شعر که میخواند گاهی بغض گلویش میشکست، اشکی گوشه چشمش میدرخشید و به واژهها جان میداد. حرف که میزد با جدیت تمام ناگهان طنز نغزی میگفت و حضار را به خنده میانداخت. بغض و طنازی ناگهانی شاعری که اغلب سیاه میپوشید و ریشهای بلند سفید داشت، خاطره جمعی ما ایرانیان از «امیر هوشنگ ابتهاج»، متخلص به «سایه» است. شاعری که در جوانی تصنیف «ایران ای سرای امید» را برای وطنش سرود اما در ۹۵ سالگی دور از وطن درگذشت.
این گزارش برشهایی جذاب از زندگی سایه است، شاعری که در یک خانواده نامدار به دنیا آمد اما راه خودش را رفت، شعر گفت، رفاقت کرد، سیاسی شد، زندان رفت، داغها دید و حالا در جایی دور از وطن به قول دخترش یلدا با هفت هزار سالگان سر به سر شد.
از بخش پاسخگویی دیدن کنید
در این بخش ایران وایر میتوانید با مسوولان تماس بگیرید و کارزار خود را برای مشکلات مختلف راهاندازی کنید
ثبت نظر