ایرانوایر در هفتههای اخیر مقالات و ویدیوهای متعددی درباره فجایع جمعی، هولوکاست، یهودیستیزی و تئوریهای توطئه تهیه و منتشر کرده است. «شادیار عمرانی»، دانشآموخته جامعهشناسی و پژوهشگر، به این پرسش پاسخ میدهد که اهمیت «دادخواهی» در فجایع جمعی چیست.
***
شادیار عمرانی، کارشناس ارشد جامعهشناسی فرهنگ و جغرافیای انسانی، سالهاست در باب فجایع جمعی، پاکسازی نژادی و پیامدهای این فجایع پژوهش کرده است. بخشی از پژوهشهای او بر موضوع «نفی بلد و کشتار جمعی ارامنه» در سرزمینهای تحت کنترل امپراتوری عثمانی متمرکز بوده است.
او در حال حاضر در دانشگاه واشینگتن، مرکز ایالت سیاتل، در حال مرحله کار بر روی پایاننامه خود با موضوع تاثیر متقابل فضا و تحرک فرهنگ مذهبی در پروسه مهاجرت شهرنشینی در بیروت است.
شادیار عمرانی عضو انجمن مطالعات خاورمیانه، انجمن مطالعات میان رشتهای و انجمن ملی مطالعات زنان آمریکاست.
ایرانوایر با او در مورد این موضوع به گفتوگو نشسته است که چرا دادخواهی از قربانیان هولوکاست و سایر نسل کشیهای تاریخ بشر اهمیت دارد.
شادیار عمرانی می گوید علیرغم آنکه قربانیان هولوکاست زنده نیستند اما دادخواهی برای آنها، جنبشی است که دنیا برای آیندگانش به آن محتاج است.
دادخواهان فجایع جمعی، مثلا هولوکاست، در درجه نخست کسانی هستند که قربانی آن فاجعه بودهاند. قربانیان دقیقا به چه کسانی اطلاق میشود؟
وقتی صحبت از دادخواهی میشود با سه گروه از دادخواهان مواجهایم که به همه آنها «قربانیان نسلکشی» اطلاق میشود.
گروه اصلی کسانی بودند که مستقیما مورد ستم و حذف قرار گرفتند؛ یا جانشان گرفته شد یا قسمتی از زندگیشان با حبس و شکنجه گذشت. در فاجعه هولوکاست، این گروه شامل جمعیت کثیری میشدند که آن روزها یا در کورههای آدمسوزی در آشویتس از بین رفتند یا اگر هم زنده ماندند رنج بسیار بردند. آنها در قید حیات نیستند که مستقیما دادخواهی کنند. در تمام ستمهایی که یک گروه انسانی با مختصات مشترک را هدف گرفته، مانند نسلکشی یا اعدام جمعی، بخش عظیمی از قربانیان بعد از واقعه حضور ندارند.
گروه دوم کسانی هستند که با یک واسطه مورد ستم قرار گرفتند؛ مثل خانواده فرد حذفشده، اقوام ، بستگان و نزدیکانی که آن فاجعه به طور غیرمستقیم بر آنها تاثیر گذاشت.
اما گروه سوم جامعه است؛ جامعهای که به شکل دردناکی با تجربه تلخ حذف اجزا و آحادش مواجه شده و یک ترومای اجتماعی را از سر گذرانده است. ممکن است این جامعه محدود به یک اقلیت کوچک باشد که بنا به علتی خاص، مثلا سیاسی، مذهبی، قومی یا نژادی، مورد آزار قرار گرفته، یا میتواند گروه بزرگتری باشد که بخش وسیعتری از جامعه را در بر بگیرد.
طی چه فرایندی ممکن است جامعه متاثر از نسلکشی یا فجایع جمعی باشد؟
در جامعه شناسی مفهومی به نام «خاطره تاریخی» هست؛ خاطرهای که نسل به نسل در بین یک قوم، نژاد یا دستهای از انسانها، سینه به سینه منتقل شده و ممکن است بارها اصطلاحا در «ذهنیت اجتماعی» بازسازی شود. چه بسا در بازسازی مجدد تغییراتی در مولفههای جدید یا آثار آنها دیده شود اما همگی عنصر یا عناصری مشترک دارند.
