شایا گلدوست
«همیشه از بچگی عاشق موی بلند بودم؛ آنقدر که وقتی با موهای خیالی خود عشوهگری میکردم و گردن میچرخواندم، همه میگفتند "پسره خل شده است". هیچوقت نمیتوانستم موهایم را بلند کنم. ماجرای موهای من مثل ماجرای همه آنهایی است که حداقل برای یک بار در ایران طعم تلخ تحمیل، اجبار و زور را تجربه کردهاند.»
این بخشی از دل نوشتههای «امیرا» است که از مسیر پر پیچ و خم خودشناسی، گرایش جنسی و هویت جنسیتی خود میگوید؛ مسیری به دنبال خود واقعی او و آنچه میخواسته باشد اما خود را به درستی نمیشاخته است. «امیرا ذوالقدری»، فعال برابری جنسیتی، داستان خود را اینطور روایت میکند:
«مادرم اجازه نمیداد موهایم را بلند کنم. هر بار فکر میکردم از دستش قسر در رفتهام و موهایم تا جلوی پیشانیام میرسید. اما شب که میشد، همه آرزوهایم بر باد میرفت. در خواب موهایم را قیچی میکرد تا صبح مجبور باشم به آرایشگاه بروم. هنوز هم که به یاد میآورم، با وجودی که بسیار دوستش دارم، از دستش عصبانی میشوم. بزرگتر که شدم، تن به خواستهاش نمیدادم و میگذاشتم موهایم همانطور نامرتب بمانند. اما مادرم لجبازتر از من بود و روش جدیدی برای سرکوب من و خواستههایم پیدا میکرد. با ناظم مدرسه حرف میزد که تا وقتی موهایم را کوتاه نکردهام، اجازه ندهد در امتحان شرکت کنم. من هم کوتاه نمیآمدم و هر بار بهانهای میآوردم اما در نهایت مجبور میشدم تن به خواستههای آنها بدهم.»
امیرا تعریف میکند که موهای بلندش نماد ایستادگی در برابر فشارها و زورگوییهای خانواده و اطرافیان بود. موضوع برایش به سادگی بلندی یا کوتاهی موهایش نبود بلکه میخواست حق مالکیت بر بدن خود را داشته باشد؛ چیزی که از او سلب شده بود و بدنی که او را مجبور میکرد هویتی را بپذیرد که خود را متعلق به آن نمیدانست. به روزهای بچگی بر میگردد؛ زمانی که تلاش میکرد موهای صورتش در بیایند تا بتواند در جایگاه قدرت بنشیند: «وقتی بچه بودم، به صورتم روغن مار میزدم که ریش و سبیل در بیاورم؛ تلاش مذبوحانهای که حتی باعث رشد کرک هم در صورتم نمیشد. چون در جامعهای مذهبی و میان افرادی متعصب زندگی میکردم که مرد بودن با نشانههایی مثل داشتن ریش و سبیل نماد قدرت بود، دوست نداشتم هرچه که بزرگتر میشوم این قدرت را از دست بدهم. آن وقتها اینطور فکر میکردم. اما شاید این طرز تفکر، تصورات مخاطب را از تجربه ترنس بودگی بر هم بریزد. چون جنسیت در فرهنگ ما یک امر صفر و صد است؛ یا زنانگی و یا مردانگی. در حالی که جنسیت ساخته دست تجربه است و از عمق نگاه جامعه به فلسفه، تاریخ و فرهنگ گرفته تا خواست و برداشت خود افراد در آن موثر هستند.»
در جوامعی با دیدگاه دوقطبی جنسی و جنسیتی، عموما انسانهایی که خود را در این دستهبندیهای کلیشهای تعریف نمیکنند، دچار احساس سردرگمی نسبت به خواستهها، گرایش جنسی و هویت جنسیتی خود میشوند؛ چارچوبهای سخت و از پیش تعیین شدهای که از فرهنگ و جامعه و مذهب گرفته تا سیستم آموزشی و قانون و قانونگذار در شکلگیری و ترویج آن موثرند. هر چهقدر این چارچوبها تنگتر و این کلیشهها پررنگتر باشند، زندگی برای انسانهایی که خود را به رنگی غیر از سیاه و سفید تعریف میکنند، سخت تر و در مواقعی غیر قابل تحمل میشود.
