محمد تنگستانی
«رضا اکوانیان» شاعر ۳۲ ساله زاده دهدشت در شعبه ۲۶ دادگاه انقلاب به ریاست قاضی ماشاالله احمدزاده به اتهام تبلیغ علیه نظام و توهین به مقدسات به ۳ سال زندان و ۴۰ ضربه شلاق محکوم شده است.
شاعر کتاب « زخمها پابهپای من پیر میشوند» در گفتوگو با ایران وایر میگوید:بیستوششم اردیبهشت ۱۳۹۶ تلفنی احضار شدم و در دادگاه انقلاب تفهیم اتهام شدم. آقای احمدزاده به همراه آقای صلواتی سوالاتی درباره همکاری با وبسایت مجموعهی فعالان حقوق بشر در ایران، و عضویت و فعالیت در گروههای مخاف نظام طرح کردند. آقای احمدزاده گفت بنابر گزارش سازمان اطلاعات سپاه ارتباط من با گروههای مخالف نظام و بازنشر شعرهایم در آن سایتها محرز و مشخص است و بهتر است جهت بخشودگی و تخفیف در مجازات با آنها همکاری کنم. فردی که خود را نماینده اداره اطلاعات سپاه معرفی کرده بود پرینت تلفنم را از میان پرونده بیرون کشید و جلوی آقای احمدزاده گرفت. در لیست تماسهای گرفته شده از تلفن همراه من چند تماس خارج از کشور وجود داشت که از نظر آنها این تماسها به منزله ارتباط با گروههای مخالف نظام تلقی شده بود. تماسهایی که با دوستانی امثال شما داشتهام. ارتباط و دوستی با شما و دیگر دوستان شاعرم از نظر آقایان مخالفت با نظام جمهوری اسلامی و توهین به مقدسات محسوب میشدند.
«رضا اکوانیان» در گفتوگو با ایرانوایر میگوید؛ در دادگاه بدوی به او اجازه دفاع ندادهاند و این حکم براساس پرونده سازی اطلاعات سپاه صادر شده است. آقای اکوانیان بعد از صدور حکم از طرف دادگاه انقلاب از ایران خارج شده است.
در سالهای گذشته نیز شاعرانی مانند «محمد رضا حاجرستمبگلو»، «مهدی موسوی»، «فاطمه اختصاری» با اتهاماتی مشابه بازداشت و محکوم و در نهایت مجبور به فرار از ایران شدهاند.
ما در ایرانوایر از نویسنده کتاب «زیر بال مینا»، «رضا اکوانیان»، خواستهایم نامهای خطاب به «ماشاالله احمدزاده» بنویسد. حرفها و گفتههایی را که این قاضی در دادگاه به او اجازه بازگو کردنش را نداده است، بیان کند.
در ادامه نامه «رضا اکوانیان» خطاب به قاضی پروندهاش را میخوانید:
جناب آقای ماشاالله احمدزاده
ریاست محترم شعبه ۲۶ دادگاه انقلاب استان تهران
چرا سلام؟ کدام سلام؛ کدام درود؛ چرا باید به شما سلام کنم. آنچه از شما دیدم دقیقا همان چیزی بود که شنیده بودم و همه گفتهها درست بود و بیش از آن هم چیزی از شما انتظار نمیرفت. ای کاش برای لحظهای در خلوت با وجدان خود تنها شوید و بپرسید: «آیا رأی صادره را قبول داری یا نه!» آیا اصلا میدانید هر سال چند روز دارد و سه سال چند روز یا چند ساعت میشود! آیا تا به حال طعم تلخِ شلاق را بر تن خود چشیدهاید. آیا به مدارکی که بر اساس آنها رأی صادر نمودهاید نگاهی انداختهاید! یا تنها به گزارشهای کذب مأموران بسنده کردهاید. آقای احمدزاده، از شما میپرسم آیا نوشتن جرم است. آیا شاعری جرم است. آیا نوشتن شعری که پیش از انتشار در وزارت سانسور تکهتکه میشود و قلب و کبد و کلیهاش را بیرون میکشند برای نظام خطری دارد؟ آیا چند سطر شعر میتواند پایههای مستحکم نظام شما را بلرزاند؟ رسالت هنر حقیقت است و رسالت شما فریب. فریب است و محافظهکاری. به شما گفتم هیچکدام از اتهامات را قبول ندارم؛ چرا که من شاعرم. من شاعرم و جرمی مرتکب نشدهام. من شاعرم و شما دوست داشتید تشخیص بدهید سایتهایی که شعرهایم در آنها منتشر شدهاند سایتهای معاند هستند. اما گمانم این تشخیص شما نبود و شما خود گماشته دیگری هستید. گماشته هستید چون از اتهام جاسوسی که نتوانستید به من بچسبانید به تبلیغ علیه نظام رسیدید. گماشته هستید چون آنچه از شما خواسته شده صادر نمودهاید. دلم برایتان میسوزد جناب احمدزاده. دلم برای زمانی از عمرتان میسوزد که وجدانتان بیدار شود و بر سرتان هوار بکشد و دیوانهتان کند. آن روز هم نزدیک است جناب حاکم. شما که نام یک خیابان (ولیعصر) را در شعر جرم میبینید و نام یک شغل (بازجو) را توهین؛ هیچ از خود پرسیدی چرا برای نرگس محمدی و آتنا دائمی و دیگرانی که شما دشمنشان میپندارید شعر نوشتهام و به قول خودتان برای برادر شهیدم نه؟ آنجا نگذاشتید بگویم. اینجا میگویم. من هم برای نرگس، هم نسرین، هم آتنا و ... و هم برای برادرم، شعری نوشتهام. نوشتهام و شما ندیدهاید. ندیدهاید چون نگاه نکردید. ندیدهاید چون از کسانی که باید نپرسیدید. ندیدهاید چون به گزارش مأموران اطلاعات سپاه و وزارت اطلاعات بسنده کردهاید. بله. من برای برادرم هم نوشتهام. نوشتهام و گفتهام: «کاش زنده بودی، میدیدم تو را، بیآنکه دست بر ماشه بری، چرا که مادر انتظار میکشد، فرزندش را، وقتی پا به خیابان میگذارد.» شما که دست بر ماشه میبرید و در ساعتهای مختلف روز حکم صادر میکنید. یکی را شلاق. یکی را حبس؛ و دیگری را پای چوبه دار میفرستید. شما که هستید جناب حاکم! شما که میپرسید آیا از خود دفاعی دارم یا نه و هنوز دو سطر بیشتر چیزی نگفتهام میگویید کافیست، شما آیا خدا هستید؟ شما آقای قاضی، از شما میپرسم، بهراستی شبها میتوانید راحت و آسوده بخوابید! شما که به هر کس از شما نیست بدبین هستید، شما باید عینک بدبینیتان را بردارید و برای یکبار شده وجدانتان را صدا بزنید شاید بیدار شود و آنچه حکم میکنید را پیش از ابلاغ در ذهنتان مرور کند شاید به خود بیایید. شاید به خودتان بگویید اینها برای مردم پروندهسازی میکنند و من چرا بیدلیل حکم کنم. شاید با لبخندی که مأمور سپاه و وزارت در حضور شاعر به شما میزنند به دید زیبایی بنگرید و دندانهای مانده در دهانشان را سالهای حبس و شلاق حساب نکنید. شاید اجازه دهید روی شعرها و یادداشتها صحبت کنیم و وقتی میگویم بعضی از این شعرها در وزارت ارشاد دولت احمدینژاد و روحانی هم مجوز گرفتهاند، نگویید وزارت ارشاد هم اشتباه میکند و حساب آنها را هم میرسیم. دوست داشتم نمیگفتید: «همینها کافیست». دوست داشتم بگذارید حرفم را بزنم و از خودم در برابر ظلمتان دفاع کنم؛ اما انگار نه شما وقتش را داشتید بیشتر پرونده را بخوانید و بررسی کنید، نه مأموران همراه پرونده که با پژو 405 نقرهای رنگشان آمده بودند و عصر با شما رفتند میخواستند بیشتر کِشَش بدهید!!!. آقای قاضی، ظلم رفتنیست؛ شما هم رفتنی هستید. این قدر صندلیتان را سفت نچسبید. به خود زحمت دهید کمی از جایتان بلند شوید، بگذارید کمی لباستان چروک شود و وقتی کارگری برای نجات پسرش به شما التماس میکند، به او نگویید پدرجان قید پسرت را بزن! کاش این را به آن مرد نمیگفتید. کاش آدم خودت بودی. کاش، ای کاش آدمی وطنش را همچون بنفشهها، میشد با خود ببرد هر کجا که خواست!
از رضا اکوانیان بیشتر بخوانید
از بخش پاسخگویی دیدن کنید
در این بخش ایران وایر میتوانید با مسوولان تماس بگیرید و کارزار خود را برای مشکلات مختلف راهاندازی کنید
ثبت نظر