در دوران همهگیری ویروس کرونا، صدها پزشک و پرستار بهایی ایرانی در سراسر جهان به بیماران خود کمک میکنند و از سوی مردم و دولتهای کشوری که در آن اقامت دارند، تحسین میشوند.
اما بسیاری از این پزشکان و پرستاران که در ایران درس خواندند و خدمت کردند، پس از انقلاب اسلامی بیکار شدند، از تحصیلات دانشگاهی محروم شدند و سهم بسیاری از آنها چوبههای دار و جوخههای آتش شد.
جرم این پزشکان، پرستاران و دیگر اعضای کادر درمان، باور به دینی بود که حاکمان جمهوری اسلامی آن را «ضاله» میدانستند. «ایرانوایر» در مجموعه روایتهایی به زندگی بعضی از پزشکان و پرستاران بهایی ایرانی میپردازد. سرگذشت دکتر «جمالالدین مستقیمی» را در این بخش میخوانید.
شما هم اگر اعضای کادر درمان بهایی را میشناسید و روایت دست اولی از زندگی آنها دارید، با ایرانوایر تماس بگیرید.
***
او خود را همیشه یک معلم معرفی میکرد، نه پزشک. دکتر «جمالالدین مستقیمی»، پدر علم آناتومی در ایران، نامی آشنا در عرصه جهانی است و چندین کشف مهم در این علم به نام او ثبت شده است. معمولا هر استاد آناتومی فقط در یک قسمت بدن تبحر دارد؛ ولی دكتر مستقيمی اشراف شگفتانگیزی بر تمام قسمتهای بدن انسان داشت. همچنین به دلیل تسلط کامل به زبانهای آلمانی، انگلیسی، فرانسه و عربی، تصحیح کتابهای معتبر آناتومی جهان از جمله اطلس آناتومی «زوبوتا» و آناتومی «گری» را انجام داد.
دکتر مستقیمی از بنیانگذاران چندین تالار تشریح دانشگاهی از جمله دانشکده پزشکی مشهد، دانشگاه تهران پیش از دانشگاه علوم پزشکی، اهواز، بابل، شفا یحیاییان تهران، ارومیه و ... است. او همچنین نویسنده نخستین کتاب آناتومی به زبان فارسی است که با گذشت دههها، همچنان به عنوان یکی از معتبرترین کتابهای درسی این رشته تدریس میشود.
تولد و تحصیلات
جمالالدین مستقیمی در سال ۱۲۹۴ در شهر شیراز بهدنیا آمد. نام اصلی او جمال بود، ولی در زمان رضاشاه که شناسنامه اجباری شد، مامور ثبت احوالی که به مدرسه آنها آمده بود، پسوند «دین» را به نامش اضافه کرد. «مستقیم» لقبی بود که «عبدالبهاء» به پدرش داده بود. پدر جمال، محمد هاشم ملقب به شیخ آقا بود که پس از گرویدن به دین بهایی در بین بهاییان به فاضل معروف شد. او پیشنماز مسجد بَردی شیراز بود و در مسجد شاه، جلسه وعظ و درس داشت. او در کنار این کارها برای امرار معاش به مزرعهداری هم مشغول بود؛ زیرا کسب درآمد از راه هدایت و نزدیککردن انسانها به خدا را نادرست میدانست.
او پس از بهایی شدن از پیشنمازی مسجد کنارهگیری و شروع به اجرای احکام بهایی کرد. اندکی بعد تحت فشارها، مجبور شد شیراز را ترک کند و همراه فرزندانش به آباده برود. در آن زمان، جمال فقط چهار سال داشت.
پس از چندی، شیخ آقا که حالا به نام «فاضل» شناخته میشد، از آباده به نیریز رفت و با عنوان معلم عربی در اداره معارف، استخدام شد و تا پایان عمر با همین شغل در نیریز ماند.
اما جمالالدین تحت کفالت برادر بزرگتر به شیراز فرستاده شد و هر از چند گاهی برای دیدار پدر به نیریز میآمد. او روزها بعد از مدرسه کنار درختی مقابل شاه چراغ مینشست و تکالیف بچههای دیگر را انجام میداد، سپس آنها را در حفرهای درون درخت میگذاشت و سکهای را به عنوان مزدش میگرفت. جمالالدین پولی نداشت تا شمع بخرد و شبها درس بخواند. با همهی سختیها، او در سن ۱۷ سالگی به امتحان نهایی سال آخر دبیرستان راه پیدا کرد.