نمونه آن را میتوان در نظام بردهداری و تاریخ سیاهپوستان در آمریکا دید: امروزه دیگر نظام بردهداری در آمریکا وجود ندارد، اما جامعه وارث نظامی است که سیاهان را تحت ستم قرار میداده و کرامت انسان آنها را نادیده میگرفته است.
بازماندگان یک فاجعه جمعی، حتی نسلها بعد از آن، ممکن است به علت همان خاطره تاریخی در جایگاه فروتری قرار بگیرند.
آیا این موضوع در مورد هولوکاست نیز صادق است؟
بله؛ در نسل بعد از فاجعه هولوکاست افرادی بودند که شاید خودشان جزو ستمدیدگان مستقیم نبودند، یا خویشاوندی در بین قربانیان نداشتند، یا حتی شاید کل ماجرا را فقط در کتابها و فیلمها خواندند و دیدند، اما به دلیل همان خاطره جمعی که پس از هر فاجعه جمعی بشری به وجود میآید، این افراد با کسانی که آن خاطره تاریخی را ندارند در موقعیتی یکسان نیستند؛ یک طرف ستمدیده است و طرف مقابل عضو جامعهای است که مورد ستم قرار نگرفته و بسا ستم ورزیده است. همین سابقه تاریخی جایگاه این دو گروه را متفاوت میکند.
شاید پرسش سادهای به نظر برسد اما ماجرا چگونگی دادخواهی است. اینکه وقتی قربانیان اصلی دیگر نیستند چگونه دادخواهی میشود؟ نزد چه کسی؟ چرا؟
اتفاقا این موضوع مبحث بزرگی در قرن بیستم بود. این که از چه کسی، کجا و چرا باید دادخواهی کرد. مثلا در ماجرای دادگاه هولوکاست. یا در مورد نسلکشی در سارایوو کسانی که موضوع دادخواهی را مطرح میکردند این سوال به بحث گذاشته شد که از چه کسانی و نزد کدام مرجع باید دادخواهی کرد.
امروزه بیش از گذشته به این درک و آگاهی تاریخی رسیدهایم که به هر حال یک مرکز یا کشور خاص یا جایگاه بیطرف ویژهای وجود ندارد که بتواند برای آحاد بشر تصمیم بگیرد که چه حقی را به چه کسی بدهد. طبیعتا وقتی دادخواهی میکنیم پدر کسی که اعدام شده زنده نخواهد شد یا چیزی به کسی داده نمیشود، یا جان عزیزی بازنمیگردد.
اما همه اینها از جایگاه دادخواهی نمیکاهد؛ زیرا آنچه اهمیت دارد خود مفهوم دادخواهی است که به مثابه یک جنبش برای آیندگان عمل میکند. جنبشی که خاطره رفتگان را زنده نگه میدارد، خاطرههای فراموششده را به پیش میبرد و گفتمان جدیدی میسازد. این گفتمان جدید همان فرهنگ جدیدی است که مانع از وقوع اتفاقات مشابه در آینده خواهد شد و در واقع رشد و بالندگی جدیدی به جامعه میدهد.
در این مورد مثال بارزی وجود دارد؟
بله؛ نمونه مشخص آن جنبش سیاهپوستان آمریکاست. جایی در جهان سیاهپوستی بر اثر خشونت پلیس کشته میشود و در واکنش، در آن سوی دنیا یک جنبش دادخواهی شکل میگیرد. حتی در کشورهایی که اصلا اقلیت سیاهپوست ندارند. اما مردم آن کشورها نیز به خیابان میآیند و از جنبش گروهی در آن سوی دنیا حمایت میکنند.
دادخواهی همواره گفتمان حقطلبانه و عدالتخواه را جلو میبرد. به همین دلیل است که حیات و استمرار جنبش دادخواهی مهم است؛ فارغ از اینکه چه کسی در این جنبش ادعایی دارد، یا اینکه فرد دادخواه آیا ستم دیده است یا خیر.
