نمایش دونفره «پدرم اسلحه به دست داشت» توسط دو هنرمند ایرانی و اسراییلی هفته گذشته در سالن تئاتر ملی بروکسل اجرا شد.
سهند صاحبدیوانی و رافائل رودان دو بازیگر این نمایش، سیاستهای ایران و اسراییل را در این نمایش به نقد کشیدهاند. گزارش زیر به چگونگی شکلگیری ایده و اجرای این نمایش دونفره پرداخته است. نمایشی که بر پایه واژه صلح شکلگرفته و از دشمنی دیرینه ایران و اسراییل میگوید.
***
چقدر محتمل است که یک کودک ایرانی یا اسراییلی در پاسخ به این سوال که دلش میخواهد کدام شهر جهان را ببیند؟ به آسانی بگوید اورشلیم یا تهران؟
این موضوع را «سهند صاحبدیوانی» و «رافائل رودان» دو بازیگر تئاتر ایرانی و اسرائیلی در نمایش دونفرهای به نام «پدرم اسلحه به دست داشت» به نقد کشیدهاند.
سهند و رافائل از هفت سال پیش همکاری مشترکشان را بر مبنای واژه «صلح» آغاز کردند و به موضوع دشمنی بین کشورهایشان یعنی ایران و اسراییل پرداختهاند.
«پدرم اسلحه به دست داشت» در طول هفتهای که گذشت در سالن تئاتر ملی بروکسل به نمایش درآمد.
در فرازهایی از این نمایشنامه، آنها به شکل فیالبداهه در یک نقطه کانونی به هم نزدیک میشدند و در فراز دیگری به ناگاه در فاصله بین تاریکی و نور باهم ستیز میکردند و از هم دور میشدند.
سهند صاحبدیوانی به «ایرانوایر» میگوید در حین مناظره من با رافائل به نظر میرسد ریشههای مشترک بسیاری مابین ما وجود داشته، ولی دشمنی پدرانمان که اسلحههایشان را زمین نگذاشتند باعث میشود تا تصور کنیم هرگز آن دو تمدن، قابلیت آشتی ندارند.
پیام نهایی آنها «صلح» است. سهند صاحبدیوانی میگوید نمایش که به انتها میرسد از خودمان میپرسیم ما چرا باهم میجنگیم؟ ما چرا جرات سفر به مرزهای هم را نداریم؟ ما میخواهیم در «پدرم اسلحه به دست داشت» شما را با یک تردید جدی رودررو کنیم و آن این است که اختلافات این دو کشور تا چه حد بنیادین و واقعیاند؟
رافائل رودان هم پیش از آن در گفتوگو با «یورونیوز» گفته بود که «فکر میکند شباهتها زیادند و در انتها جداییها بسیار مصنوعی به نظر میرسد، چون زمینه اتصال و اشتراک بین دو ملت بسیار قوی است.»
اما چرا مردم عادی جرات نمیکنند در مورد این نقاط افتراق و اشتراک گفتوگو کنند؟ شاید اینجا همان مرزهای ممنوعهای است که سیاست مابین دو ملت کشیده است.
رافائل در بخش دیگری از مصاحبه به مرزهای سیاسی اشاره میکند و میگوید با اینکه پیام نمایشنامه صلح است اما اجرای آن در تهران یا تلآویو «دقیقا برای ما فاجعه خواهد بود.»
او به یک ضربالمثل عامیانه در زبان عبری اشاره میکند، اینکه «اگر یک روح را تغییر دهید انگار جهان بشریت را تغییر دادهاید.» و این همان امیدی است که سهند صاحبدیوانی هم به آن اشاره میکند: «من هم با همین امید پا به صحنه تئاتر میگذارم.»
نمایش «پدرم اسلحه به دست داشت» دومین همکاریاش با رافائل رودان بوده است.
نخستین کارشان هم سوژهای در مورد رنج مردمی بود که مابین اختلافات سیاسی دولتهای ایران و اسرائیل گرفتار شدهاند. آنها در زنگی نقطه مشترکی دارند و در آن نمایش به آن تکیه کردهاند. نقطه مشترکشان زندگی مادرانشان است که هر دو مدتی در ایران زندگی کردهاند:«اشتراکاتی مابین سرنوشت مادرانمان بهعنوان دو زنی که روزگارشان با ایران گرهخورده، وجود داشت. آن روزگار من و رافائل همسنوسال بودیم. مادر او از کلیمیان اصفهان بود و مادر من هم در تهران و در یک دوره زمانی مشترک زندگی میکردند. ما بارها در این مورد حرف زدهایم که این دو چقدر میتوانستهاند دوستان خوبی باشند. هردوی آنها به دلایلی که بیشباهت به هم نبود از ایران خارج شده بودند.»
مادر سهند از یک خانواده سنتی ایرانی بود که عاشق خواندن بود، فرصتی که هرگز به او داده نشد و مادر رافایل هم در یک خانواده متعصب کلیمی رشد کرده بود و هردوشان به امید گشایش بیشتر از ایران خارج میشوند: «مادرم عاشق یک مرد چریک سیاسی شد و به دلایل سیاسی از ایران خارج شد. او اجازه آواز خواندن نداشت. مادرش میگفته دختر نباید صدایش را بلند کند چون حرام است. رافائل هم برایم تعریف کرده در سن شش، هفتسالگی در اصفهان با مادرش به بازار میوه و ترهبار رفته بود و آنجا دیده که همه مردم دارند میوهها را جدا و انتخاب میکنند اما مادرش میوه را از دور به میوهفروش نشان میداده و فروشنده برایش توی پاکت میگذاشته. یک روز رافائل از مادرش میپرسد چرا ما اجازه نداریم مثل بقیه آدمها به میوهها دست بزنیم و مادرش جواب داده چون ما جهودیم.»
