چند روز اول دورش شلوغ بود. یکی برایش غذا میآورد و دیگری کمکش میکرد، شیر بدهد، پوشک عوض کند و اروغ بچه را بگیرد. هفته دوم که دورش خلوت شد تازه فهمید چه اتفاقی افتاده. در تمام دوران بارداریاش هیچوقت فکر نکرده بود که امدن بچه همه چیز را تغییر میدهد، الان نزدیک شش ماه است که کتاب جدیدی را برای ترجمه در دست نگرفته، عادت مطالعه قبل از خواب را کنار گذاشته و فیلم جدیدی ندیده است. چند روز پیش که یکباره چشمش در آئینه به خودش افتاده، یک دل سیر گریه کرده. او از بچه دار شدنش ناراضی نیست و به قول خودش هربار که به کودکش نگاه میکند، دلش غنج میرود، اما میگوید: "دلم برای خودم تنگ شده، خود واقعیام، خود قبلیام".
ژیلا معلم زبان انگلیسی است و اوقات فراغتش را کتاب ترجمه میکند. اما حالا تدریس را رها کرده که در خانه کنار کودکش باشد و ساعات بیکاریاش را ترجمه کند. اما در این شش ماه روی هم سه صفحه ترجمه کرده. همسرش از ان مردهایی نیست که همه کار بچه را روی دوش زن خانه بیاندازد. بچه را نگه میدارد، پوشکش را عوض میکند و به ژیلا فرصت میدهد با دوستانش قرار بگذارد اما ژیلا میگوید: "من باید به بچهام شیر بدهم، همسرم که نمیتواند این کار را انجام دهد. یکسری از کارهای بچه، کارهای مادر هستند. مثلا بچه وقتی به گریه میافتد بغل هیچ کس به جز من که مادرش هستم آرام نمیشود".
این فقط مشکل ژیلا نیست. نسیم یکی از دوستانم که تازه بچه دار شده در صفحه فیس بوکش نوشت از داشتن این کوچولوی خوشگل ذوق مرگم اما عملا به هیچ کار دیگری نمیرسم. او نوشته بود: "چند وقت است که مادر شده ام اما هنوز گیجام. دیگر نه از تمرین پیانو خبری است و نه از گپهای دوستانه و قرارهای کافی شاپی". او در ادامه قبل از اینکه در کامنتها کسی اشتباه برداشت کند. نوشته بود: "این ها را مصداق ناشکری و نارضایتی از فرزند دار شدن نگیرید، دردل های دوستانه بود".
شهره اما وضعیت دیگری دارد. او خانه دار است. زود ازدواج کرده و الان بیست و دو ساله است و پسرش دو ساله. او همیشه در خانه بوده و از بچه نگهداری کرده . میگوید: "من هیچ کمکی ندارم. پدر و مادرم شهرستان هستند و همسرم تا غروب سر کار است. غروب هم که به خانه برمیگردد، فکر میکند باید استراحت کند و کاری به منی که از صبح با بچه سر وکله زدم، ندارد. اگر بچه گریه کند من باید ساکتش کنم. از وقتی بچهدار شدهام تبدیل به یک کارمند تمام وقت شدهام بدون حقوق و مزایا". فقط شوهرش نیست که او را دست تنها گذاشته. او میگوید: "از وقتی بچه دار شدم همه فامیل طردم کردند. در خانواده ما بچه زیاد نیست. الان توی دورهمیهای زنانه به بهانه این که بچه دارم دعوتم نمیکنند. اگر خرید داشته باشم تا زمانی که همسرم نیاید نمیتوانم بروم. چون مادرم معتقد است که نباید تنهایی بچه را توی خیابان راه بیاندازی و خسته اش کنی. من هم برای اینکه سرزنش نشوم، همه روزهایم را در خانه میمانم". او هم مثل هر مادری از حسهای مادرانهاش احساس خوشحالی میکند اما میگوید: "زمانی که پسرم میخوابد احساس میکنم کوهی از دوشم برداشته اند. سعی میکنم یکی از سریالهای مورد علاقهام راببینم اما معمولا تا سریال تمام نشده، بچه بیدار میشود".
