بعد از نزدیک به یک سال محاکمه «حمید نوری»، دادیار زندان «گوهردشت» کرج در جریان قتلعام زندانیان سیاسی در تابستان ۱۳۶۷، دادگاه سوئد قرار است ۲۳ تیر ۱۴۰۱ حکم خود را صادر کند. ۱۱ ماه محاکمه با بیش از ۱۰۰ شاهد و شاکی به جزییات شکنجهها و کشتار جمعی هزاران انسان مخالف جمهوری اسلامی اختصاص یافت. حکم دادگاه هرچه باشد، هنوز حقایق بسیاری از آنچه در دهه ۶۰، کشتار ۱۳۶۷ و قتلهای پس از آن گذشت، پنهان باقی ماندهاند.
«ایرانوایر» پیشتر در چندین گزارش به زندگی «سیامک طوبایی» پرداخته است؛ جوانی که وقتی ۱۸ ساله بود، در اوایل دهه ۶۰ بازداشت شد و از کشتار ۱۳۶۷ جان سالم به در برد. اما او را مثل دهها زندانی جان به در برده دیگر، در تور اطلاعات انداختند و ناپدید شد. تاکنون هیچ مقام مسوولی درباره آن دهها جان جوان سخنی نگفته است.
در این گزارش، به روایتهای «سیامک نادری» میپردازیم که از جان به در بردههای کشتار ۱۳۶۷ و نخستین زندانی است که توانست با کمک کانال «سازمان مجاهدین خلق»، پس از آزادی از ایران بگریزد اما نتوانست دیگر زندانیان را از تور اطلاعاتی مطلع سازد.
***
«من شمعم شمع شبانه در عالم گشته فسانه
خوش و بیپروا میسوزم که شب یاران افروزم
همه خودخواهی، همه خوبینی نشود پیدا دل شیدایی
اگر در آتش میسوزم تنها خوشم که بزمی افروزم شبها»
آخرین نامه سیامک طوبایی، زندان گوهردشت، آبان ۱۳۶۸
آنچه تاکنون گذشت
خواهران «سیامک طوبایی» به نام «نازیلا» و «نینا» در نخستین روز از محاکمه «حمید نوری» در دادگاه سوئد، از برادرشان گفتند که در شهریور ۱۳۶۰، وقتی ۱۸ ساله بود و هوادار «سازمان مجاهدین خلق» به حساب میآمد، بازداشت شد. سیامک در دادگاه به سه سال حبس محکوم شد اما سه هفته بعد، در تاریخ هفتم مهر ۱۳۶۰ روزنامهها نام او را در لیست اعدامیها منتشر کردند. همه فکر میکردند سیامک اعدام شده است. برای همین، دوستانش زیر شکنجه نام او را به شکنجهگران دادند. سیامک را دوباره در دی ۱۳۶۱ محاکمه و این بار او را به ۱۲ سال حبس محکوم کردند.
به روایت خواهران سیامک، ششم آبان ۱۳۶۸، برادرشان بیخبر به همراه دو پاسدار به خانه رفته بود و ماموران اجازه داده بودند که برای خرید به تنهایی از خانه خارج شود. این آخرین باری بود که مادر سیامک پسرش را دید. او رفت و دیگر هیچوقت برنگشت.
در فاصله بازداشت تا ناپدید شدن سیامک اما او با «ایرج مصداقی»، عامل بازداشت حمید نوری در آبان ۱۳۹۸ همبند بود و با هم نقشه فرار میکشیدند. مصداقی در کتاب «تا طلوع انگور»، از سیامک و دهها زندانی سیاسی دیگر که در تور اطلاعات افتادند و ناپدید شدند، نوشت. او در گفتوگو با «ایرانوایر»، روایت خود را تکمیل کرد؛ وقتی روز ششم آبان ۱۳۶۸ خودش نام سیامک طوبایی را برای مرخصی خواند و آنها همدیگر را در آغوش کشیدند و سیامک راهی مسیری شد که هیچ اثری از او باقی نماند.
فروردین ۱۳۶۸، خبر خروج یکی از زندانیان سیاسی از ایران از طریق کانال سازمان مجاهدین خلق با کمک دو نفر از مادرانی که فرزندانشان در قتلعام ۱۳۶۷ کشته شده بودند، به زندان رسیده بود. به سلامت رسیدن آن زندانی، بسیاری را به فکر فرار انداخته بود؛ از جمله سیامک طوبایی و ایرج مصداقی را.
