ابعاد وقایع «گلستان هفتم» خیابان «پاسداران» در روز سیام بهمن و شب اول اسفند سال گذشته با تبلیغات رسانههای حکومتی که دراویش گنابادی را با عنوان «دراویش داعشی» معرفی کردهاند، کاملا یک طرفه و به منفعت حکومت تعریف شدهاند. در سالروز این واقعه، «ایرانوایر» به سراغ شاهدان عینی برخورد ماموران حکومتی با دراویشی رفته است که به نشانه اعتراض به بازداشت «نورعلی تابنده»، قطب درويشان گنابادی، در این محل تجمع کرده بودند.
****
«نفیسه مرادی» یکی از زنان درویش حاضر در شب حادثه است که همان شب بازداشت شده و پدرش، «صالح الدین مرادی» هنوز در زندان روزگار میگذراند. او ساعت سه صبح روز حادثه به خیابان پاسداران رسیده بود: «ابتدا و انتهای کوچه گلستان هفتم و اطرافش توسط نیروها و ماشینهای ون پلیس و اتوبوس نیروی انتظامی بسته شده بودند. به هر سختی که بود، از چند کوچه پایینتر توانستم خودم را به نزدیکی کوچه گلستان هفتم برسانم ولی همانجا بازداشت شدم و مدارک شناسایی مرا گرفتند.»
او از همانجا صدای «اللهاکبر» و داد و فریاد را میشنیده و به چشم خودش دیده است چهطور دراویش را با ضرب و شتم فراوان به سمت ماشینها میبرند: «چند پیرمرد درویش را دیدم که به شدت مجروح شده بودند. هیچکس از شدت ضربههای وارد شده توسط ماموران و لباس شخصیها نمیتوانست روی پاهای خودش حرکت کند. آنها توسط ماموران روی زمین به سمت ونها کشیده میشدند. من آنجا کتک نخوردم ولی دستهای من و دو خانم دیگر که آنها هم تازه رسیده بودند را به هم دستبند زدند و به کلانتری فرستادند. تا روشن شدن هوا در آنجا بازداشت بودیم.»
اوهنوز هم به زنده ماندن خیلی از دوستانش به چشم معجزه نگاه میکند و میگوید: «آن شب صحنههای وحشتناکی از کتک خوردن آنها دیدم. واقعا احساسم این بود که با این وضعیت، عده کمی میتوانند از مرگ نجات پیدا کنند. برای حمله کنندگان پیر و جوان فرقی نمیکرد، همه را به شدت میزدند. به ازای هر درویش، حداقل چهار لباس شخصی، بسیجی یا حزبالهی بود. تمام کف خیابان خون بود و آتش. مرا سوار مینیبوسی کردند که از شدت تراکم بازداشت شدگان، جای نشستن و ایستادن نداشت و همه روی هم افتاده بودند.»
در لحظه اول به خاطر خونی که صورت همه را پوشانده بوده، نتوانسته است افراد حاضر در مینیبوس را بشناسد و چند دقیقه طول میکشد تا متوجه میشود چه کسانی در مینیبوس هستند: «"شکوفه یدالهی"، "نازیلا نوری"، "الهام احمدی"، "محمد شریفی مقدم"، "فرامرز منگری" و بسیاری دیگر از درویشان در آن مینیبوس بودند. مردها را به وحشیانهترین شکلی که تصور کنید، در آگاهی خیابان "شاپور" پیاده و زنان را به ساختمان وزرا منتقل کردند.»
تمام آنچه در ساختمان پلیس امنیت اخلاقی خیابان «وزرا» برسرشان آمده را یک به یک به یاد دارد:«آنجا پر بود از زنان درویشی که به شدت آسیب دیده بودند. بین ما یک زن حامله، همسر "عباس دهقان" و تعدادی کودک هم بود. به ما کاغذی دادند که روی آن جلوی اتهام نوشته بود" اغتشاشگر". گفتند باید با آن عکس بگیریم ولی هیچکس زیر بار نرفت. بعد از جنگ و دعوای فراوان، در نهایت با اتهام "درویش" جلوی دوربین حاضر شدیم! بعد کاغذی را به ما دادند که مجبور به امضای آن بودیم. محتوای آن این بود که بعد از امضای کاغذ، ما میتوانیم از خدمات درمانی و دارویی و تماس با خانواده برخوردار بشویم. ولی این اتفاق نیفتاد. بعد فرم مشخصات را پر کردیم و پس از بازرسی کامل بدنی، راهی سلولهای بد بو و تاریک وزرا شدیم.»
