و... دیگر شهید بازی باب دست و راست کارشان شده است و هر بار کشتهسازی میکنند.
این اتفاقات عصر رخ داده بود. در ادامه دراویش چه کردند؟ توافق کردند که بروند؟
- شب باز درگیری میشود و درویشها را کتک میزنند. به آنها میگویند بروید خانههایتان. دراویش آنجا را آب و جارو کرده و جمع میکنند که بروند. ولی میبینند از دو سر خیابان «امیرابراهیمی» و خیابان پاسداران، ماموران دارند میآیند که آنها را محاصره کنند؛ درست بر خلاف آن چیزی که نیروی انتظامی گفته بود.
نظیر این اتفاق قبلا در بروجرد، کوار و قم هم سالهای قبل تکرار شده بود. به دراویش میگویند بروید. پشت بلندگو هم میگویند چون برای رسانههایشان لازم داشتند. اما در پشت پرده، میآیند و اینها را دستگیر میکنند.
به طرف میگویند برو ولی تمام درها را میبندند. سقف و دیوار و پنجرهها را جوش میدهند. میگویند برو! اما بعد که نمیتواند برود، میگویند خودش نرفت، ما گفتیم برو!
این جا همه را محاصره میکنند. بعد مسوولیت را میدهند دست لباس شخصیهای قانونمدار محترمی که حالا شدهاند ضابط قضایی.
دراویش که راهی نداشتند، به خانه همسایگان پناه میبرند تا مورد حمله قرار نگیرند. ولی لباس شخصیها میریزند در خانه همسایهها. از در ورودی ساختمانها تا پشت بامها، هرچه دم دستشان میآید را میشکنند و ویران میکنند. دراویش را لت و پار کرده بودند. تونلهای مرگ درست کرده و با باتوم، چوب، چماق و شمشیر و با هر چه در دست داشتند، بچهها را زده بودند.
تا خود صبح جوی خون در آن جا درست کردند. در فیلمهایی که بیرون آمده، در و پنجرهها و کف خیابان و دیوار ساختمانها از خون درویشان قرمز شده بود. ماشینهای آبپاش شهرداری قبل از این که آسمان کامل روشن بشود، همه جا را تمیز کرده بودند. درحالیکه بدنهای زخمی و کوفته و ناتوان درویشها را در ماشینهای ون انداخته یا سر خیابان روی هم جمعشان کرده بودند، به آمبولانسها اجازه انتقال آنها را نمیدادند. به آمبولانسها گفته بودند فقط مامورانی که آسیب دیدهاند را باید ببرید.
دراویش را خونین و با سر و دست و پای شکسته و بدن آبکش شده با گلولههای ساچمهای، جمع کرده بودند و بعد شهرداری آمده و کل خیابان را تمیز و آب پاشی کرده بود. کوچه را قرق میکنند تا خبرنگاران رسانههای حکومتی را بیاورند و عکاسهایشان عکس بگیرند و بگویند دراویش وسایل عمومی شما را تخریب کردهاند. یک یک خودروی «دنا» را در رسانهها نشان داده بودند که شیشههای آنها شکسته بود. میگفتند دراویش داعشی اینکار را کردهاند. ولی فراموش کرده بودند ماشینی که نشان دادند له شده، ماشین «مصطفی عبدی» بوده که آن جا پارک کرده بود! قمه داخل بدنه و چرخهای این ماشین فرو کرده و شیشههایش خرد شده بودند. کل ماشین درب و داغان و غارت شده بود.
روزنامه «وطن امروز» تصویر این ماشین را با تیتر «داعشیهای گلستان هفتم» منتشر کرد.