در جلسه برگزاری امتحان نهایی، «ابوالقاسم فیوضات»، رییس وقت اداره فرهنگ فارس در حال سرکشی به جلسه بود که دید جمالالدین یک چیزی از جیبش در آورد. فیوضات به خیال آن که او در حال تقلب است، به بالای سر او رفت. جمال عادت داشت در جیبش نخود و کشمش بریزد و مرتبا آنها را بخورد. فیوضات وقتی فهمید اشتباه کرده، به برگه امتحان نگاه کرد و متوجه شد که جمال همه سوالات را درست پاسخ داده است. فیوضات جمال را به دفترش دعوت کرد و از او خواست تا برای ادامه تحصیل به تهران برود. در آن زمان، دانشکدهها کمکم در حال تاسیس بودند. جمال میگوید امکان مالی تحصیل در تهران را ندارد و تصمیم دارد بعد از دیپلم در ساعتسازی برادرش کار کند.
چند روز بعد نامهای از فرستندهای ناشناس حاوی سه تومان پول به درب خانه جمال آمد. در آن نامه از جمال خواسته شد تا برای تحصیل به تهران برود و ماهانه سه تومان برایش فرستاده خواهد شد. جمال با این پول عازم تهران شد. ابتدا تصمیم گرفت تا به دانشکده افسری برود؛ چون علاوه بر جای خواب، ماهی سی تومان هم حقوق میدادند. جمال در صف دانشکده افسری بود که یکی از همکلاسیهایش او را دید و به او گفت: «چرا میخواهی افسر بشی؟ در جنگ کشته میشی! بیا بریم دانشسرای عالی تا معلم بشیم.»
جمالالدین از کمرویی با او رفت؛ با اینکه در دلش ناراحت بود، چون به معلمها نصف حقوق افسری یعنی پانزده تومان میدادند. جمال در صف داوطلبان معلمی بود که یکی دیگر از همکلاسیهایش به نام «دقیقی»، او را دید و اصرار کرد با هم به دانشکده پزشکی بروند. جمال باز هم دچار کمرویی شد و خجالت کشید به دوستش بگوید که پولی ندارد و دانشکده پزشکی هم پولی نمیدهد. سرانجام، جمالالدین مستقیمی در اولین دوره دانشکده طب در سال ۱۳۱۳ به عنوان نفر آخر (هشتادم) ثبت نام کرد.
جمال برای ماندن در تهران احتیاج به جایی برای سکونت داشت. تنها پولی که داشت، سه تومانی بود که بعضی ماهها از شیراز به دستش میرسید. با این مقدار پول فقط میتوانست شکم خود را سیر نگه دارد. گاهی تمام روز را تنها با یک قرص نان میگذراند.
او دنبال شغلی بود تا بتواند زندگیاش را سر و سامان بدهد. به دفتر دانشکده پزشکی مراجعه کرد و با توضیح وضعیت زندگی خود درخواست شغلی در دانشکده کرد. دکتر «ابوالقاسم بختیار»، بنیانگذار دانشکده پزشکی دانشگاه تهران با شنیدن حرفهای این دانشجوی شهرستانی، او را به دکتر «ادوارد بلر» معرفی کرد. دکتر بلر از طرف دولت برای تدریس تشریح عملی استخدام شده بود. در آن زمان، بلر در زیرزمین دانشکده پزشکی در حال ساخت تالار تشریح بود و جسدها را دارو میزد. قرار شد جمالالدین هر روز ساعت هفت شب، بعد از پایان کلاسهای دانشکده به زیرزمین بیاید و به دکتر بلر در دارو زدن به اجساد کمک کند. به ازای این کار، ماهانه مبلغ ۳۰ تومان بگیرد.
بلر که متوجه تلاش و علاقه این جوان دانشجو به تحصیل شد، همزمان با کار، تشریح را هم به او آموزش داد؛ به طوریکه پس از یکی دو سال، جمالالدین مستقیمی به دانشجویان سالهای پایین تدریس میکرد.
