صبح؛ تهرانِ روشن
در ترافیک سنگین همت مانده بودم. خاطرههای سالهای دور توی سرم میچرخید. هشت مارسی که جلوی دانشگاه تهران جمع شدیم و متفرقمان کردند با باتوم. سال بعدش که توی پارک دانشجو جمع شدیم و با باتوم متفرقمان کردند. همان هشت مارسی که سیمین بهبهانی را با باتوم زدند و ما تا چند ساعت مضطرب و غمگین بودیم. و سالهای بعد و بعدتر که زنان فعال را یا در اوین حبس کردند یا به بیرون راندند و کمپین یک میلیون امضا را نشانه رفتند، ماهنامهی زنان را توقیف کردند و فشردند و فشردند و فشردند، تا از جنبش زنان و فعالانش و هشت مارس دیگر صدایی آنچنان به گوش نرسد. چرخیدم سمت ماشین کناری. زنِ راننده با موهای روشن و آرایشی معمولی تنها پشت فرمان پراید نشسته بود. برایش بوق زدم. علامت دادم شیشهاش را پایین بکشد و همزمان شیشهی پنجرهام را پایین کشیدم. گفتم: «امروز روز جهانی زنه.» و با تمام صورتم لبخند زدم. با هیجان گفت: «راست میگی؟ نمیدونستم.» لبخندم بیشتر کش آمد: «روزمون مبارک!»
ظهر؛ تهرانِ پرنور
نشسته بودم سایتها و صفحات فیسبوکی مربوط به زنان را بالا و پایین میکردم. گوگل لوگوی ویژهی روز جهانی زن گذاشته بود. سرخوشی تلخی داشتم. پنجشنبه، 15 اسفند 92، کانون شهروندی زنان مراسم روز زن برگزار کرده بود. بدون هیاهوی خبری. گزارش نشست اما دیروز بازتاب بیشتری داشته است. در همان گزارش خواندم که شهلا لاهیجی، مدیر انتشارات روشنگران و مطالعات زنان، گفته: «متاسفانه تاکنون هیچ تغییری در وزارت ارشاد روی نداده و ما همچنان درگیر ممیزی شدید علیه کتابهای زنان هستیم. امیدواریم آقای روحانی قدر رأیهایی را که زنان به ایشان دادهاند بداند و امیدوارم در آخر هشت سال، آقای روحانی مانند آقای خاتمی نیایند بگویند که ما تدارکچی بودیم و نگذاشتند کار کنیم! چون به نظرم این، اهانت به 19 میلیون رأیی ست که در عین ناامیدی و نه با عشق، به ایشان داده شده است.»
و در همان مراسم بابک احمدی از جنبش زنان و سرکوب شدن آن در هشت سال احمدینژاد گفته است: «در این هشت سال و به ویژه کودتایی که در چهار سال پیش اتفاق افتاد، سبب شد که بسیاری از حقوق اندکی هم که داشتیم از ما گرفته شود و مثل همیشه زنان بیش از مردان حقوق شان را در این چهار سال از دست دادند و نهادها و تشکلهای جامعه مدنی که به تدریج داشتند شکل میگرفتند از بین رفتند. منتها امروز ما میتوانیم دوباره آنها را احیا کنیم. تاریخ ما همین بوده است، یعنی از بین رفتن نهادها و تلاش دوبارهی ستمدیدگان برای ساختن نهادهای دیگر.»
در همین گشت و گذارها بود که رسیدم به تبلیغ ویژهی کافهای در خیابان ظفر که به مناسبت روز جهانی زن، امروز به تمام مشتریهای زن ۵۰ درصد تخفیف میدهد. و بعد رسیدم به خبری که هفتهی پیش خوانده بودم. با همکاری انجمن جامعهشناسی ایران، موسسهی عصر خرد، روزنامهی اعتماد و خانهی اندیشمندان علوم انسانی مراسمی با عنوان « ضرورت تشکلیابی زنان، موانع و راهکارها» قرار بود امروز برگزار بشود. اولینباری که بعد از سالها مجوز برای برگزاری مراسمی در هشت مارس داده شده. همین چند روز پیش در گزارشی خوانده بودم که وزارت ارشاد روحانی چه کتابهایی را برای کتابخانهها میخرد و در لیستاش اثری از انتشارات روشنگران و مطالعات زنان نیست. قرار بود امروز عصر بعد از چند سال، یک گوشهی شهر، در ساختمانِ کوچک علوم انسانی، زنها دور هم جمع بشوند و مراسم روز جهانی زن داشته باشند. خوشحال شدم.