خانمهای زیادی را میشناسم که بعد از بچه دار شدن حسرت هایی از این قبیل دارند اما حرفش را نمیزنند که مبادا ناشکری تلقی شود و به بی مهری متهم شوند. چند وقت پیش با فریناز کوشانفر، استاد دانشگاه رایس امریکا و یکی از نخبگان ایران گفت وگو کردم. او در بخشی از مصاحبه گفت: "در زندگی کاری زنها یکسری اتفاقات است که هیچ وقت یک مرد در زندگی کاریاش تجربه نمیکند. مثلا من که الان یک دختر دو ساله دارم برای شرکت در کنفرانسها و جلسات علمی باید فکر کنم که بچه را چه کسی نگه میدارد. در عین حال باید به مقالاتم برسم . باید مقالات جدید را بخوانم. با دانشجویانم روی پروژهها کار کنم تا عقب نمانم در عین حال نیازهای بچه را فراموش نکنم . در حالی که همکار مرد من ممکن است در همین چند سال دوبار بچه دار شود و فکرش خیلی کمتر مشغول شود. چون همسرش کارهای مربوط به بچه را به عهده دارد". همسر فریناز هم پزشک و استاد دانشگاه است و وقتی برای ماندن کنار بچه ندارد. ضمن اینکه فرینازهم مثل ژیلا تاکید میکند که یکسری از نیازهای بچه فقط مربوط به مادر است.
خیلی از خانمها هم با اینکه وضعیت رو به راهی دارند برای اینکه ازادیهای فردی و اجتماعیشان گرفته نشود، دور بچه دار شدن را خط کشیدهاند. مثل مینا که میگوید: "اگر بچه دار شوم هم باید شغلم را کنار بگذارم هم درسم را. من ترجیح میدهم به جای اینکه کسی را تربیت کنم، خودم را اصلاح کنم".
اما نقطه مقابل مادرانی هستند که بچه دار شدن را مغایر با پیشرفت نمیدانند. بعضی از آنها خانهدار هستند و برخی تا یک سال مرخصی میگیرند و بعد بچه را به مهد کودک میسپارند و خودشان برمیگردند سرکارشان. بعضی از آنها هم خودشان را سریع با شرایط جدید وفق میدهند و برای ماندن در جامعه و سر کارشان میجنگندند. بچه نسیم که از پست فیس بوکیاش حرف زدم الان یک سال و چند ماه دارد. برایش پیام میگذارم و از وضعیتش میپرسم. در جواب مینویسد: "شاید برایت باورکردنی نباشد، اما در این یکسال یاد گرفتم که چطور با بچه به کارهایم برسم، تازه بچه را هم خودم شیر میدهم".
نسیم روزنامه نگار است، دستی در ترجمه دارد و در دانشگاه هم تدریس میکند. او میگوید: "کلاسهای دانشگاه را با ساعت خواب دخترم تنظیم کردهام. ساعتهایی که همسرم خانه است و پیش او میماند. دومین موضوع این است که همه جا از قرارهای دوستانه تا خرید و حتی قرارهای کاری جدی، بچه را با خودم میبرم. خانوادههای ما شهرستان زندگی میکنند و کمک ندارم. من اگر به هوای بچه خانه بمانم، حذف میشوم. بنابراین میجنگم و خودم را خسته میکنم اما خانه نشین نمیشوم".
داستان زندگی خانمها و بچه دار شدن سوژه جذابی است که در پرونده "زنان و فرزند آوری" به آن پرداختهايم. با کارشناسان مختلفی گفت وگو کردهايم. روایتهایشان جذاب و خواندنیست و گوشهای از زندگی زنان را نشان میدهد. اين هفته در کنار نوشتهها و خبرهايی که در ايران واير میخوانيد نوشتههای پرونده "زنان و فرزند آوری" را هم بخوانيد. نظرتان را حتما برایمان بنويسيد.
از بخش پاسخگویی دیدن کنید
در این بخش ایران وایر میتوانید با مسوولان تماس بگیرید و کارزار خود را برای مشکلات مختلف راهاندازی کنید
ثبت نظر