فارغالتحصیلی و ماموریت در مشهد
پس از فارغالتحصیل شدن، دکتر مستقیمی به خدمت سربازی رفت. او از دکتر «امیرخان امیراعلم»، بنیانگذار جمعیت شیر و خورشید خواست که به او کمک کند تا به کرمان اعزام شود؛ چون در آنجا حقوق ۶۵ تومان بود. به سفارش امیراعلم، مستقیمی خدمت سربازی را در کرمان گذراند. او پس از پایان دوره، برای قدردانی نزد دکتر امیراعلم برگشت. دکتر به او میگوید: «تشکر لازم نیست در عوض به مشهد بروید و دانشکده پزشکی درست کنید.» دکتر جمالالدین مستقیمی پیشنهاد را میپذیرد و در اسفند ۱۳۱۹ راهی مشهد میشود.
آغاز دهه ۲۰ شمسی، مقارن با پیدایش و همهگیری گسترده بيماریهای تيفوس و تيفویيد (حصبه) در میان ایرانیان بود؛ مشهد از جمله شهرهایی بود که به شدت درگیر بیماری شده بود. تراخم، بیماری رایج دیگر در بین مردم مشهد بود. تعدادی انگشتشمار پزشک در مشهد مطب داشتند. شهر را عطاریها و دعانویسها میچرخاندند و مردم به آنها بیشتر از پزشکان باور داشتند. از طرف دیگر، اشغال نظامی ایران و سقوط رضا شاه، قدرت روحانیت شیعه در مشهد و تقابل طب اسلامی با پزشکی نوین موانع تاسیس دانشکده پزشکی بودند. برای ایجاد هر تشکل جدیدی احتیاج به حمایت و تایید حوزه علمیه مشهد بود.
در چنین وضعیتی دکتر جوان ۲۵ ساله شیرازی بدون تجربه و هیچ پولی به مشهد وارد شد. در ابتدا، مستقیمی و پزشکان دیگر به دلیل فراهم نبودن امکانات تاسیس دانشکده طب بهخصوص از حیث لابراتوار و تشریح، مدرسه عالی بهداشت مشهد را افتتاح کردند. این مرکز آموزشی مقدمه ایجاد دانشکده پزشکی مشهد بود. شرط ورود به این آموزشگاه داشتن گواهینامه سه ساله اول دبیرستان بود. پس از چهار سال از دانشجویان امتحان نهایی گرفته میشد و در صورت پذیرفته شدن، دانشنامه مخصوص داده میشد. فارغالتحصیلان آموزشگاه عالی بهداشت در نقاطی که بیش از ده هزار تن جمعیت داشت، حق طبابت نداشتند و پس از هشت سال کار مجاز میشدند به سال چهارم دانشکده پزشکی وارد شده و پس از سه سال، فارغالتحصیل دکتری پزشکی شوند.
دکتر مستقیمی از همان ماههای نخستین حضورش در مدرسه عالی بهداشت به تدریس آناتومی و آماده کردن تالار تشریح مشغول شد؛ ولی هیچ حمایت و بودجهای برای پیشبُرد کارش در اختیار نداشت. سرانجام، پس از شهریور ۱۳۲۰ با اعتصاب مربیان و دانشجویان، دولت وقت بودجهای را به مدرسه عالی بهداشت تخصیص داد و تالار تشریح مدرسه عالی بهداشت افتتاح شد.
تعطیلی مدرسه عالی بهداشت با تحریک روحانیون بین سالهای ۲۳-۱۳۲۲، ناگهان در مشهد بلوایی بلند شد و روحانیون شهر در منابر و مواعظ به فریاد برآمدند که اینها در مدرسه بهداشت جسد مسلمانها را میدزدند و تکهتکه میکنند. دکتر مستقیمی و چند نفر دیگر از پزشکان نزد تنی چند از روحانیون سرشناس مشهد رفتند تا برای آنها کارشان را توضیح دهند، ولی آنها حاضر به پذیرش هیچ توضیحی نبودند. عاقبت، این سر و صداها به تعطیلی مدرسه عالی بهداشت انجامید.
با تعطیل شدن مدرسه عالی، دکتر مستقیمی به دعوت خانمی که بیمارستانی در کاشمر تاسیس کرده بود، به آن شهر نقل مکان کرد. مستقیمی در کاشمر، مطب شخصی خود را هم دایر کرد. اکثر مراجعهکنندگان به مطب او افراد بیبضاعت بودند که دکتر مستقیمی از آنها حق ویزیت دریافت نمیکرد و حتی پول داروهای آنها را هم میداد.