اول ماه مه را امروز همه میشناسند و مناسبت آن، یعنی «روز کارگر» را میدانند. همین طور هشتم مارس را. اما شاید خیلیها از جزییات فاجعهای که ۱۳۴ سال پیش در روز اول ماه مه به دنبال اعتراض کارگران در شیکاگو روی داد باخبر نباشند. و همچنین در بسیاری از مناسبتهای دیگر. در گذر تاریخ بود که دادخواهیها تبدیل به مناسبت شد و زنده ماند. کسانی که در فلان مناسبت سالانه شرکت میکند احتمالا نام قربانیها را نمیداند یا از جزییات آن رویداد خبر ندارد اما آن واقعه بعد از سالها به نمادی برای یک مطالبه اجتماعی تبدیل شده است. همه میدانند که این حقطلبی و دادخواهی بخشی از تاریخ جدید بشری است و از همین روست که دادخواهی اهمیت دارد.
موضوع دادخواهی به معنای تمرکز بر مرگ فلان فرد یا آسیبهای فلان خانواده نیست، بلکه مسالهای است که به خاستگاه جامعه بشری متصل است. چه بسا انسان وامدار این دادخواهی باشد و برای ایجاد صلح یا پیشرفت بشر به آن نیاز باشد.
آیا درست است که در فجایع جمعی، مانند هولوکاست، زنان شرایطی بسیار دشوارتر را تجربه میکنند؟ و چرا؟
سوال بسیار خوبی است که متاسفانه در دنیای رسانه فارسیزبان جای خالی توجه به آن احساس میشود.
زنان همواره نخستین قربانیان نسلکشیها و جنگها بودهاند. قربانی کردن زنان در طول تاریخ بسیار پرشمار بوده و در بسیاری نقاط جهان روی داده است. در فاجعه هولوکاست این اتفاق به شکل سیستماتیکی نمود پیدا کرد. در جنگ ویتنام تجاوز گسترده به زنان روی داد. در کامبوج هم شاهد همین روند بودیم. در جنگ کره این موضوع از طرف ژاپنیها اتفاق افتاد. در سارایوو به همچنین. و حتی چند سال پیش در برمه.
دردناک است که همین لحظه که من و شما در آمریکا گفتوگو میکنیم چنین رخداد غمانگیزی بدون اینکه جنگی در این کشور وجود داشته باشد نسبت به برخی زنان بومی و زنانی که در سکوت دزدیده و کشته میشوند رخ میدهد.
بشر در جریان تجاوز به جغرافیا و قلمرو دیگران یا در جریان جنگ علیه همنوعانش، به نقطهای تاریک میرسد که بدن زن را تسخیر کرده و مورد تجاوز قرار میدهد. هولوکاست در واقع اوج رذالت دیگرکشی بشری است و تمام نشانههای حذفگرایانه و جنسیتزده در این فاجعه دیده میشود.
اما برای فهم چرایی آن باید به تاریخ برگردیم. مثلا در همین جریان هولوکاست باید به پیدایش و قدرت گرفتن حزب نازی در آلمان پرداخت و دید که چگونه این موضوع پاسخی به مشکلات اقتصادی آن روزهای آلمان بود. روندی که شباهت زیادی به اتفاقات سایر نقاط جهان داشت. پس از آن بود که دیگرستیزی به اوج رسید. این سوال بر سر زبانها بود که تقصیر کیست که ما گرسنهایم یا کار نداریم. پاسخاش را در آن «دیگری» یا همان «خارجی»ها و «بیگانگان» میدیدند. در ایران هم همین چند وقت پیش این صدای دیگرستیزی با هشتگ «پایان مهمانی» شنیده شد.
به هر روی در آلمان آن روزها شروع کردند به کشیدن مرز با دیگری. در جریان این مسیر بود که مفهوم برتری یک قوم شکل گرفت و مفهوم ناسیونالیسم بزرگنمایی شد. وطنپرستی به این معنا تعبیر شد که باید بمیری یا به خاطرش بکشی. این دیالکتیک تضاد از بینبرنده و حذفگرا بود که دست به کار شد و چنین اتفاقات ترسناکی را رقم زد.
حذف دیگری میتوانست مثلا به صورت اخراج از سرزمین جلوهگر شود. اما چرا این ماجرا به تحقیر و نشانه گرفتن کرامت و عزت انسانی منجر شد؟
گمان میکردند برای حل مشکل اقتصادی باید ابزار تولید را از دیگری بگیرند؛ به عبارت دیگر، دیگری را از بین ببرند. برای نمونه، مالکیت دیگری بر پول و نفت و زمین و دارایی را از بین ببرند. البته برای این اقدام همیشه لازم است از طرف مقابل اهریمنسازی شود او را از انسانیتاش خلع کرد تا نتواند مالک باشد.
