بخش سوم
محمد تنگستانی
این نگاه به فرهنگ و هنر، تا قبل از گستردگی شبکههای اجتماعی قابل بحث بود. اما در دنیای امروز که رسانه و شبکههای اجتماعی حرف اول را میزنند، نه. من به پاسخ نرسیدم. کمپین آزادیهای یواشکی یکی از موفقترین کمپینهای مدنی است. این کمپین از فیسبوک شروع شد و به دلیل مشارکت کاربران و البته سیاست فکری و پشتکار شما به کمپینی جهانی بدل شد. دولتها به چه اندازه در سانسور هنر، ادبیات و افراد جامعه میتوانند موفق باشند؟ گمان نمیکنید در دنیای امروز «خودسانسوری» محوریت استتا سانسوری که از طرف دولتهای خودکامه و دیکتاتور دیکته میشود؟
_ در حال حاضر شبکههای اجتماعی کمک زیادی در راستای فرهنگ سازی دارند . ما جامعهای داریم که هیچ وقت گفتوگو درباره خط قرمزها در آن عادت نشده است. هر کسی در جزیره تنهایی خودش سرگردان است. جزیره های سرگردانی که با خودسانسوریها و دغدغههای خود میجنگیدند. شبکه های اجتماعی این قدرت را به ما داد که خودمان را بیان کنیم، راجع به دغدغهها و نگرانیهایمان شفاف و علنی بنویسیم. شبکههای اجتماعی دو تاثیر بزرگ دارد. اول این که آدمها یکدیگر را پیدا میکنند و میفهمند که تنها نیستند. جزیرههایی تنهایی سرگردان وقتی به هم برسند برای غلبه بر خودسانسوری قدرتشان بیشتر میشود. دوم این که دیگر رسانه های رسمی وحکومتی نمی توانند بخشی از جامعه را نادیده بگیرند شبکههای اجتماعی صدای بخش سانسورشده در اجتماع را فریاد میزنند. دقیقا هنگامی که در مورد خودسانسوری صحبت میکنیم اگر نگوییم که جامعه فعلی ما با کمک شبکههای اجتماعی چقدر موفق بودهاند، بحث ما ناقص میماند. با گستردگی شبکههای اجتماعی بخش زیادی از این خودسانسوریها کنار رفته است. آدمها خیلی خود واقعی شان را زندگی میکنند و این برای من خیلی خوشحال کننده است. شبکههای اجتماعی بدون تردید در شکسته شدن سانسور دولتی و خودسانسوری فردی نقش درخشانی داشتهاند. در گذشته اگر زنی به خاطر شرکت در یک میهمانی مختلط شلاق می خورد، فکر می کرد این را نباید بازگو کند در نتیجه سکوت میکرد. بسیاری از آدمها در ایران به خاطر خوردن شراب و یا شرکت در یک میهمانی مختلط تجربه بازداشت و دادگاه و شلاق را دارند. تا پیش از این، سعی میکردند این تجربهها را پنهان کنند، خودشان را سانسور میکردند. در این خودسانسوری، فقط حکومت مقصر نبود او فقط حکم و اجرای زدن شلاق را صادر کرده بود.ما شهروندان بودیم که درباره آن زخم و آن تازیانهها سکوت اختیار میکردیم. اما دیگر این گونه نیست. درگذشته اگر خانوادهای یک زندانی سیاسی داشت و یا یکی از اعضای خانوادش اعدام شده بود در چند روستا آنطرفتر منزوی میشد و سعی می کرد خودش را در پستو قایم کند و نیاید و درمورد آن حرف نزند چون جامعه نمی پذیرفت ولی الان از طریق شبکههای اجتماعی ما می بینیم شهروندان قدرت پیدا کردهاند و احساس میکنند اگر شلاق خوردند، اگر زندانی سیاسی دارند، اگر اعضای خانوادشان به اعدام محکوم شدند این مایه شرم و رفتن آبروی خودشان نیست و انگشت اتهام را از سمت خودشان به سمت حکومت میچرخانند. اینها خیلی درخشان است و من فکر میکنم ما به عنوان روزنامهنگار وظیفه داریم که نیمه پرلیوان خودسانسوری را ببینیم و با صدای بلند دربارهاش حرف بزنیم. بخش زیادی از خودسانسوری ما ریشه در حکومت دیکتاتور و سرکوبگر دارد ولی بخش چشمگیرش برمیگرد به مفاهیمی مثل آبرو و نجابت که درونیست و به تعریف خودمان بستگی دارد.