- اینها سند هستند؛ عکس ماشین مصطفی در پارکینگ شهرداری و پلیس و عکسهایی که در روزنامه چاپ کردند. درویشانی را که به منازل مردم پناه برده، به قصد مرگ زده بودند. لباس شخصیها وقتی ریخته بودند خانه مردم، رعب و وحشت درست کرده بودند. این اتفاقات جلوی چشم مردمی که امکان صحبت کردن نداشتند، رخ داده بود. آنها نه اجازه صحبت کردن با افکار عمومی را داشتند و نه امکان صحبت کردن با مدافعان حقوق بشر و رسانههای آزاد. آنها را تهدید کرده بودند. بعد شروع میکنند به سمپاشی بیوقفه و بیامان. تاسف آورتر اینکه آدمهای هوادار حکومت که در خارج از ایران هم ساکن هستند، برای دراویش از لفظ داعشی استفاده میکنند.
همان شب بین سپاه و لباسشخصیها با نیروی انتظامی کشمکش و جدال به وجود آمده بود. لباسشخصیها میخواستند بروند درون خانه آقای تابنده تا او را بکشند. خود مسوول عملیات سپاه «ثارالله» شب حادثه از علمک گاز منزل آقای تابنده بالا میرود. با یک وانت میکوبند به در خانه او تا در را بشکنند. دراویش پشت در خانه ماشین گذاشته بودند که اگر چنین اتفاقی بیفتد، نتوانند در را بشکنند و داخل بشوند.
وضعیت دراویش در طول این سالها چهگونه بوده است؟
- آنها از سال ۱۳۸۴ تا روز اول اسفند ۱۳۹۷ در تلخترین شرایط امنیتی، سیاسی و بدترین شرایطی که بشود تصور کرد، زندگی کردهاند. حرفی نزدند و هیچ نگفتند تا کشته دادند. زخمی دادند. بیکار شدند. اخراج شدند. حسینیهشان را آتش زدند. از کار بیکارشان کردند. اذیتشان کردند و... بعد در گلستان هفتم، در خانۀ قطبشان را بستند. حسینیههایشان در تمام کشور تعطیل شد. صدایشان را بستند. وبسایت مجذوبان نور را [موقتا] تعطیل کردند. زیر مجموعه سیاسی خود را فعال کردند تا دکتر تابنده را زیر فشار بگذارند برای گرفتن بیانیههایی که معلوم نیست چه طور درست شدهاند.
افکار عمومی امکان دسترسی آزادانه به اطلاعات درویشان گنابادی را ندارد. فرض بگیریم که آنها یک عده قاتل و مخل امنیت ملی هستند، چرا به رسانههای آزاد اجازه نمیدهند که بروند با اینها مصاحبه کنند؟ چرا نمایندگان مجامع حقوق بشر و وکلای بینالمللی اجازه ندارند بیایند داخل ایران؟ چرا نمیتوانند بروند نزد آقای نورعلی تابنده و خودشان صدای او را ضبط کنند؟ مگر نمیگویند ما حصر نکردیم و درها را نبستهایم؟ ما میگوییم آقای تابنده زنده و حاضر است. شما که میگویید کاری به درویشان نداریم، پس چرا نمیگذارید آزادانه بروند نزد آقای تابنده و بیایند حرف بزنند؟ چه احتیاجی به نماینده است وقتی خود آدم زنده است؟ این همان چیزی بود که جمهوری اسلامی دنبال میکرد و در حادثه گلستان هفتم به آن رسید.
الان که آقای تابنده در حصر است، کسانی که نماینده ایشان معرفی شدهاند، نماینده او محسوب میشوند؟
- آدم زنده احتیاج به نماینده ندارد. در همین اواخر یک بار در حسینیه درویشان گنابادی را باز کردند و آقای تابنده رفت آن جا صحبت کرد. وقتی ایشان حاضر است، نماینده لازم ندارد. فیلم سخنان دکتر تابنده هم منتشر شده است. این رفتن دکتر تابنده به حسینیه و سخنرانی نشانه چیست؟ نشانه توانایی عقلی، جسمی و روانی ایشان است. کسی که همه چیزش مهیا است و میتواند صحبت کند، چه نیازی به نماینده دارد؟
در این جلسه دراویش حضور داشتند؟
- بله. ولی در چه شرایطی؟ دور تا دور آن جا ماشینهای ون نیروی انتظامی و نیروهای امنیتی بوده است. بعد از آن که دکتر تابنده را از حسینه برگرداندند، دوباره آن جا را بستند. حالا چرا او را به حسینیه بردند؟ میخواهند بگویند حصری در کار نیست. این کار برای حکومت دو فایده دارد؛ یکی این که به رسانهها بگوید ببینید! بزرگ دراویش در حصر نیست. دوم این که درویشان را دو دسته کند و یک بخش از آنها را دروغگو جلوه بدهد.