زندانی سیاسی که توانست از ایران خارج شود
آن زندانی، «سیامک نادری»، از اعضای سابق مجاهدین خلق بود. نادری از شاکیان حمید نوری در دادگاه استکهلم است که شهادتهای خود را طی بررسی پرونده نوری، ارایه کرد.
او در گفتوگو با «ایرانوایر»، بخش دیگری از حکایت فرار زندانیان سیاسی را از کانال سازمان مجاهدین خلق میگوید.
آنها در اتاق هفت، بند دو زندان «اوین» با هم هماتاق بودند. در گوهردشت نیز همبند شدند. سیامک نادری سالن ۱۲ بود و سیامک طوبایی سالن ۱۴. نامههایی که نازیلا طوبایی برای برادرش سیامک میفرستاد، اشتباهی به دست نادری میرسید و سپس به دست طوبایی. آنها در بند شش زندان گوهردشت که قدیمیترین زندانیان سیاسی را در خود جای داده بود، نگهداری میشدند. آنها نه فقط بیشترین حبسکشیدهها بودند بلکه به گفته سیامک نادری، دو سال و نیم انفرادی را هم تحمل کرده بودند.
نادری در حالی که میگرید، از سیامک طوبایی میگوید: «سال ۱۳۶۰ که با سیامک هماتاق بودیم، پاهایش آش و لاش شده بودند. او را بد کتک زده بودند. آن زمان با کابلهایی که سر آنها لخت بود، میزدند. کابل کف پا میخورد، دور پا میچرخید و روی پا را هم آش و لاش میکرد. سیامک هم کف پاهایش رفته بود و هم روی پاهایش. ما در اتاق هفت بودیم که در دوران شاه، خود مسعود رجوی و جزنی هم در آن بودند. با هم میخندیدیم و طرح فرار میریختیم و این که کجای سلولها دیوارهایش ضخیم نیست. با هم کشتی میگرفتیم. در حیاط با هم والیبال بازی میکردیم… ولی سیامک خوشخنده بود. همیشه میخندید.»
نادری روایت میکند: «از طریق کانالهای خودمان میدانستیم که میتوانیم با وصل شدن به خانوادهای از خانوادههای اعدامشدگان، از ایران خارج شویم، به پاکستان برویم و بعد هم عراق و سازمان مجاهدین خلق. من که آزاد شدم، بسیاری از خانوادهها به خانه ما آمدند تا از عزیزان در بند خود خبری بگیرند. در بین خانوادهها، مادر نوری هم آمد. به او پیام دادم که یک روز هم نمیخواهم بمانم. میخواستم به عراق بروم.»
او از طریق مادر نوری، به شخصی به نام «حجت» وصل شد و اولین دیدارشان در «۱۶ متری امیری»، دو کوچه بعد از «سینما جی» رخ داد. اما آنها تحت تعقیب بودند. نادری که در فاز نظامی سازمان مجاهدین خلق فعالیت میکرد و دوره «تعقیب مراقبت» دیده بود، حدس زده بود که تحت نظر هستند: «سال ۱۳۶۷، حدود ۲۰۰ پیکان آبی رنگ را به اسم مبارزه با مواد مخدر در خیابانها گذاشته بودند که کارشان سیاسی امنیتی بود. همه میدانستیم. به حجت حالی کردم که تحت تعقیب هستیم و با چندین پاسدار و پیکان آبی هم برخورد کردیم. من بچه جنوب تهران بودم و کوچههای امامزاده عبدالله را میشناختم. میدانستم ۷۰ درصد یک متریهای آنجا بنبست هستند و دو متریها آزاد. دویدیم و بالاخره از طرف خیابان هرمزگان بیرون آمدیم.»
فردای آن روز در قرار بعدی هم باز آنها تحت نظر بودند و برای همین سیامک نادری متوجه شد که این کانال لو رفته است. اما یک کانال دیگر هم به او پیشنهاد شده بود: «قاچاقچی پاکستانی که بچهها را خارج میکرد، دستگیر شده و زیر شکنجه قرار گرفته بود. برای همین با رژیم همکاری میکرد. ما نمیدانستیم. قاچاقچی دوم اسمش بولودی بود. من یک نفر دیگر را هم معرفی کرده بودم که یک روز زودتر از من حرکت کرد اما هیچوقت خارج نشد.»
