close button
آیا می‌خواهید به نسخه سبک ایران‌وایر بروید؟
به نظر می‌رسد برای بارگذاری محتوای این صفحه مشکل دارید. برای رفع آن به نسخه سبک ایران‌وایر بروید.
استان تهران

جزئیات تکان دهنده از پنج شنبه سیاه؛ اعتصاب غذای محسن میردامادی

۲ اردیبهشت ۱۳۹۳
شهرام رفیع زاده
خواندن در ۵ دقیقه
جزئیات تکان دهنده از پنج شنبه سیاه؛ اعتصاب غذای محسن میردامادی
جزئیات تکان دهنده از پنج شنبه سیاه؛ اعتصاب غذای محسن میردامادی

استان وایر، پروانه معصومی: الهه مجردی همسر محسن میردامادی می گوید که دبیرکل زندانی حزب مشارکت در ملاقات روز دوشنبه "به شدت نگران حال زندانیان زخمی بود که به انفرادی منتقل شده اند" و گفته است که در اعتراض به ضرب و شتم زندانیان و "دروغ سنگینی" که مقام های حکومتی در این باره گفته اند دست به "اعتصاب غذا" زده است.

به گفته الهه مجردی، محسن میردامادی در این ملاقات "به شدت نگران حال زخمی هایی بود که به انفرادی منتقل شده بودند ومی گفت زخمی های اصلی در میان همان هایی است که خبری از آنها نیست."

همسر محسن میردامادی گزارشی از جزئیات ملاقات روز دوشنبه‎ی خانواده ها با شماری از زندانیان سیاسی بند 350 اوین در صفحه فیس بوک خود منتشر کرده و نوشته که در جریان این ملاقات "مادر پیر علیرضا رجایی که با بدن کبود او مواجه شده بود گریه کنان بر مسببین ماجرا نفرین می کرد واز خداوند مدد می طلبید. ضجه ها و فریادهای مادر اکبر امینی که با بدن مجروح وگردن بسته او مواجه شده بود اکثر خانواده ها را متاثر کرده بود و آتش به جان می زد که بالاخره بیهوش شد و پسران جوان حاضر در سالن ایشان را به بیرون ازسالن منتقل کردند."

الهه مجردی تاکید کرده است که در این ملاقات، محسن میردامادی دبیرکل زندانی حزب مشارکت گفته است زندانیانی که بیشترین آسیب را در حمله روز پنج شنبه ماموران به بند 350 اوین دیده اند به "انفرادی" منتقل شده اند درحالی که "دروغ گویان هم چنان حقیقت را پنهان می کنند و زمان می خرند تا زخم ها و صدمات ناشی از حمله به زندانیان ترمیم شود."

به گفته الهه مجردی، محسن میردامادی در این ملاقات همچنین از "دنده شکسته ای که به حال خود رها شده وفرد زخمی از شدت درد حتی غذا نمی تواند بخورد، از پای گچ گرفته سر شکسته و کبودی های ضربات باتوم برتن" زندانیان سخن گفته است.

جزئیات تکان دهنده از پنج شنبه سیاه؛ اعتصاب غذای محسن میردامادی

متن کامل یادداشت الهه مجردی درباره "پنج شنبه سیاه"

دیروز(دوشنبه ا اردیبهشت 93) وقتی وارد سالن ملاقات زندان اوین شدم تا محسن را ملاقات کنم دم در میخکوب شدم! ولوله بر پا بود. در این 5 سال حتی در سخت ترین روزها چنین صحنه هایی ندیده بودم.

