محمد باقر رضایی، شهروند خبرنگار، کابل
«واصف قادری» فرزند بزرگ خانواده است. پدرش سه سال پیش درگذشته و واصف که حالا ۱۶ سال دارد، از ۱۳ سالگی تنها سرپرست و نانآور خانواده ۱۰ نفره خود است. او اهل ولسوالی(شهرستان) «گوزاوا» در ولایت «تخار»، در شمال افغانستان است؛ جایی که گروه «طالبان» در آن حضور و نفوذ زیادی دارد. طالبان در این ولایت درهای مدارس را به روی کودکان بسته است، به همین دلیل واصف فقط تا کلاس سوم درس خوانده است.
پس از مرگ پدرش، کودکی واصف با چراندن گوسفندان در کوهها و مراتع و کارهای زراعتی گره خورده است: «مجبور بودم چوپانی و دهقانی کنم. بعضی وقتها هم کارگری می کردم. وقتی پدرم فوت کرد، چون من پسر بزرگ خانواده بودم، باید کار میکردم و خرج خانواده خود را در میآوردم.»
ناامنی، بیکاری و تنگدستی سبب میشود که در اوایل زمستان سال ۱۳۹۶ راه قاچاقی سفر به ایران را در پیش گیرد. او با ۱۱ نفر دیگر که شش نفرشان بین ۱۰ تا ۱۴ ساله بودهاند، ولایت تخار را به مقصد تهران ترک میکند.
اول به ولایت «نیمروز» میروند. میگوید به محض ورد به این ولایت مرزی، چندین قاچاقبر آنها را دوره میکنند: «وقتی از موتَر(خودرو) پایین شدیم، چند نفر در آنجا آمدند پیش ما. بیکهای ما را گرفته و به زور آنها را طرف خود میکشیدند. میگفتند اگر ایران میروید، ما شما را میبریم چون چندتا مسافر دیگر هم داریم امشب حرکت میدهیم.»
در نهایت یکی از همراهانش که بزرگتر بوده، با یکی از قاچاقبرها به توافق میرسد که آنها را همان شب به سوی ایران بفرستد. قرار میشود پس از رسیدن به ایران، نفری دو میلیون تومان به قاچاقبر پرداخت کنند. توافق میکنند که تا قبل از رسیدنشان به مقصد، تمام هزینهها مانند آب، غذا و جای خواب آنها را قاچاقبر به عهده بگیرد و در صورتی که آنها را سالم به تهران نرساند، هیچ پولی از آنها نگیرد: «ساعت پنچ شام بود که ۱۷ نفر دیگر را هم همرای ما در یک تویوتا سوار کرد و به طرف مرز پاکستان حرکت داد. تقریبا نزدیکای صبح بود که از مرز پاکستان رد شدیم.»
میگوید سردی هوا به حدی بوده است که آنها به سختی میتوانستهاند دست و پای خود را حرکت دهند.
یک شبانه روز را در بالای یکی از تپهها در خاک پاکستان سپری میکنند و پس از آن توسط قاچاقبران پاکستانی به سوی مرز ایران حرکت داده میشوند.
با راهنمایی راه بلد پاکستانی خود، شب پیاده از مرز ایران می گذرند و با پیمودن هشت ساعت راه پیاده، داخل خاک ایران میشوند: «قاچاقبرها مثل یک حیوان با ما رفتار میکردند. اگر در مسیر راه عقب میماندیم یا به حرفشان گوش نمیکردیم، ما را می زدند و آب و غذا برایمان نمی رساندند.»
میگوید روزها اکثرا در کوهها و تپه بودهاند و شبها قاچاقبر به سراغ آنها میرفته و آنها را از یک جا به جای دیگر میبرده است. پس از ۱۴ روز دربهدری و تحمل سختیهای فراوان، بالاخره به تهران میرسند. اما از بخت بدشان، خوابگاه قاچاقبرها توسط ماموران پلیس ایران شناسایی شده بوده و تنها یک ساعت بعد از رسیدن آنها، ماموران به آنجا میریزند و بیش از ۶۰ افغانستانی را دستگیر و به اردوگاه ورامین منتقل میکنند.
در اردوگاه از آنها اثر انگشت و عکس گرفته و با آنها اتمام حجت میکنند که اگر بار دیگر قاچاقی به جمهوری اسلامی بیایند، به شش ماه حبس محکوم خواهند شد: «گفتند اگر دوباره بیایید، کامپیوتر شما را شناسایی میکند و هر کدامتان شش ماه زندان میشوید.»
سه روز بعد به افغانستان فرستاده میشوند.