در نهایت سیامک نادری با مادر نوری به «ترمینال خزانه» تهران رفت و از آن جا به بندرعباس رفتند. پوشش مناسبی بود. در آن سالها سیگار و لباس سخت گیر میآمد و بسیاری به بندرعباس میرفتند؛ خصوصا برای تهیه سیگار «وینستون». بعد از بندرعباس، آنها به ایرانشهر رفتند. یک شب در این شهر ماندند و سیامک برای مادر نوری سیگار تهیه کرد. او به تهران بازگشت و سیامک نادری به پاکستان رفت.
اطلاع سازمان مجاهدین خلق از لو رفتن کانال خارج کردن زندانیان
سیامک نادری میگوید وقتی از طریق پاکستان به سازمان مجاهدین خلق در عراق رسید، قضیه لو رفتن کانال قاچاقچی پاکستانی و همکاری او را با جمهوری اسلامی به آنها اطلاع داد و خواست که به ایران برگردد تا بتواند جلوی به دام افتادن زندانیان سیاسی را بگیرد؛ یعنی همان زمان که سیامک طوبایی با ایرج مصداقی در فکر نقشه فرار بودند.
سیامک نادری میگوید: «بچهها به ما که دو سال و نیم در انفرادی تحت شکنجه بودیم و مقاومت میکردیم، اعتماد داشتند. حتی محمد توانا که بازجو بود و بعد دادیار زندان هم شد، با بعضی پاسدارها سر ما دعوا میکرد. به سازمان گفتم بهتر است که برگردم داخل ایران، چون من اعتبار دارم و میتوانم بچهها را نجات دهم. اما اجازه ندادند. من اولین زندانی بودم که توانستم از دهه ۶۰ و کشتار ۱۳۶۷ جان سالم به در ببرم و از ایران خارج شوم و حقایق را گفتم. سازمان من را خرج کارهای سیاسی خودش کرد. اصلا دنبال افشای کشتار ۱۳۶۷ نبود. برایش سنگین بود چون سازمان را متهم میکردند که به خاطر عملیات فروغ جاویدان آن کشتار اتفاق افتاد. بعد از آن عملیات هم صدها نفر مجروح شده بودند به جز بیش از هزار نفری که کشته شدند. هم میخواست باعث کم شدن روحیه بچهها نشود و هم میخواست دلیل کشتار نباشد. از من هم که استفاده میکرد. برای همین نگذاشت برگردم.»
اتهام «جنایت جنگی» که به حمید نوری طی دادگاه سوئد وارد شده هم بر همین مبنا است. آنچه در کیفرخواست او توسط دادستانها مطرح شد، کنار هم قرار گرفتن فاجعه تابستان ۱۳۶۷ پس از فتوای «روحالله خمینی»، بنیانگذار جمهوری اسلامی مبنی بر کشتن «منافقین» است که در پی حمله مجاهدین خلق به ایران تحت عنوان «فروغ جاویدان» روی داد.
در شروع محاکمه حمید نوری، دادستان مدعی شده بود که بین فتوای آیتالله خمینی و منازعات مسلحانه بینالمللی میان ایران و عراق ارتباطی وجود دارد و به عملیات فروغ جاویدان در ۲۶ جولای ۱۹۸۸ اشاره کرده بود.
دیگر اتهام حمید نوری مبنی بر «قتل عمد»، مربوط به کشتار زندانیان سیاسی چپ است که در همان تابستان ۱۳۶۷ جریان داشت.
به هر رو، سازمان مجاهدین خلق اجازه نداد که سیامک نادری به ایران بازگردد یا به هر طریقی بتواند دیگر زندانیان را از آلوده بودن کانالی که خیال میکردند به سازمان مجاهدین برمیگردد، آگاه سازد. در این فاصله، دهها زندانی سیاسی که از دهه ۱۳۶۰ و آن کشتار جان به در برده بودند، به مرخصی آمدند یا آزاد شدند و از طریق همین کانال ناپدید شدند.
البته این تنها دامی نبود که اطلاعات برای ناپدید کردن زندانیان و کشف ارتباطات تدارک دیده بود. سیامک نادری میگوید: «دادستانی روی زندانی مقطعی و توسط کابل زدن سرمایهگذاری میکرد. اما اطلاعات برنامهریزی میکرد. وزارت بعدتر در ایران سازمان مجاهدین دروغین به راه انداخت. بچهها فکر میکردند به سازمان وصل هستند، در حالی که به وزارت وصل شده بودند. آنها در سیستان و بلوچستان خانههای تیمی داشتند اما در اصل خانههای تیمی وزارت اطلاعات بودند. بهنام یکی از بچهها بود که همین بلا سرش آمد.»