برای امیرا، موهای صورتش هیچ تجربه شرمآور یا غرور آمیزی نداشت. اما وقتی مفاهیم را در قالب و المانهای کلیشهای تعریف میکنیم، مساله جور دیگری به نظر میرسد. امیرا میگوید: «زمانی که من خودم را میشناختم، شبکههای اجتماعی مثل امروز این همه فعال نبودند. تنها میدانستم که اندام جنسی منتسب به مردانه دارم و به افرادی که ویژگیهای جنسی و رفتاری و ظاهری منتسب به مردانه دارند هم کشش و عاطفی و جنسی دارم. درک درستی از جنسیت نداشتم. فکر میکردم چون در شناسنامهام نوشته شده است پسر، پس باید یک پسر باشم. فکر میکردم که یک مرد فقط میتواند با یک زن در رابطه باشد و از طرفی دیگر، فضایی نداشتم تا بتوانم خودم را یک زن تعریف کنم. به همین دلیل خودم را بین زمین و آسمان معلق احساس میکردم و گیج میشدم. تجربه تجاوز و خشونت جنسی سیلی محکمی بود که مرا به زمین کوبید. خیلی برایم سخت بود هم بفهمم چه بلایی سرم آمده است و هم اینکه به دنبال درک گرایش جنسی خودم باشم. اما آنقدر برای زنده ماندن نیاز به تعریف کردن خودم داشتم که در نهایت موفق شدم.»
خودشناسی اولین قدم برای درک و پذیرش خود و ایجاد فضایی برای ابراز هویت جنسی و جنسیتی خود به خانواده، جامعه و اطرافیان است و ممکن است در طول زندگی ادامه داشته باشد و شخص در این مسیر به شناخت کاملتری از خود، تمایلات، گرایشها و جنسیت خویش دست پیدا کند. اما متاسفانه جامعه رنگینکمانی نیز از کلیشههای جنسی و جنسیتی موجود بی تاثیر نیست. بسیار مشاهده میشود که در بین اعضای جامعه رنگینکمانی نیز تعاریف و چارچوبهای مشخصی برای ترنسها، همجنسگرایان، دوجنسگرایان و... وجود دارد و هر فردی که در این تعاریف نگنجد، ممکن است از این اجتماع نیز طرد شود. تلاش برای به رسمیت شناخته شدن با هرچه بیشتر شبیه به تعاریف کلیشهای موجود بودن، در بین اعضای جامعه رنگینکمانی نیز بسیار مشاهده میشود. حال اگر با دقت نگاه کنیم، میبینیم که آنها خود قربانی این کلیشهها و چارچوبهای تولید شده از سوی جامعه دگرجنسگرا و همانجنسیتی هستند که هر چیز متفاوت با هنجارهای تعریف شده را محکوم به نابودی میداند. امیرا در ادامه تعریف میکند: «هرچه بیشتر پیش رفتم، فضایی برای بیان دردها، احساسات و تجربیاتم پیدا کردم. با تلاش فراوان در نهایت خودم را یک همجنسگرا هویتیابی کردم. با این هویت، علیه خودم و هرچه که من واقعی را از من میگرفت، شورش کردم و در نتیجه همین جنگها مجبور به ترک ایران و رفتن به ترکیه شدم. آنجا بود که برای اولین بار ترنسهای ایرانی را دیدم. دردهایشان بزرگتر از من بود و تجربیات متفاوتی داشتیم. اما مهاجرت به امریکای شمالی من را با هویت ظلمستیز ترنسهایی که اینجا دیدم، روبهرو کرد؛ چیزی متفاوت با آنچه در ایران و ترکیه دیده بودم. در نهایت نگاه جامعه به من به عنوان یک زن و بیان جنسیتی منتسب به زنانهام و تجربیاتی که در مسیر زندگی در دنیایی بزرگتر به دست آوردم، باعث شد تا خودم را یک ترنسجندر معرفی کنم و فکر میکنم این مناسبترین و دقیقترین تعریف برای من باشد. وقتی از من میپرسند ترنس هستی یا همجنسگرا؟ همیشه در کنار ترنس، از همجنسگرا هم استفاده میکنم؛ به این دلیل که این واژه همه ظلمها و خشونتها و تبعیضها را عریان به نمایش میگذارد. فکر میکنم اگر مخاطب فارسی زبان امروز با این تعاریف و جامعه رنگینکمانی آشنا است، به خاطر تجربهها ، تلاشها، قلم زدنها و آشکارسازیهای انسانهایی مانند ما است که تلاش میکنیم خودمان را بشناسیم، صدایمان را به گوش دیگران برسانیم و برای بهبود و شرایط خود و دیگران کاری انجام دهیم.»
مطالب مرتبط:
آیا جامعه رنگینکمانی به اندازه کافی در رسانهها حضور دارند؟
مسبب رنج پیدا و پنهان ترنسها کیست؟
تجربه ناخوشایند یک ترنس؛ هویت جنسیتی مردانهام بازیچه نادانی ماموران پلیس شد
داستان معلولیت در جامعه رنگینکمانی؛ تبعیض و خشونت مضاعف
از بخش پاسخگویی دیدن کنید
در این بخش ایران وایر میتوانید با مسوولان تماس بگیرید و کارزار خود را برای مشکلات مختلف راهاندازی کنید
ثبت نظر