مادران و همسران گریان گوشه و کنار سالن گاهی شیون و گاهی فریاد می کشیدند. پدران پیر و خواهران و برادران جوان گاهی گریان و گاهی بهت زده آنان را آرام می کردند. بعضی از ملاقات برگشته بودند و داستان سوزناک پنج شنبه سیاه را از زبان عزیزان مظلومشان شنیده بودند یا جراحت ها و سر تراشیده عزیزان شان را دیده بودند. مادر پیر علیرضا رجایی که با بدن کبود او مواجه شده بود گریه کنان بر مسببین ماجرا نفرین می کرد واز خداوند مدد می طلبید. ضجه ها و فریادهای مادر اکبر امینی که با بدن مجروح و گردن بسته او مواجه شده بود اکثر خانواده ها را متاثر کرده بود و آتش به جان می زد که بالاخره بیهوش شد و پسران جوان حاضر در سالن ایشان را به بیرون ازسالن منتقل کردند.

وقتی محسن(میردامادی) پشت شیشه ملاقات قرار گرفت، خواهر یکی از عزیزان دربند که کابین کنار ما بود گوشی را برداشت و با گریه از او جویای حال شد، محسن با بغض و آب چشمی که گویای در دو رنج این چندروز بود جواب داد. سال ها بود چشمان نجیب و آرام محسن را چنین متلاطم ندیده بودم. به شدت نگران حال زخمی هایی بود که به انفرادی منتقل شده بودند و می گفت زخمی های اصلی در میان آنان هستند که خبری از آنها نیست. از دنده شکسته ای که به حال خود رها شده و فرد زخمی از شدت درد حتی غذا نمی تواند بخورد،از پای گچ گرفته سر شکسته وکبودی های ضربات باتوم برتن بچه ها گفت.

نگران کینه وخشونتی بود که این از ماجرا به جامعه منتقل می شود وجان ها را ناامید می کند. نگران مظلومیتی بود که بر زندانیان رفته است و دروغ گویان هم چنان حقیقت را پنهان می کنند و زمان می خرند تا زخم ها و صدمات ناشی از حمله به زندانیان ترمیم شود و نگران خیلی مسائل دیگر... ولی هم چنان امیدوار و سرفراز معتقد بود این هزینه به کرسی نشستن رای مردم است وبااینکه بی سابقه بوده و بسیار دردناک ولی خیلی دور از انتظار نبود. می گفت پارسال این موقع خیال می کردیم دولت رادیکال ها تشکیل می شود و مملکت با سرعت بیشتر به دره سقوط و شاید جنگ نزدیک می شود ولی به همت مردم و لطف الهی صفحه جدیدی در سرنوشت مردم باز شد.

در اوج درد و رنج مثل همیشه امید در کلام و حرکاتش موج می زد وبه ما منتقل می شد. آخرین جمله اش این بود "به همه دوستان سلام برسان و بگو این نیز بگذرد اگرچه با سختی."

گفتم تو که با اعتصاب غذا همیشه مخالف بودی، با قلب مریضت چه می کنی؟ اعتصاب غذا برای چه ؟ گفت: "این بار فرق می کند. این دروغ سنگین که حتی بعضی دوستان هم باور کرده اند باید با تحقیق و تفحص حقیقت یابان شکسته شود واین تنها راه باقیمانده پیش روی ماست وظیفه دیگران به ما مربوط نیست."

و من با خودزمزمه کردم "کاش هرکس وظیفه خود را بشناسد و ادا کند تا بذر این امیدها وفداکاریها به باد نرود وشکوفه های ان فضای جامعه را عطرآگین کند چون جامعه ما سزاوار بهتر از این هاست.

از بخش پاسخگویی دیدن کنید

در این بخش ایران وایر می‌توانید با مسوولان تماس بگیرید و کارزار خود را برای مشکلات مختلف راه‌اندازی کنید

صفحه پاسخگویی

ثبت نظر

اجتماعی

فرزند من رفت چرا پدر و مادر دیگری را داغدار کنم؟

۱ اردیبهشت ۱۳۹۳
ماهرخ غلامحسین‌پور
خواندن در ۶ دقیقه
فرزند من رفت چرا پدر و مادر دیگری را داغدار کنم؟