اضافه میکند: «یادم هست که تمام لباس خانمها به خاطر پاشیدن آب با ماشین آبپاش در گلستان هفتم خیس بود و چون دراسفندماه هوا سرد است، همه از سرما میلرزیدند. خانم شکوفه یدالهی از شدت درد و خونریزی به حالت نیمه بیهوش افتاده بود. بعد از حدود دو ساعت، سپیده مرادی که دختر عموی خودم است را از بیمارستان به آنجا آوردند. پای سپیده به خاطر برخورد با گاز اشکآور به شدت کبود شده بود و به خاطر ضربه پوتین ماموران نمیتوانست دستش را تکان بدهد. عینکش را هم گم کرده بود. این وضعیت وحشتناک تا ساعت 12 شب ادامه داشت و گرسنگی و مشکل استفاده از سرویس بهداشتی هم همه را، به ویژه کودکانی که در میان بازداشت شدگان بودند، کلافه کرده بود. بعد از آن گفتند قرار است همه خانمها آزاد شوند. عدهای را صدا زدند که همراه با ون به بیمارستان بروند اما بعد متوجه شدیم به زندان منتقل شدهاند.»
می افزاید: «بازجوها در وزرا بر سر ما فریاد میکشیدند و ضمن توهین به دکتر تابنده، به ما لقب داعشی میدادند. از ما میخواستند منبع اطلاع از اخبار گلستان هفتم را ذکر و افرادی که مسبب این کار بودند را معرفی و توبه کنیم و بنویسیم که پشیمانیم. با توجه به سابقه خانوادهام و تجربه این اتفاقات به شکلهای دیگر، وقتی بازجو به من گفت به جای این که به سراغ مراجع قانونی بروید، توی خیابان آشوب میکنید؟ برای او تمام سالهایی که برای گرفتن حقمان به دادگاه و قاضی مراجعه کرده بودیم را توضیح دادم؛ این که هیچوقت هیچ جوابی جز تخریب حسینیهها، اخراج از کار و دانشگاه و فشار بیشتر بر دراویش و حصر دکتر تابنده نگرفتیم. جواب حکومت به ما بایکوت کردنمان بود.»
او در مورد آزادی خود و وضعیت کودکان دراویش بازداشت شده میگوید:«من یک روز را همراه حدود ۶۰ زن دیگر در بازداشتگاه وزرا بودم و بعد از آن آزاد شدم. ندیدم کودکی ضرب و شتم شده باشد ولی دست کم سه کودک چهار یا پنج ساله از خانواده دراویش در بازداشتگاه بودند.»
برای نفیسه مرادی حکمی صادر نشده اما نام او در دو پرونده سپیده مرادی، دخترعمویش و صالح الدین مرادی، پدرش بارها تکرار شده است: «در این دو پرونده اسم من را به عنوان اغتشاشگر و عامل فتنه و همدست چندین بار آوردهاند.»
نفیسه درباره بازداشت پدرش میگوید: «پدرم را همان روز در گلستان هفتم همراه با صدها درویش دیگر، پس از ضرب و شتم زیاد بازداشت کردند. در اولین ملاقاتی که بعد از دو ماه داشتیم، دیدم سر پدرم از هفت جا به دلیل ضربات باتوم، جای شکستگی مشهود داشت. دندههایش به دلیل ضربات متعدد باتوم شکسته بودند. همان روز آقای "بهنود رستمی" را دیدم که دست و سرش شکسته و بسیاری از دراویش دیگر هم به شدت آسیب دیده بودند. بعد از این که بابا و بقیه دراویش را بازداشت کرده، به دلیل وضعیت جسمی وخیمشان، به بیمارستان "سجاد" برده بودند ولی آنجا هم به جای درمان، بیشتر مورد ضرب و شتم قرار میگیرند. پدرم میگفت آن قدر مرا در آنجا زدند که بیحس شده بودم و چیزی حس نمیکردم و در نهایت تعدادی از درویشان که حال و روز بهتر از من هم نداشتند، جلو آمدند و خودشان را سپر من کردند. آقای رستمی و مابقی درویشان هم وضعیت مشابهی را تجربه کرده بودند. آنها تعریف میکردند که چهطور در آنجا به دکتر نورعلی تابنده، قطب درویشان گنابادی توهین و به خانوادهها فحاشی میکردند. بعد از آنجا، پدرم را به آگاهی شاپور و زندان اوین منتقل کرده و پس از بازجوییهای طولانی و سخت، به زندان تهران بزرگ برده بودند.»
به گفته وی، زندان «فشافویه»( تهران بزرگ) برای نگهداری مجرمان مواد مخدر و سایر جرایم مثل سرقت آماده شده اما در حال حاضر این تقسیمبندی رعایت نمیشود؛ یعنی متهمان سیاسی یا امنیتی به آنجا فرستاده و در بندهایی که مخدریها و سرقتیها هستند، نگهداری میشوند.