او پس از مدتی کار در کاشمر، به مشهد بازگشت. های و هوی آخوندها فروکش کرده بود و مدرسه عالی بهداشت دوباره راهاندازی شد. دکتر مستقیمی دوباره به جمع هیات علمی آن پیوست و به تدریس و تشریح مشغول شد. سرانجام در دوم آذر ۱۳۲۸، با تصویت هیات دولت، دانشکده علوم پزشکی مشهد افتتاح و مدرسه عالی بهداشت پس از فارغالتحصیل شدن دانشجویان سال آخر منحل اعلام شد.
دکتر مستقیمی از زمان ورودش به مشهد در محله چهار طبقه مطبش را افتتاح کرد و ۲۵ سال مطب داشت تا آن را بست و تمام وقت در خدمت دانشگاه قرار گرفت. کسی به یاد ندارد که دکتر مستقیمی از بیماری درخواست ویزیت کرده باشد هر بیماری هر چقدر توان مالی داشت میپرداخت و بسیاری هم پولی نمیپرداختند.
دو دهه مدیریت گروه آناتومی دانشکده پزشکی مشهد
دکتر جمالالدین مستقیمی با تاسیس دانشکده پزشکی با رتبه دانشیاری شروع به تدریس در دانشکده کرد. در سال ۱۳۳۶ او به رتبه استادى ارتقا یافت. از ابتداى تاسيس دانشكده پزشكى مشهد تا سال ۱۳۵۲ جمالالدین مستقيمى بهعنوان استاد كرسى و مدير گروه آناتومى دانشكده پزشكى مشهد باقى ماند. او تا پیش از بازنشستگی بهجز دانشکده پزشکی مشهد، در دانشگاه جندی شاپور اهواز و دانشکده پزشکی ارومیه هم تدریس میکرد.
در سال ۱۳۵۲ دکتر مستقیمی تقاضای بازنشستگی کرد. فردای آن روز به تهران رفت و در بیمارستان شفا یحیاییان مشغول تدریس به رزیدنتهای ارتوپدی شد. بیمارستان جرجانی و مرکز پزشکی شاهنشاهی که امروز به دانشگاه علوم پزشکی و خدمات بهداشتی درمانی تبدیل شده، از دیگر مراکزی بودند که دکتر مستقیمی در آنها تدریس کرد.
دوران پس از انقلاب
تا پیش از انقلاب اسلامی، دکتر مستقیمی یکی از اعضای ثابت کنگره جهانی آناتومیستهای جهان بود که هر پنج سال، یک بار برگزار میشد. او در این کنگرهها با ارائه کشفیاتش، آنها را ثبت جهانی میکرد. همچنین در سال ۱۳۲۶، به عنوان بورسیه یک دوره پزشک قانونی و بهداشت در ادینبورگ گذراند.
پس از پیروزی انقلاب اسلامی، دکتر مستقیمی به دعوت دانشگاه ارومیه با عنوان استاد مدعو راهی این شهر شد. سال ۱۳۶۴ به دعوت دانشکده پزشکی مشهد دوباره به شهر مورد علاقهاش بازگشت. پس از آن، دکتر مستقیمی به جز مواردی که برای تدریس یا سخنرانی به دانشگاههای شهرهای دیگر ایران میرفت تا آخر حیات در مشهد زندگی کرد.
نکتهای که در مورد زندگی دکتر جمالالدین مستقیمی در پس از انقلاب وجود دارد این است که او بعد از بازنشستگی در سال ۱۳۵۲، هیچ زمان دیگر دوباره استخدام نشد؛ به همین دلیل در دوره انقلاب فرهنگی که موج اخراج بهاییان از دانشگاهها شروع شد، نام او در میان اخراجشدگان نبود. از طرف دیگر، در رشته تشریح هیچ پزشکی همسطح دانش او وجود نداشت و بدون حضور او در دانشگاه این رشته دچار مشکل میشد. معروف است که میگویند اساتید تشریح یا شاگرد او یا شاگرد شاگرد او هستند.
با این حال، جهاد دانشگاهی برای مدتی مجوز انتشار کتاب آناتومی دکتر مستقیمی را به دلیل بهایی بودن نویسنده لغو کرد.