حالا یک سال از آن روزها میگذرد و واصف بار دیگر دل به دریا زده و راه قاچاق را در پیش گرفته است. به گفته او، حضور گروه طالبان در ولایت تخار و نبود کار، زندگی را به کام آنها تلخ کرده و در این سردی زمستان، پای او را به ولایت نیمروز کشانده است. با این که سختیهایی که سال گذشته در این راه تحمل کرده است را دشوارترین روزهای زندگی خود عنوان میکند اما میگوید از آن جایی که او تنها نانآور خانواده است، چارهای جز رفتن ندارد.
خانوادهاش هم به رفتن او راضی نیستند ولی واصف در پیش گرفتن راه قاچاق را بر گرسنه ماندن و یا کشته شدن توسط گروه طالبان ترجیح میدهد: «اگر طرفدار دولت باشیم، طالبان ما را میکشد. اگر به حرف طالبان گوش کنیم، دولت ما را جاسوس طالبان میگوید. مجبورم از افغانستان فرار کنم. در کابل یا ولایتهای دیگر هم کار نیست که آن جا برای کار بروم.»
واصف هفت هزار افغانی از عمویش قرض کرده است تا خود را به نیمروز برساند ولی برای پرداخت هزینه قاچاقبر هیچ پولی با خود ندارد. او حتی مطمئن نیست که سالم به ایران میرسد یا نه: «۸۰ درصد خطر مرگ است. چون هوا بسیار سرد است و ماموران مرزی ایران و پاکستان هم اگر ما را سر مرز ببینند، شلیک میکنند. اگر زنده به تهران رسیدم، مجبور هستم کار کنم و پول قاچاقبر را بدهم.»
معلوم نیست که قاچاقبران این شرایط او را خواهند پذیرفت یا خیر؟ هر چند او قصد ندارد که این موضوع را با قاچاقبر درمیان بگذارد. زیرا یگانه هدف او رسیدن به ایران است.
واصف این بار هم در این راه تنها نیست. ۹ نفر دیگر نیز که چهار نفرشان کودک هستند، با او همسفر شدهاند. همولایتی هستند و تقریبا همه آنها شرایط مشابه دارند؛ هیچ کدام پولی برای پرداخت هزینه قاچاقی با خود ندارند.
«جانمحمد»، یکی از همراهان واصف که حدود ۲۱ سال سن دارد، میگوید در مسیر راه به حد توان تلاش خواهد کرد که از کودکانی که با او در این راه همسفر هستند، مواظبت کند.
به گفته جانمحمد، خانوادههای این کودکان به دلیل فقر و ناامنی مجبور میشوند آنها را برای کار به ایران بفرستند. آنها به جانمحمد گفتهاند که فرزندانشان را نخست به خداوند و بعد به او می سپارند تا در این سفر از آنها مواظبت کند: «هیچ فامیلی حاضر نیست که بچههای خرد خود را در این سردی هوا به راه قاچاق بفرستد. همهشان مجبور هستند چون نان برای خوردن و مواد سوخت ندارند. از طرف دیگر هم طالبان فشار آورده است که مردم باید بچههای خود را همراه آنها به جنگ بفرستند.»
***
شما هم میتوانید خاطرات، مشاهدات و تجربیات خود از قاچاق انسان، پناهندگی و مهاجرت به اشتراک بگذارید. اگر از مسئولان دولتی یا افراد حقیقی و حقوقی که حق شما را ضایع کردهاند و یا مرتکب خلاف شدهاند شکایت دارید، لطفاً شکایتهای خود را با بخش حقوقی ایران وایر با این ایمیل به اشتراک بگذارید: info@iranwire.com
مطالب مرتبط:
روایت نوجوان افغان از سفر قاچاقی: ۱۵روز تشنه و گرسنه در راه بودیم
جنازه های دختر، داماد و نوههایم در آب های ترکیه پیدا شدند
روایت یک کودک ۱۱ ساله افغانستانی از قاچاق کودکان به ایران
قاچاق انسان در کردستان ایران؛ سیم خاردار، قایق بادی و صندوق عقب
قاچاق انسان در کردستان ایران؛ آن طرف سیمهای خاردار
قاچاق انسان در کردستان ایران؛ مهاجرت نیمهتمام
قاچاق انسان در کردستان ایران؛ از کار قاچاقی تا مهاجرت قاچاقی
قاچاق انسان در کردستان ایران؛ ۳ سال قاچاق انسان برای پرداخت بدهی
قاچاق انسان در کردستان ایران؛ هورا، زنی که قاچاقچی آدم بود
سفرنیمه تمام؛ روایت نوجوان افغانستانی از ردمرز در ایران
گفت و گو با عباس، کودکی که شش بار قاچاقی سفر کرده
از بخش پاسخگویی دیدن کنید
در این بخش ایران وایر میتوانید با مسوولان تماس بگیرید و کارزار خود را برای مشکلات مختلف راهاندازی کنید
ثبت نظر