باز کردن حسینیه یک نمایش سیاسی است. حصر یعنی چی؟ یعنی اجازه انتشار گفتار و اندیشه را از یک آدم بگیری؛ آدمی که در جامعه ایران طرفدار و هواخواه دارد؛ کسی که نماینده بخش تاریخی اندیشه ایرانی تصوف است. تصوف چیزی نیست که در جمهوری اسلامی مثل قارچ سبز شده باشد. در ادوار تاریخی بوده است.
دوره صفویه، تصوف را حکومتی میکنند. «تصوف حکومتی» هیچ فرقی با «دین حکومتی» ندارد. بدنه درویشان آن زمان هم با تصوف حکومتی مخالفت میکرد. چرا که این اصل نیست. تصوف اگر برود دست به قدرت شود، مخالف خودش را هم تولید میکند.
در درویشی چیزی به اسم مراسم و سنت مطلقا وجود ندارد. ولی جمهوری اسلامی میخواهد این را مقید به یک سنتی کند و بعد در همان چارچوب خفهاش کند. حالا چون آقای تابنده در این ترکیب سنتی نمیگنجد، میخواهند به هر شکلی که شده ایشان را ساکت کنند.
از دراویش حاضر در گلستان هفتم چند نفر بازداشت شدند؟ همراه آنها چند کودک بود؟ آخرین وضعیت این زندانیان و دراویش در ایران چیست؟
- همه ضرب و شتم و بازداشت شدهاند. آنها را زندانی کردهاند. ولی شما بگو یک آدم که نه درویش است، نه مسلمان، فردی که از قضا یک معتاد ششدانگ یا دزد کاربلد است، آدم که هست. به همین دلیل باید یک حقوقی داشته باشد. اگر کسی به او ظلم کرد، باید دیگران مقابل آن ظلم ایستادگی کنند و نگذارند حقخوری شود. دراویش به شکلی تربیت شدهاند که مقابل درد دیگری سکوت نکنند. حالا یک نفر باشند یا ۱۰۰ نفر، مهم این است که اهل سکوت نبوده و اجازه ندادهاند کسی به آنها ظلم کند.
از تعداد دقیق کودکان و زنان در آن شب بیخبرم. ولی میدانم که ۱۱ نفر از زنان در آن شب زندانی شدند که بعضی بچههای کوچک هم همراهشان بود. حتی یک پیرزن درویش هم داشتیم که کمرش را با باتوم سیاه و کبود کرده بودند.
وضعیت درویشان زندانی زن و مرد بسیار بد است. زندانهای فشافویه و قرچک از بدیهیترین امکانات محرومند. زندانیان به دلیل نبود امکانات دارویی و درمانی میمیرند. اخبار زندان قرچک را این روزها حتما شنیدهاید. قرچک را ۱۰۰ برابر بدتر تصورکنید، میشود زندان فشافویه. چهار درویش را هم بعد از پایان یک سال مدت محکومیت زندان، با اعمال ماده ۲۳ «قانون مجازات اسلامی» به تبعیدگاهها منتقل کردهاند تا دو سال را هم در تبعید باشند. از مجموع درویشان زندانی، ۵۸ درویش به ۱۱۶ سال تبعید محکوم شدهاند.
مطالب مرتبط:
روایتی دیگر از گلستان هفتم؛ سرها شکسته بینی بی جرم و بیجنایت
گلستان هفتم به روایت یک نفوذی در میان لباس شخصیها
از بخش پاسخگویی دیدن کنید
در این بخش ایران وایر میتوانید با مسوولان تماس بگیرید و کارزار خود را برای مشکلات مختلف راهاندازی کنید
ثبت نظر