قاعدتاً تاکنون خودسانسوری داشتهاید. تمایل دارید یک نمونه از خودسانسوریهایتان را همرسانی کنید؟
_ معلوم است که خودسانسوری داشتهام. به عنوان یک زن تبدیل شده بودم به یک خودسانسور قدرتمند. حتی زمانی که ایران را ترک کرده بودم هم نمی توانستم بر این خودسانسوری غلبه کنم. ترس و نگرانی از قضاوت دیگران، ترس و نگرانی از شکستن دل پدر و مادرم، ترس از طردشدن از جامعه ایرانی. من تا مدتها کلاه به سر داشتم، کلاهی که خودم سر خودم گذاشته بودم خیلی دردناکتر و خطرناکتر از حجابی بود که حکومت به من تحمیل کرده بود. نمیگویم همه اما بسیاری از زنان ایرانی حتی زمانی که ایران را ترک می کنند در یک کشور آزاد هم نمیتوانند خود واقعیشان را سربلند زندگی کنند تا مدتها دچار یک نزاع درونی هستند تا آن خودسانسوریها را کنار بگذارند و رها شوند و سبک بال تر زندگی کنند. موضوع کنارگذاشتن حجاب برای من موضوعی نبود که بالای سرم گشت ارشاد یا حکومت و یا قانون حجاب اجباری باشد. خود من بودم که به خودم زخم میزدم و آن زخم نامش خودسانسوری بود، زخمی که از کودکی در من ریشه دوانده بود. الزاما هم خودسانسوری فقط به علت ترس از حکومت و خانواده نیست گاهی وقتها کاملا عاطفی است. من نمیخواستم دل یک پدرو مادری که سنتی هستند و در روستا زندگی کردند را بشکنم و یا باعث سرافکندگی و بردن آبرویشان در یک فضای بسته روستایی باشم. این فشار عاطفی باعث میشود که من خودم را سانسور می کنم.
روزهای اول فکر میکردم چون جامعه پذیرای این نیست که مثلا من در مورد همجنسگرایی و یا هموطنان بهایی فعالیت کنم، ممکن است الان به من بگویند که این آدم خودش بهایی است و یا خودش همجنسگرا است و از این دست ترسهای مضحکی که در درون تو ریشه دوانده است. احساس می کردم که اگر به من بگویند « همجنسگرا یا بهایی » فحش است. علت تمام آن ترسها این بود که من سالیان دراز در یک ادبیات و فرهنگی بزرگ شده بودم که این ترسها را در من نهادینه کرده بود. روزهای اولی که بیرون از ایران گزارشهایم پخش میشد و برخی شروع میکردند به ناسزا گفتن، زخمی میشدم و فکر میکردم باید بروم و به آدمها ثابت کنم که دفاع کردن از بهاییها دلیلی بر بهایی بودن من نیست. یا دلیل نمیشود که اگر از حق همجنسگراها دفاع میکنم همجنس گرا باشم. خوب این نشان میدهد که من میترسیدم و باعث میشد در برابر فحشها زخمی و ضعیف باشم. در حالی که دیگر آن گونه نیستم. از آن فحشها علیه خودشان استفاده میکنم و سعی میکنم چهره واقعیشان را به مردم معرفی کنم.
بخش اول این گفتوگو را اینجا بخوانید.
بخش دوم این گفتوگو را اینجا بخوانید.
از بخش پاسخگویی دیدن کنید
در این بخش ایران وایر میتوانید با مسوولان تماس بگیرید و کارزار خود را برای مشکلات مختلف راهاندازی کنید
ثبت نظر