دکتر مستقیمی به عنوان استاد مدعو در دانشگاههای مختلف ایران، تدریس را ادامه داد تا آنکه در سال ۱۳۶۶ در زمانی که برای افتتاح سالن تشریح دانشگاه یزد رفته بود، در این شهر دچار سانحه تصادف شد. این حادثه موجب شد تا او مجبور به استفاده از عصا شود؛ با اینحال او تدریس را ترک نکرد و همکاریش را با دانشگاه مشهد ادامه داد.
در سال ۱۳۶۹، پنج دانشجوی PHD آناتومی دکتر مستقیمی فارغالتحصیل شدند و یک دکتر تحصیلکرده امریکا هم برای اداره تالار تشریح دانشکده پزشکی به مشهد آمد. پیدا شدن اساتید جایگزین بهانهای بود تا دانشگاه مشهد دردسر استاد بهایی را دیگر تحمل نکند. در ابتدا، شروع به آزار او کردند. درهای دستشوییهای طبقه سالن تشریح را قفل میکردند تا دکتر مستقیمی مجبور شود با پای شکسته و عصا از پلهها به طبقه بالا برود. کلاسهای درس دکتر را بدون اینکه به دکتر بگویند، تعطیل میکردند و دکتر مستقیمی سر کلاس حاضر میشد؛ ولی هیچ دانشجویی نمیآمد. بعد معلوم میشد کلاسها را تعطیل کردهاند، ولی به استاد نگفتند. سرانجام، دانشگاه مشهد دکتر جمالالدین مستقیمی را از خدمت معاف کرد.
دکتر مستقیمی بعد از آن باز هم به خدمت پزشکی خود ادامه داد. تا سال ۱۳۷۳ هفتهای یکبار براى تدريس دانشجويان PHD به تهران مسافرت میکرد. یک دوره به دانشگاه اردبیل رفت. در این سالها وقت بیشتری پیدا کرد تا با موسسه آموزش عالی بهاییان BIHE که مخصوص جوانان بهایی محروم از تحصیلات دانشگاهی بود، همکاری کند. او در این موسسه به تربیت استادان مشغول بود. در هفتم مهرماه ۱۳۷۷ که کلاسها و منازل اساتید موسسه مورد هجوم نیروهای امنیتی قرار گرفت، کلاس درس استاد مستقیمی در تهران یکی از این کلاسها بود.
دکتر جمالالدین مستقیمی تا آخرین لحظه حیات پر بارش مشغول علمآموزی و تدریس بود. او از دوران جوانی تا واپسین روزهای عمر، ساعت چهار بامداد بیدار میشد و شروع به مطالعه میکرد. این دانشمند شهیر ایرانی در روز یکشنبه ۶ آذرماه ۱۳۸۴ در سن ۹۰ سالگی در مشهد درگذشت و در این شهر به خاک سپرده شد.
این نابغه علم آناتومی با اینکه درهای دانشگاههای جهان به روی او باز بود ولی هیچ زمان فکر ترک وطن نکرد. او عاشق خاک وطنش بود. مردمانش را دوست داشت و به عشق آنان، میآموخت و آموزش میداد.
مطالب مرتبط:
سینا حکیمان و شعله میثاقی؛ از بازداشت تا مهاجرت، مصائب زوج پزشک بهایی در ایران
عنایت مظلومی، دندانپزشک و استادی که از دانشگاه اخراج شد
سیروس روشنی؛ پزشک شاعری که به جرم بهایی بودن اعدام شد
مسرور دخیلی، تیرباران پزشکی که خندههایش معروف بود
طاهره برجیس، پزشک بهایی که عاشق ایران بود
پاسخ جمهوری اسلامی به خدمات دکتر مسیح فرهنگی؛ اعدام
خدمت پزشکان و پرستاران بهایی به ایران؛ دکتر ناصر وفایی اعدام شد
بهای تبعیض؛ محرومیت از خدمات پزشکان بهایی
میتوانستند جان آدمها را نجات دهند اما اعدام شدند
اخراج، شکنجه و اعدام؛ چگونه ایران از خدمت پزشکان بهایی محروم شد
از بخش پاسخگویی دیدن کنید
در این بخش ایران وایر میتوانید با مسوولان تماس بگیرید و کارزار خود را برای مشکلات مختلف راهاندازی کنید
ثبت نظر