نادری اسامی دیگر زندانیانی را میآورد که خانوادهها خیال میکردند از ایران خارج شدهاند اما در واقع در تور اطلاعات مانده بودند؛ مثل آنچه خانواده سیامک طوبایی میپنداشت و سالها بعد از طریق ایرج مصداقی به حقیقت ناپدید شدن برادرشان پی برده بودند: «چند وقت بعد از خارج با مادرم تماس گرفتم. مادرم گفت حسن افتخارجو خارج شده است. به او گفتم دروغ است و حسن پیش ما نیست. فقط سیامک طوبایی نبود، دهها نفر بودند؛ مثل جواد تقوی. بخشی از داستانها را من سال ۱۳۷۳ فهمیدم و بخشی را در حین دادگاه حمید نوری؛ مثل هویت دختری که در خانه مادر نوری زندگی میکرد.»
دختری ۱۷ ساله در خانه مادر نوری زندگی میکرد که سیامک نادری را «عمو» میخواند و خواسته بود که او را هم همراه خودش از ایران خارج کند. سیامک نادری نپذیرفته بود چون فکر میکرد اگر گیر بیفتد، کار این دختر تمام است. به گفته سیامک نادری، آن دختر، «لیلا مدائن» نام داشت و بنا به نوشته ایرج مصداقی، اواخر پاييز ۱۳۶۷ عزم سفر کرد، به پیک مجاهدین وصل شد، همراه با یکی از مادران تا زاهدان رفت و دیگر اثری از او یافت نشد.
مصداقی نوشته است: «دستگاه امنیتی رژیم به منظور استفاده مجدد از توری که گسترده بود، از دستگیری مادر مزبور خودداری میکند.»
سیامک نادری میگوید همان زمان لیلا از طریق دوست پسرش به «محمد سلامی» در زندان پیام میدهد که مادر نوری با اطلاعات جمهوری اسلامی همکاری میکند؛ مادری که دو پسرش را در کشتار ۱۳۶۷ اعدام کرده و به باور برخی زندانیان سیاسی آن زمان، او را تحت فشار گذاشته بودند که اگر همکاری نکند، دیگر فرزندانش را هم از او میگیرند.
ایرج مصداقی درباره محمد سلامی به «ایرانوایر» گفت که او قرار بود آزاد شود: «محمد تنها زندانی بود که در این تور اطلاعاتی دستگیر و به زندان برگردانده شد. او را هم برای قدرتنمایی به زندان برگردانده بودند. یک بار در حیاط به هم خوردیم که گفت ایرج ببخشید، من راجع به تو تکنویسی کردم. گفتم بیخیال.»
محمد سلامی در سال ۱۳۷۱ اعدام شد.
سیامک طوبایی کجا میرود؟
سیامک نادری میگوید طوبایی هم مادر نوری را میشناخت. او بعد از فرار به خانهای در جنوب تهران میرود که البته به خاطر داشتن فرزندان سیاسی، در محل شناخته شده بود. سیامک از طریق یکی از نزدیکانش به مادر نوری وصل میشود و با هم راهی میشوند.
اما سیامک طوبایی بعد از خارج شدن از خانه خود برای خرید، چهطور با مادر نوری مرتبط میشود؟ این سوالی است که در گزارشی دیگر به آن خواهیم پرداخت.
پیش از آن، سیامک نادری شعری را میخواند که به سیامک طوبایی تقدیم کرده است:
«همه اسماء را
با نام خدا میخوانم
و زیبایی گل را
با نام فرشته
همه اسمها
رنگ گلی را دارند
در چشمها
عطری از خاطرهها
تو فقط نام ببر
یک به یک دوستان را
و مناش
بستان میبینم
و گلی
از ساقه دوست میچینم
تونگو با دل من از گلها
تو فقط نام ببر
یک به یک دوستان را
و مناش
باغی را در رویا، یاد دارم
که دلم
گهواره این دوستیهاست»
از بخش پاسخگویی دیدن کنید
در این بخش ایران وایر میتوانید با مسوولان تماس بگیرید و کارزار خود را برای مشکلات مختلف راهاندازی کنید
ثبت نظر