چند شب پیش صدای عربدههای مرد همسایه و گریه همسرش او را از خواب پرانده است: «ساعت 11 شب بود. تازه خوابیده بودم که با فحشهای ناموسی همسایه واحد بغلی از خواب بیدار شدم. زن داد میزد بی انصاف نزن! از اتاق که بیرون رفتم، دیدم مادرم استغفرالله میگوید. گفتم مامان زنگ بزن به پلیس یا برو در خانهشان، الان او را میکُشد. مادرم لبش را گزید و گفت زنگ بزنیم پلیس؟ از فردا چه طور توی روی این زن و شوهر نگاه کنیم؟»
این را «مونا» 19 ساله تعریف میکند. او صبح روز بعد چهره کبود و رنگ پریده زن همسایه را دیده، زیر لب سلام داده و بدون این که به روی خودش بیاورد، راهش را گرفته و رفته است: «مادر و پدرم سفارش کردند که مبادا به رویم بیاورم که زن همسایه خجالت بکشد.»
«ساره علیمرادی»، جامعهشناس از تهران با حرف مونا موافق است: «ما آدمهای کنجکاوی هستیم اما در مورد دعواهای زناشویی همه چیز را به فضولی تعبیر میکنیم و خودمان را کنار میکشیم.»
این جامعهشناس معتقد است عدم دخالت مردم و شاهدان نسبت به خشونتهای خانوادگی، ریشه در فرهنگ ما دارد:«از قدیم این منفعل بودن را توجیه میکردند. ضربالمثلهایی مثل زن و شوهر دعوا کنند، ابلهان باور کنند یا چهاردیواری، اختیاری را هنوز هم بسیاری به کار میبرند و سعی میکنند خودشان را به آن راه بزنند.»
به گفته ساره علیمرادی، در برخی از موارد هم افرادی که دخالت میکنند، با واکنش منفی قربانیان روبه رو میشوند. «محمد» چنین تجربهای دارد. او که26 ساله است، چند باری دعواهای زن و شوهری را در خیابان دیده و دخالت نکرده اما یک بار دلش میسوزد: «مرد زن را توی کوچه به باد کتک گرفته بود و هر چه از دهانش در میآمد، میگفت. زن فقط گریه میکرد. جلو رفتم و گفتم آقا دستت را بکش، چه کار میکنی؟ یارو یک دفعه به سمت من حمله و شروع به فحش دادن کرد که زنم است و اختیارش را دارم. گفتم زنت باشد، حق نداری کتکش بزنی. او گفت آقا موضوع خانوادگی است، لطفا دخالت نکنید. از گوشه دهان زن خون میریخت و این تصویر هنوز در یاد من مانده است.»
«نازیلا» که یکی از قربانیان خشونت خانگی بوده، در توییتر نوشته است: «دعواهای من و همسر سابقم اغلب تو خونه بود. در رو میبست، تلفن را میکشید و با کمربند میزد. خیلی دلم میخواست یک همسایه در بزنه و بگه تو این خونه چه خبره!»
اما او مدتها با بیتوجهی همسایهها رو به رو شده است: «در مجتمع زندگی میکردیم و مسلم میدانستم که همه سرو صدای دعواها و کتک کاری هایمان را میشنوند ولی هیچ کس هیچ واکنشی نشان نمیداد.»
ساره علیمرادی معتقد است جامعه برای ایستادن جلوی این خشونت ها نیازمند آموزش است: «باید فرهنگ اطلاعرسانی به پلیس در مواقع برخورد با خشونت وجود داشته باشد و مثل همه کشورهای توسعه یافته، از کودکی به مردم یاد بدهند که جلوی خشونت را بگیرند. باید آموزش داده شود که وقتی شاهد عینی یک خشونت هستید، حتما باید به پلیس یا یک نهاد بازدارنده اطلاع دهید و پلیس هم باید عامل بازدارنده داشته باشد. در حال حاضر اما کم تر کسی در چنین مواردی با پلیس تماس میگیرد.»