مشابه این اتفاق در عصر استعمار هم رخ میداد. وقتی به کشوری وارد میشدند در قدم نخست، ساکنان آنجا را به اسارت و بردگی میگرفتند و به عنوان کالا خرید و فروش میکردند. در جنگ جهانی و در جریان هولوکاست هم این اتفاق برای یهودیان رخ داد. امروزه در جنگهای نیابتی هم چنین رخدادهایی دیده میشود و حتی تجاوز هم رخ میدهد.
در تصاویر و ویدیوهای بازمانده از فاجعه هولوکاست مردان و زنان یهودی به صورت کاملا برهنه دیده میشوند. حتی مالکیت بر بدن هم از آنها گرفته شده بود. از کالا هم کمتر دیده میشدند. به آنان حتی به اندازه کافی غذا نمیدادند؛ به این معنی که «حیات شما اهمیتی ندارد». و همه اینها برای آن بود که تحت هیچ شرایطی نتوانند ادعای مالکیت کنند و به وضعیت انسانی برگردند.
کشتار آنها هم به صورت «گلهای» در کورههای آدمسوزی صورت گرفت و در گورهای دستهجمعی به خاک سپرده شدند.
در باب هولوکاست اندیشمندان بسیاری نوشتهاند، گفتهاند و شر آن را نمایان کردهاند. آیا ممکن است بشر بار دیگر دست به چنان رخدادهایی بزند؟
بله؛ به نظرم در این مورد باید نگران باشیم. چون بحرانهای اقتصادی همواره در کمین انسان است و واقعه هولوکاست ممکن است در اشکال و محلهایی متفاوت بار دیگر رخ بدهد. مگر همین چند سال پیش نسلکشی برمه اتفاق نیفتاد؟ صداها و اشارههای نگرانکنندهای هم از در بریتانیا و آمریکا شنیده شد. اینکه آنها خوب نیستند و حیواناند و ما انسانهای برتریم. از قضا این صداها گاه در متمدنترین نقاط جهان شنیده میشود. به همین دلیل باید بسیار حساس و گوش به زنگ باشیم.
برگردیم به موضوع تجاوز در جریان جنگها و فجایع جمعی؛ چرا مهاجم در حالی که طرف مقابل را بیارزش میداند در عین حال با او رابطه فیزیکی مثل تجاوز برقرار میکند؟
اندیشمندان علوم رفتاری هنوز هم اتفاق نظر ندارند که چرا تجاوز رخ میدهد. پرسش «ریچارد رورتی» همین بود که چرا وقتی کسی، مثلا مرد مسیحی صرب، دیگری را از انسانیت ساقط شده میدید باز هم به زن مسلمان بوسنیایی تجاوز میکرد؟ اگر او را فاقد ارزش انسانی میدید چطور با او درمیآمیخت یا به او تجاوز میکرد؟ اینجاست که تناقض پیش میآید.
من به عنوان جغرافیدان فرهنگی معتقدم فرایند بردگی و تبدیل کردن انسان به کالا و سپس از کالا به هیچ، یکشبه رخ نمیدهد. ارزش زن به عنوان انسانی که دائما میتواند تحت مالکیت در بیاید، در محیطی جغرافیایی ارزشمند است که به آنجا تعلق دارد و وقتی شما آن محیط را از دست میدهید، ارزشتان را هم از دست میدهید و به بردگی میرسید. یعنی پروسه زدودن ارزش انسانی ابتدا از تبدیل انسان به کالایی که میتواند تحت تملک قرار گیرد صورت میگیرد. از این روست که تجاوز به زنان بخش تقریبا لاینفک تجاوز به سرزمینها بوده و هست. یعنی مالکیت بر بدن انسانهایی که پیش از این هم تحت مالکیت دیگری (مرد) بودهاند و تصاحب این مالکیت از مردان یک سرزمین و به مالکیت درآوردن آنها توسط مردان سپاه دشمن.
