close button
آیا می‌خواهید به نسخه سبک ایران‌وایر بروید؟
به نظر می‌رسد برای بارگذاری محتوای این صفحه مشکل دارید. برای رفع آن به نسخه سبک ایران‌وایر بروید.
استان یزد

بازمانده تصادف تهران-قم از آن شب وحشتناک می گوید

۲۸ شهریور ۱۳۹۲
خواندن در ۵ دقیقه
بازمانده تصادف تهران-قم از آن شب وحشتناک می گوید
بازمانده تصادف تهران-قم از آن شب وحشتناک می گوید

استان وایر، ترمه ایرانی- «من در اتوبوس خودمان شاهد بودم زن ها و بچه های اتوبوس اصفهان به شیشه چسبیده بودند و می خواستند از اتوبوس خارج شوند اما نمی توانستند. کسی هم نبود که به آن ها کمک کند. یکی یکی به کام مرگ فرو می رفتند، می سوختند و می مردند. ما هم به سرنوشتی که قرار بود تا چند لحظه دیگر به آن دچار شویم با وحشت می نگریستم.»

این بخشی از گفته های یکی از بازماندگان تصادف اتوبوس تهران- قم در مصاحبه با خبرنگار یزد رسا از میبد است. تصادف دو اتوبوس که خانواده های بسیاری را داغدار کرد و مسوولان و کارشناسان را به تکاپو انداخت تا برای این بی توجهی خود دلیل بیاورند و برای جلوگیری از این نوع رویدادها چاره ای بیندیشند، رویدادی که چند روز دیرتر در جاده بروجرد تکرار شد.

سید محمد نبوی،خبرنگار یزدرسا با مهندس محمدحسین برزگری، از بازماندگان این حادثه دلخراش که در بیمارستان امام جعفر صادق میبد بستری شده بود، گفت و گو کرده است.

برزگری تعریف می کند:«ساعت ۹ شب بلیط داشتم. ماشین با نیم ساعت تاخیر بالاخره حرکت کرد. به علت فعالیت زیادی که آن روز داشتم به محض ورود به اتوبوس خوابیدم. ناگهان صدای خیلی مهیبی شنیدم. به طرف جلو پرتاب شدم. آمدم بایستم، دیدم کنترل پایم دست خودم نیست. نگاه کردم دیدم ساق پایم شکسته است. تقریبا آویزان بود. از آن جایی که دو اتوبوس شاخ به شاخ شده بودند، آتش از سمت راننده شروع شد و به عقب سرایت می کرد. من در اتوبوس خودمان شاهد بودم زن ها و بچه های اتوبوس اصفهان به شیشه چسبیده بودند و می خواستند از آن خارج شوند اما نمی توانستند. کسی هم نبود که به آن ها کمک کند. یکی یکی به کام مرگ فرو می رفتند، می سوختند و می مردند. ما هم با وحشت به آن ها نگاه می کردیم و به سرنوشتی که قرار بود تا چند لحظه دیگر به آن دچار شویم. صحنه خیلی وحشتناکی بود. خیلی وحشتناک. من شب قبل هم مسافر بودم و با ماشین شخصی از مشهد به یزد آمده بودم ولی به علت شدت حادثه، زمان و مکان را از یاد برده بودم. فکر می کردم با ماشین خودم تصادف کرده ام. در وسط اتوبوس به دنبال بچه هایم می گشتم. کم کم بر خود مسلط شدم و فهمیدم که در کجا قرار دارم. از این که خانواده ام با من نبودند خوشحال شدم. به عقب اتوبوس بازگشتم و در انتظار مرگ خیره به آتش نگریستم و خود را به دست تقدیر سپردم.

آتش به سمت عقب اتوبوس پیش می آمد. قسمت به قسمت اتوبوس منفجر می شد. ناگهان بغل دستی ام، آقای احمدی که اهل رکن آباد میبد است و اتفاقاً در مسیر یزد به تهران هم با او هم سفر بودم، برای زنده ماندن به جنگ تقدیر رفت. با استفاده از کیف و وسایل مسافران که در بالای سرمان قرار داشت شروع به کوبیدن به شیشه کرد. نمی توانستیم خودمان را راحت به دست مرگ بسپاریم.