با گذشت یک سال از ماجرای حمله به دراویش در گلستان هفتم پاسداران، همچنان آنها از حقوقاولیه زندانی هم برخوردار نیستند؛ شرایط بهداشتی و درمانی نامناسب است، دارو در اختیارشان نیست وجای خواب و سرما و گرما در فصول مختلف. این نبود امکانات، شرایط را برای همه زندانیان سختتر میکند. بسیاری از زندانیان جرایم عادی و دراویش اصطلاحا «کفخواب» هستند. تمام سلولها دو تا سه برابر ظرفیت خود زندانی دارند. آب گرم در زندانهای فشافویه و «قرچک» ورامین وجود ندارد، مواد خوراکی با قیمت بالایی به فروش میرسند، برای صحبت تلفنی باید به دیگر زندانیان پول پرداخت شود، پتو را باید از سایر زندانیان خریداری کنند و کیفیت غذا اصلا معنایی ندارد. دراویش گنابادی زندانی در گزارشهای صوتی خود، بهطور مفصل به شرح وضعیت زندان تهران بزرگ پرداختهاند.
نفیسه مرادی درباره آخرین وضعیت پدرش میگوید:«پدرم ۸۴ روز به دلیل تفکیک درویشان از همدیگر و بیخبری از هشت درویش دیگر و ظلم و جور رفته بر درویشان، دست به اعتصاب غذا زد که سه روز از این مدت را در اعتصاب خشک بوده است. در این زمان، به دلیل سرگیجه و ضعف شدید بدنی، چند بار به بهداری منتقل میشود ولی رسیدگی نمیشود چرا که در بهداری زندان هیچ سرمی وجود نداشته است. یکبار هم به زمین برخورد کرده که منجر به شکستگی کتف او شده است. اما همچنان به دلیل نداشتن امکانات و نبود پزشک در بهداری، دچار درد شدید از ناحیه کتف و دست است و متاسفانه هیچ اقدامی برای مداوای او انجام نشده است. ولی خوشبختانه در نهایت توانسته است با هشت درویش دیگر ملاقات حضوری داشته باشد و از وضعیت آنها مطلع شود. مدتی را هم به همراه تعداد بسیاری از زندانیان دیگر، در اعتراض به رفتارهای خشونت آمیز و ضرب و شتم زنان درویش در زندان قرچک، اعتصاب ملاقات کردهاند.»
او از عدم رسیدگی پزشکی به وضعیت پدرش گلایه میکند:«پدرم به دلیل عدم رسیدگی درمانی و دارویی در زندان تهران بزرگ، دچار دست درد شدید است. البته اعتصاب غذا کل سیستم دفاعی و حواس آدمی را دچار اختلال میکند و من به خاطر تجربه قبلی بابا در اعتصاب غذا، شاهد عینی این مشکلات بودهام؛ به ویژه روی شنوایی، بینایی و سیستم گوارش تاثیر شدیدی دارد.»
نفیسه درباره اتهامات وارد شده به صالحالدین مرادی و حکم دادگاه برای او میگوید:«اتهام پدرم اجتماع و تبانی به قصد اقدام علیه امنیت ملی، اخلال در نظم و آسایش عمومی و تمرد در برابر امر پلیس عنوان شده است. حکم غیابی هفت سال حبس، ۷۴ ضربه شلاق و دو سال تبعید به برازجان توسط قاضی "ابوالقاسم صلواتی"، رییس شعبه ۱۵ دادگاه انقلاب برای پدرم صادر شده است.»
بنابرگزارش وبسایت «مجذوبان نور»، در دادنامه صالحالدین مرادی، او را با عبارت «از عناصر و اعضای اصلی سایت مجذوبان نور» معرفی کردهاند.
صالحالدین مرادی پیش از این در جریان حمله لباس شخصیها به دراویش گنابادی در شهرستان کوار، واقع در استان فارس، توسط نیروهای امنیتی بازداشت و به بازداشتگاه وزارت اطلاعات شیراز، مشهور به «پلاک ۱۰۰» منتقل شده بود و سپس با حکم دادگاه، بیش از دو سال را در زندان «عادلآباد» شیراز گذراند. دادگاه تجدیدنظراستان فارس به ریاست قاضی «ذاکرنیا»، این فعال حقوق دراویش را به دو سال حبس تعزیری، سه سال حبس تعلیقی، دو سال تبعید به بندر لنگه و ۳۰ ضربه شلاق محکوم کرده بود. صالحالدین مرادی در سال ۹۰ به بازجویان گفته بود بر اساس تکلیف شخصی خود در تجمعات درویشان در شهر کوار شرکت کرده است.
مطالب مرتبط:
روایتی دیگر از گلستان هفتم؛ سرها شکسته بینی بی جرم و بیجنایت
گلستان هفتم به روایت یک نفوذی در میان لباس شخصیها
نفیسه مرادی: زنده ماندن خیلی از دوستانم معجزه بود
جوی خون در گلستان هفتم؛ گفتوگو با علیرضا روشن
اختصاصی ایران وایر: زندان فشافویه به روایت تصویر
نابینایی کشاورزان اصفهانی ودراویش، نگرانی خامنه ای برای جلیقه زردهای فرانسوی
از بخش پاسخگویی دیدن کنید
در این بخش ایران وایر میتوانید با مسوولان تماس بگیرید و کارزار خود را برای مشکلات مختلف راهاندازی کنید
ثبت نظر