«علیرضا» سرباز نیروی انتظامی بوده و چندباری همراه پلیس 110 برای چنین مواردی راهی خانهها شده است: «کلانتری ما حوالی شهرک بود. چندباری همسایهها تماس گرفته بودند. ما زنگ میزدیم، طرف می آمد پایین و میگفتیم همسایهها شکایت دارند. همیشه مردها میآمدند بیرون یا داخل حیاط و با پلیس صحبت میکردند. بعضی کتمان میکردند. بعضی هم میگفتند دعوای زن و شوهری بوده و تمام شده است. اما در هیچ موردی یادم نمیآید زن را هم دیده باشیم. معمولا برگه تعهد را همان جا مرد امضا میکرد و ماموریت ما تمام میشد.»
نازیلا مدتها مورد خشونت جسمی قرار گرفته اما تنها یک بار پلیس به کمکش آمده است: «تنها در روز آخر که دیگر واقعا کارد به استخوانم رسیده بود و شروع کرد به هتاکی. تاسوعا بود. خانه ما روبه روی مسجد بود و خیابان شلوغ. همین که دست بلند کرد، من سرم را بیرون کردم و کمک خواستم. موهایم را کشید و زیر مشت و لگد گرفته بود که اهالی خیابان ریختند داخل خانه و نگذاشتند. چند نفر هم به کلانتری زنگ زدند و از کلانتری آمدند. همین باعث شد که 24 ساعت بازداشت شود و من هم بتوانم وسایلم را جمع کنم و دخترم را بردارم و برای همیشه از آن خانه بیرو ن بیایم.»
نازیلا و همسر سابقش هر دو تحصیل کرده بودهاند. نازیلا مترجم، نویسنده و محقق است و همسرسابقش در حال حاضر عضو پیوسته فرهنگستان زبان و ادب فارسی است. اما به گفته نازیلا، خشونتهای کلامی همسرش از همان روزهای اول ازدواج آغاز شده است: «برخوردهای خشونت آمیز از نظر کلامی درست فردای ازدواج مان شروع شد. آن چه تجربه امروز من می گوید، در خشونت کلامی تحقیر نهفته است تا ثابت کنی که تو قدرت برتر را داری. همین داستان اگر از داخل خانه شروع شد، کم کم به محل کار و در جمع دوستان کشیده می شود.»
او در این مورد مثال هم میزند: «بارها جلوی همه می گفت که زنها عقلشان نمی رسد،خانم من که بیش تر از بقیه. یا از اشعار سعدی و فردوسی ضد زن ترین ابیات رو میآورد و می گفت تو را می گه. این ها را جلوی همه می گفت. در حالی که در کارم زن بسیار موفقی بودم. هم کار می کردم، هم دانشگاه فوق می گرفتم و هم دختر کوچکم را داشتم و کارهای خانه را انجام میدادم.»
خشونت در خانه نازیلا فقط به آزارهای کلامی ختم نمیشده است: «خشونتهای کلامی کم کم تبدیل شدند به خشونتهای جسمی. اگر اول سیلی بود، بعد کار به کمر بند کشید. در را میبست و تلفن رامیکشید و من را تا میخوردم میزد. هر چیزی بهانه بود؛ از صدای بچه که چرا گریه می کند تا صدای تلویزیون یا چرا جارو زدی و هنوز من آشغال روی زمین پیدا میکنم و... . کار به سوزاندن سیگار روی دستم کشیده بود.»
او سالها است از همسرش جدا شده اما زخمهای روحش هنوز التیام پیدا نکرده اند. نازیلا هربار شاهد یک خشونت بوده، جلو رفته و واکنش نشان داده اما موضوعی همیشه او را رنجانده است: «دخالت من را به دو گونه تعبیر میکردند؛ اول این که زن هستم و اکثر افراد به چشم موجود ضعیف نگاهم میکردند و دوم این که عنوان زن مطلقه را با خودم یدک میکشیدم. بارها وقتی خشونت را در میان دوستانم و همسرانشان دیدم و میگفتم نباید تحمل کنی، شاید اول خوشحال میشدند ولی بعد چنان با من رفتار میکردند که انگار میخواستم شوهرشان را بدزدم! بنابراین، با این نگاههای چندگانه و با وجود سعی در مقاومت در برابر خشونت، بازخورد خوبی نمی گرفتم.»
از بخش پاسخگویی دیدن کنید
در این بخش ایران وایر میتوانید با مسوولان تماس بگیرید و کارزار خود را برای مشکلات مختلف راهاندازی کنید
ثبت نظر