با پای شکسته برای ادامه حیات با او همراه شدم. شیشه محکم در جای خود ایستاده بود. اما قدرت دعای مادرم، چشم به راهی فرزندانم و صدقه ای که در اول هرماه و هر سفری کنار می گذارم از شیشه بیش تر بود. عاقبت شیشه در مقابل ما سر خم کرد. هزاران تکه شد و فرو ریخت.

آقای احمدی همسرش را به بیرون پرتاب کرد. من هم شانه ام را روی پنجره گذاشتم و به بیرون خزیدم و خود را غلط زنان از ماشین دور کردم. دیگر نمی توانستم روی پای خود بایستم. ده دقیقه ای گذشت. چند ماشین کنار جاده ایستادند و کسانی را که از ماشین بیرون پریده بودند را به آن طرف خیابان منتقل کردند. لاستیک های ماشین یکی یکی منفجر می شدند. کم کم آتش تمام ماشین را فرا گرفت.

صحنه خیلی وحشتناکی بود. به علت به وجود آمدن ترافیک، آتش نشانی و آمبولانس ها نتوانستند سریع به محل حادثه برسند. در حدود ساعت 23 این اتفاق افتاد. در حالی که ما ساعت یک و 30 دقیقه نیمه شب به بیمارستان رسیدیم. حدود یک ساعتی طول کشید تا آتش نشان به محل حادثه برسند. تنها یک آمبولانس ده دقیقه بعد از  حادثه به محل رسید که متعلق به مجتمع مهتاب در ۲۵ کیلومتری قم بود.

در کنار جاده چشم به راه آمبولانسی که از راه برسد، صدای ناله و زاری مصدومان و کسانی که سوخته بودند خیلی لحظات سختی را رقم زده بود. انتظارمان یک ساعتی به طول کشید. من نسبت به بقیه حادثه دیدگان وضعیت بهتری داشتم. آخرین نفری بودم که به بیمارستان منتقل شدم.

حادثه خیلی فجیع بود خیلی فجیع. هنوز التماس های زنان و بچه هایی که با مشت به شیشه می کوبیدند و کمک می خواستند در جلوی چشمانم است. التماس می کردند و یکی یکی به کام مرگ فرو می رفتند. متاسفانه یک پژو هم بین دو اتوبوس گیر افتاده بود که سرنشینان آن هم طعمه آتش شدند و سوختند.

شدت  آتش به حدی بود که کسی نمی توانست به آن ها کمک کند. اتوبوس ها دو گلوله آتش شده بودند، آتش چندین متر زبانه می کشید. مرگ چهره کریه خودش را نشان می داد. انسان هایی که زنده زنده می سوختند و از دست بقیه کاری بر نمی آمد.

یکی از مسافرانی که کنار من نشسته بود بعد به من گفت که از فاصله ۲۰۰-۳۰۰ متری دیدم که در لاین مقابل اتوبوسی هم چون مار به خود می پیچد و جلو می آید. ناگهان هم از جاده منحرف شد و به سمت ما آمد. به بیمارستان که رسیدیم به یکی از دوستانم که در قم بود زنگ زدم. ایشان آمد و کارهای انتقال من را به یزد ترتیب داد.

 

از بخش پاسخگویی دیدن کنید

در این بخش ایران وایر می‌توانید با مسوولان تماس بگیرید و کارزار خود را برای مشکلات مختلف راه‌اندازی کنید

صفحه پاسخگویی

ثبت نظر

استان همدان

اصطبل های امیر طومان و مری لیلی قراگوزلو در آستانه نابودی

۲۸ شهریور ۱۳۹۲
خواندن در ۲ دقیقه
اصطبل های امیر طومان و مری لیلی قراگوزلو در آستانه نابودی