ابعاد وقایع «گلستان هفتم» خیابان «پاسداران» در روز سیام بهمن و شب اول اسفند سال گذشته با تبلیغات رسانههای حکومتی که دراویش گنابادی را با عنوان «دراویش داعشی» معرفی کردهاند، کاملا یک طرفه و به منفعت حکومت تعریف شدهاند. در سالروز این واقعه، «ایرانوایر» به سراغ شاهدان عینی برخورد ماموران حکومتی با دراویشی رفته است که به نشانه اعتراض به بازداشت «نورعلی تابنده»، قطب درويشان گنابادی، در این محل تجمع کرده بودند.
متن زیر روایت تلخ و تکان دهنده یکی از دروایشی است که اول اسفندماه سال گذشته در حمله نیروهای امنیتی به گلستان هفتم بازداشت شده است. او که درحال گذراندن دوران محکومیتاش است از لحظه دستگیری تا زمان انتقال به زندان را با جزئیات تعریف کرده است. به دلیل حفظ امنیت این شهروند، ایران وایر از ذکر نام او خودداری میکند.
***
«وقتی به گلستان هفتم حمله کردند، من همراه یک عده از جوانان و پیرمردان و زنان پناه بردیم به یک آپارتمان. از بس گاز اشک آور و... زده بودند، فضا خیلی مسموم بود. همه به هوا نیاز داشتند. داشتیم خفه میشدیم. همه به سمت پشت بام رفتیم. وقتی رسیدیم آنجا، چند دقیقه نگذشت که آنها از پشت بام بالایی [خانه مجاور] آمدند و ما را محاصره کردند. شروع کردند همان بالا ما را ضرب و شتم کردند. توهین و ناسزا گفتند. احتمالا فیلماش را دیدهاید. آن لحظات، چه لحظات وحشتناکی بود. یکی از آنهامیگفت: از پشت بام پرتشان کنید پایین. خیلی وضعیت وحشتناکی بود. تک به تک ما را از راه پلهها بردند پایین.
در هر پاگردی، بین فاصله دو سه تا پله، یک نفر با قمه و باتوم و میله فلزی و چاقو و... ایستاده بود. همهشان در ضرب و شتم دراویش فعال بودند. یک دالان درست کرده بودند که در واقع ما از داخل آن رد میشدیم و اینها ما را میزدند. به قصد کشت میزدند. یعنی اینطور نبود که بخواهند فقط ضرب وشتم کنند؛ به قصد کشتن ما میزدند. من خودم یک طبقه که آمدم پایین؛ بیهوش شدم. قبل از بیهوشی کامل، آخرین جملهای که شنیدم؛ بالای سر من گفتند: چک کنین ببینید مرده است یا زنده؟ این جمله را در همان حال شنیدم. وقتی که به هوش آمدم، در یک اتوبوس بودیم. اتوبوس پر زخمیهای دراویش بود. هنوز هوا روشن نشده بود. دوباره از هوش رفتم.
وقتی مجدد به هوش آمدم، در آگاهی شاپور بودیم. ردیف به ردیف درویشها را که سراسر پوشیده از خون بودند، درون سالن آگاهی شاپور نشانده بودند. همه جا پر از خون بود. بعد من دوباره بیهوش شدم. مرا سوار آمبولانس منتقل کردند بیمارستان. در بیمارستان یکی دو روز در بیهوشی بودم. صورتم پر از خون بود. دندانهایم با ضربه باتوم و میله و اینها شکسته شده بود. سرم از چند جا شکافته شده بود. چشمهایم از شدت ضرباتی که به آن وارد شده بود به صورتم بسته شده بود. دوتا چشمام بسته شده بودند. فقط یک منفذی بود. یک دریچه باریکی که از آن بیرون را میدیدم. من گاهی بیهوش و گاهی به هوش میآمدم. دوباره از شدت ضربات و خستگی یا به خواب میرفتم یا بیهوش میشدم.
یادم هست که مثلا اینها میآمدند در بیمارستان. من هم پابند داشتم و هم دستبند که با آنها به تخت بسته شده بودم. میآمدند توهین و ناسزا میگفتند و میگفتند زدیم همه شما را کشتیم. هر توهین و ناسزایی که شما فکر کنیند رو به ما کردند.
بعد آن همه ضرب و شتم، اینها هم خودش نوعی شکنجه بود. میآمدند آنجا ما رو اذیت میکردند. خودتان حساب کنید با اینکه که ما ضرب و شتم شده بودیم؛ روی تخت بیمارستان با آن حال بسته شده بودیم. با مشت به سینه و پهلوهای ما میزدند. هر کدامشان میآمد این داستان تکرار میشد.
بعد از بیمارستان مهارلو منتقل شدیم به بیمارستان خمینی. بعد ما را منتقل کردند به زندان و دادسرای اوین. تا اینکه آزاد شدم ولی دوباره اومدند دنبالم و بردنم به زندان تهران بزرگ. یکی از ماموران میگفت میخواهیم ببریمت سگ دونی.
وارد تیپ سه زندان که شدم آنجا هم دراویش، همه خونین و کبود و زخمی بودند. همه یا دستشان شکسته بود، یا پایشان شکسته بود. کسی هم بود که هر دو پایاش در گچ بود. هر دو دستاش در گچ بود. اصلا کل بدنش را گچ گرفته بودند. عدهای هم انفرادی بودند. من یادم هست که یک نفر، بعد از ما منتقل شد. وقتی به زندان وارد شد، کل بدنش پر از ساچمه بود. اصلا نمیتوانست راه برود. حسن شاهرضا، که الان هم زندانی هست و در بندها و سالنهای مختلف زندان فشافویه جابجایش میکنند. این آقا تمام بدنش سوراخ سوراخ بود. بدن دراویش پر از ساچمه بود. بعضیها مثل محسن نوروزی و احمد برا کوهی در چشمشان هم ساچمه وجود دارد. همه زخمی و خونین، همه چشمهایشان از شدت ضرباتی که به سر و صورتشان وارد شده، اکثرا بسته و کبود یا پر از خون بود. صورت و بدنها همه قرمز شده بود. به شدت همه آسیب دیده بودند. سرها شکسته، دست و پاها اکثرا شکسته. من که وارد شدم متوجه شدم که همه دراویش بازداشتی همین وضعیت را دارند.»
مطالب مرتبط:
گلستان هفتم به روایت یک نفوذی در میان لباس شخصیها
نفیسه مرادی: زنده ماندن خیلی از دوستانم معجزه بود
جوی خون در گلستان هفتم؛ گفتوگو با علیرضا روشن
اختصاصی ایران وایر: زندان فشافویه به روایت تصویر
از بخش پاسخگویی دیدن کنید
در این بخش ایران وایر میتوانید با مسوولان تماس بگیرید و کارزار خود را برای مشکلات مختلف راهاندازی کنید
ثبت نظر