عصر؛ تهرانِ تاریک
از خلوتی خیابان و جاپارکهای زیادی که چشمک میزدند شصتم خبردار شد که خبر خوبی نیست. به روی خودم اما نیاوردم. از ماشین پیاده شدم، رفتم سمت دری که قرار بود باز باشد. باز هم همان کاغذ آچهار لعنتی، که «لغو گردید.» دستنویساش همیشه مثل خار میرود توی چشم آدم. نوشته بود برای اطلاعات بیشتر به ساختمانِ پشت پارک برویم. سرم را که گرداندم، جمعیت را دیدم جلوی پارک، و کنار خیابان ماشین سبز نیروی انتظامی را دیدم با چراغهای خاموش. وسط جمعیت پنجاه، شصت نفره مردی ایستاده بود و سعی میکرد یکی به نعل و یکی به میخ، لغو شدن مراسم را رفع و رجوع کند. زنها معترض بودند. صدای مرد گرفته بود. وسط حرف زدنش بود که صدای دیگری بلند شد و دختری روی گلدان بزرگ خالی از گل و پر از خاک شروع کرد به حرف زدن و شعری خواند دربارهی سنگسار. و بعد گلدانِ خاکی تریبون آزاد شد و بحثها در گرفت. هر کس حرفی داشت میرفت بالا و چند دقیقهای حرف میزد.
بحثها در گرفته بود. مردی از سندیکای کارگری آمد وسط جمعیت و شروع کرد با صدای بلند سخنرانی کردن و از جنبش کارگری و جنبش زنان گفت و از همبستگی اینها. تریبون بعدش دوباره رفت روی همان گلدان خاکی. بین دو سه نفر از زنانی که حرف زدند بحث در گرفت. نگران بودم. هر آن منتظر بودم عملیات قلع و قمع شروع بشود. ونها برسند و باتومها حمله کنند و دویدنها شروع بشود. انگار بدون اینها هشت مارسِ ما، هشت مارس نمیشود. عدهای با صدای بلند تذکر دادند که بحثها را دونفره نکنید. پسری از بین جمعیت پرید روی گلدان و شروع کرد دربارهی تاریخچهی جنبش زنان در دنیا و راههای رسیدن به دموکراسی که از زنان میگذرد حرف زدن.
مسئول موسسه عصر خرد حرف می زند و زنها اعتراض می کنند که تجمع در پارک مجوز نمی خواهد. دختری شعر می خواند. مردی سخنرانی می کند.
پارانویید شده بودم. به نظرم اتفاقی نمیآمد که تمام رهگذرها در حال حرف زدن با موبایل به این جمعیت برسند. و بمانند. کنترل کسانی که حرف میزدند دست کسی نبود. یکی از نیرنگ علیه زنان حرف زد و دیگری به دفاع روی گلدان رفت و اعتراض کرد به استفاده از واژهی نیرنگ. بعدی طوری از «مردان» حرف زد که نفر بعدش روی تریبون از برابری دفاع کرد و از فمینیسم واقعی، که مردها را «دشمن» نمیداند. به نظر میرسید برای گوشهای نامرئی همه تلاش میکردند. تلاش میکردند تا حرفهای کنترلنشده و احساسی، جنبش زنان و هشت مارس و این مراسم را زیر سوال نبرد و بهانه ندهد دست برادران و خواهران که برچسبهای مختلف را بچسبانند به جنبش زنان و فعالانش.
عالیه شکربیگی از سخنرانان جلسه بود و بین جمعیت اما هرچه اصرارش کردند نرفت روی گلدان حرف بزند. الهه کولایی را ندیدم. او هم قرار بود در مراسم حرف بزند. بیست دقیقه بیشتر طول نکشید که یکی از بین چند نفری که جرئت کردند و از روی گلدان حرف زدند، مراسم را جمع کرد. از همه برای حضورشان تشکر کرد و خداحافظی. پنج دقیقه هم نشد که جمعیت پراکنده شد. چند نفری روی نیمکتهای پارک نشستند. بعضیها گروه گروه و قدمزنان از ورودی پارک دور شدند. تا حلقههای کوچک هم پراکنده نشد، نفس راحت نکشیدم. ماشین پلیس رفته بود و تقاطع ورشو در خیابان ویلا خلوت بود.
سوار ماشین شدم و راندم سمت ظفر. تلخی عصر را باید در شیرینی کافهای حل میکردم که یک گوشهی این شهر، هشت مارس را برای زنها جشن گرفته است...
از بخش پاسخگویی دیدن کنید
در این بخش ایران وایر میتوانید با مسوولان تماس بگیرید و کارزار خود را برای مشکلات مختلف راهاندازی کنید
ثبت نظر