داستان آشناییشان هم جالب است. آنها در یک جشنواره داستانهای نمایشی در هلند و بعد از اجرا باهم آشنا میشوند. موضوع نمایشنامههایشان شباهت داشته و مدیر فستیوال که یک هنرمند هلندی است چیزی را مطرح میکند که اولش به نظر هردوی آنها شبیه یک شوخی است.
«او گفت چقدر این ایده میتواند جذاب باشد که تو و رافائل یک نمایش مشترک اجرا کنید. آن لحظه نمیدانستم تا چه حد میتواند عملی باشد؟ اما بسیار زود فهمیدم رافائل هم تباری ایرانی دارد و در کودکی در ایران زندگی میکرده است.»
وقتی رافایل از خاطرات مادرش برای سهند تعریف میکند نقاط مشترک بسیاری رو میشود: «مهر جهود بودن و تبعیضی که مردم قایل میشدند دردناک بود. خانه ما کجاست؟ و چرا تبعیض جز جدانشدنی این خانه است؟ بهتدریج متنها از بغل خاطرات پراکنده مادرهایمان شکل گرفتند. درباره علت مهاجرت مادر من یا اسرائیل رفتن مادر رافایل. همه مصیبتهایی که کشیدند. شروع کردیم به بحث کردن و جایی میرسید که به نقطه تعارض میرسیدیم مثلا من از رافائل پرسیدم چه طور شد که یهودیهایی که خودشان درگیر ستم بودند کشوری را پایهریزی کردند که الان به بقیه ستم میکند؟ ما مرزی برای انتقاد نداشتیم. قصدمان برداشتن خط قرمزها بود و حق خودمان میدانستیم که بیپرده به هم انتقاد کنیم.»
سهند صاحبدیوانی هنرمندی قصهگوست. او جایزه ملی داستانگویی نمایشی کشور هلند در سال ۲۰۱۴ را از آن خود کرده و از هفت سال پیش که با رافائل رودان آشنا شد با کمک همدیگر یک مدرسه داستانگویی نمایشی افتتاح کردند.
سهند میگوید: «هنگام اجرای اولین تجربه مشترکمان در مارس ۲۰۱۶، جریان حمله تروریستی به بروکسل رخ داد و اجرا متوقف شد. همان روز داشتیم طول خیابان را باهم طی میکردیم. من برای رافائل تعریف کردم که سی چهل سال قبل پدرم بهعنوان یک مبارز سیاسی چپگرا به ذهنش رسیده بود که برود اسراییل و برای حقوق فلسطینیها بجنگد. خوشبختانه هیچوقت چنین کاری نکرد چون جنگ راهحل اختلافات بشری نیست؛ اما اگر پدرم آن سال دنبال رویایش رفته بود امکان داشت با پدر رافائل روبرو بشود که بهعنوان یک اسرائیلی جوان، در ارتش خدمت میکرد. ما به این فکر کردیم که الان باهم و در کنار هم قدم میزنیم اما پدرهایمان میتوانستند سی چهل سال قبل همدیگر را بدرند».
آنها البته از همدیگر انتقاد هم میکنند. در جایی از تئاتر اخیر، سهند از سیاستهای دولت اسرائیل در مقابل مردم مظلوم دیگر انتقاد میکند و رافائل هم متقابلا از او میپرسد:
«چرا دولت تو مردم خودش را رنج میدهد؟ چرا مردم تو رنج میبرند اما تن به انقلاب و تغییر نمیدهد؟»
سهند میگوید ما سوالات مگو را طرح میکنیم و آن را با اسطورهها و همچنین روایتهای شخصیمان گره میزنیم و بعد به این سوال میرسیم که آیا روزی فرامیرسد که بشود مسائل جهان را با صلح حل کرد؟
او خاطرات متفاوتی از اجراهایش دارد، از ورود گروهی پناهنده سوری که به سالنی در آمستردام آمده بودند تا نمایش آن دو را ببیند تا اعتراض رهگذران خیابانی در لندن که متعرض رافائل شده بودند که اسرائیل که این همه ستم روا داشته حق ندارد از صلح بگوید. سهند میگوید آن روز از ادامه کارشان بازمانده بودند.
او چند باری هم به اسراییل سفر کرده و ایرانیهای وفادار به فرهنگ ایران را ملاقات کرده است: «من ایرانیترین ایرانیها را در اورشلیم دیدم. وارد خانههایشان که میشدم بوی کودکی برایم زنده میشد. اسراییل پر است از جمعیت کلیمیها و ایرانیتبارهایی که راه دیدار وطن و تبارشان مسدود شده. دیدار با آنها تاثیر بسیار زیادی بر مقوله شناخت هویت و رشد دید اجتماعیام داشت.»
سهند در اورشلیم جایی رفته است میهمانی و بانوی خانه نامش «ایرانه خانم» بوده است. سهند به خاطرش میآید که تمامی جزییات منزل آن بانو شبیه به یک خانه سنتی در قلب خیابانهای قدیمی تهران چیده شده بودند. بوی غذای سنتی ایرانی میآمده و هر یک کلمه میزبان با نام ایران گره خورده بوده و او در آن لحظه به این فکر میکرده که «چقدر دردناک است که آنها که هیچ مداخلهای هم در امر سیاست نکردهاند، اما نمیتوانند به کشورشان و به خواستگاهشان سفر کنند.»
مطالب مرتبط:
از بخش پاسخگویی دیدن کنید
در این بخش ایران وایر میتوانید با مسوولان تماس بگیرید و کارزار خود را برای مشکلات مختلف راهاندازی کنید
ثبت نظر