آیا بردگی الزاما به معنای رسیدن به مرحله بیارزشی مطلق یا همان تبدیل شدن به کالایی بیارزش است؟
خیر؛ برده لزوما به معنای کالا نیست. بردگان خانگی در آمریکا اتفاقا موافق بردهداری بودند. بردگانی که مایل دیدگاهی مخالف بردهداری داشتند آنهایی بودند که در زمینهای کشاورزی کار میکردند؛ یعنی بردگان کارگر. قصههای فراوانی روایت شده که بردگان خانگی، برای خوشخدمتی، برخی بردگان دیگر را لو میدادند. مالکشان نزد آنها محترم بود. بردگی الزاما به معنای به نقطه صفر انسانیت رسیدن نیست، بلکه به معنای آن است که تو تحت مالکیت دیگری هستی.
آیا میتوان از گفتههای شما این طور برداشت کرد که احساس مالکیت ما را به سمت دیگرستیزی میکشاند؟
خط باریک و در عین حال حساسی هست به اسم «مالکیت». این مالکیت کمی این سو یا آن سو ممکن است به استعمار یا (وقتی پای وطن به میان بیاید) به فاشیسم تمایل پیدا کند. شرایطی پیش میآید که در مورد مالکیتمان بر زمین، کشور، خانه و ابزار تولیدمان نگران میشویم؛ و به همین دلیل با دیگری میجنگیم. یا شاهد افزایش فقر و ستم میشویم. چون این خط باریک را درک نمیکنیم. این که باید کجای این خط بایستیم. چه زمانی مطالبه مالکیت رهاییبخش یک جامعه است و چه زمانی ستم بر دیگری و دروازه فاشیسم.
ما باید دائما به این مفهوم در گفتار و کردارمان حساسیت نشان دهیم. آلمانیها یک روز چشمشان را باز کردند و دیدند عبد و عبید هیتلر شدهاند. حتی هایدگر هم که اندیشمند بود یکباره چشمش را باز کرد و دید کاری را میکند که با آن مخالف است.
و ناسیونالیسم چطور؟ آیا علت وقوع هولوکاست یا عامل فجایع بعدی را میتوان ناسیونالیسم دانست؟
ناسیونالیسم در جاهایی به معنای حقطلبی است. ناسیونالیسم در جایی به معنای حق تو بر سرزمین توست. هویت تو در همان جایی شکل میگیرد که در آنجا رشد میکنی و به آن تعلق خاطر داری. اما همان ناسیونالیسم در جای دیگری میتواند به شکلی از اشکال فاشیسم و دیگرستیزی نزدیک باشد.
فهم این حد و مرز بسیار باریک و حساس است. باید بتوانیم طوری این خط را جدا کنیم که مفهوم «ما» به عنوان یک ملت در از بین رفتن مفهوم «دیگری» به عنوان ملت دیگر نباشد و این مهم است. این که حق حیات من به معنای سلب حق حیات دیگری نباشد. این که در کوچکترین مشکل اقتصادی رگههای فاشیستی و نژادپرستی و برتری مذهبی در قالب دیگرستیزی نمود پیدا نکند. اینکه من اگر هستم به معنای این نباشد که آن دیگری نباید باشد.
مطالب مرتبط:
نظریه توطئه درباره خانواده روتشیلد: از واترلو تا لندن، از آلمان تا ایران
مهران براتی: شناخت جنایت هولوکاست بخش مهمی از آموزش تاریخ معاصر است
جورج هارونیان: توجه به هولوکاست ادای دین به تاریخ بشر است
نقش آموزش هولوکاست در کارنامه و افکار وزیر امور خارجه آینده امریکا
نیلوفر بیضایی؛ تبعید، تبعیض، طنز تلخ پدر و داستان آدمهایی که حذف میشوند
اهریمنسازی از دیگری؛ پروپاگاندا در گذشته و حال
۴ دهه پروپاگاندا در جمهوری اسلامی ایران
آموزش هولوکاست در یک رسانه ایرانی: چرا که نه؟
پیام اخوان؛ از دادگاه جنایت جنگی یوگسلاوی و پرونده نسلکشی در میانمار تا عدالت در ایران
ایرانوایر و موزه یادبود هولوکاست ایالات متحده، یک همکاری بینظیر
از بخش پاسخگویی دیدن کنید
در این بخش ایران وایر میتوانید با مسوولان تماس بگیرید و کارزار خود را برای مشکلات مختلف راهاندازی کنید
ثبت نظر