«میترا فرازنده»، هنرمند معلول اسالمی را روی یک برانکارد کوچک به مراسم «همایش زن در آیینه قوم تالش» آورده بودند و قرار بود همان طور درازکشیده، شعری را برای حاضران دکلمه کند.
کلمه شعر که تمام شد، طنین صدای میترا و حسی که لابهلای کلماتش موج میزد، چنان حاضران را به وجد آورد که صدای ممتد تشویقشان تمام نمیشد.
این گونه بود که میترا فرازنده در اوج معلولیت با فلج شدید جسمی، سنگ کلیه، آستیگماتیزم چشم و شکنندگی و نرمی استخوانها، خودش را از پستوی خانه به حوزه فعالیتهای اجتماعی کشاند.
چندی نگذشت که میترا و فصاحت کلام و زباندانی او مورد توجه رسانهها قرار گرفت و فیلم مستند «زندگی میترا»، ساخته «شهریار پورسیدیان» وارد «جشنواره رشد» شد و هر سال این فیلم را برای شاگردان دوره ابتدایی به نمایش در میآورند.
او با لحن بسیار شیرینی برایم توضیح میدهد: «به لطف خدا، دوستان زیادی دارم. از وقتی خودم را باور کردم که معلولیت محکومیت نیست، به طور ناخودآگاه این تفکر روی روابطم هم تاثیر به سزایی داشت. من از خدا خواسته بودم این معجزه در زندگیام رخ بدهد و امروز با همه قلبم نظارهگر این معجزهام.»
میترا به معنای واقعی، نماد میل آدمی برای زندگی است، آن هم نه صرف زنده ماندن نباتی. او از 11 سالگی زمینگیر شد و روی یک تخته صاف جا به جا میشود. پزشکان راهی برای درمانش پیدا نکردهاند چون به علت نرمی استخوانهایش، امکان جراحی او وجود ندارد.
در دنیایی که سایتهای مختلف از اعتیاد روزافزون دختران و پسران نوجوان، پایین آمدن سن تنفروشی، گسترش روزافزون فروش اجزای بدن و خودکشی ناشی از افسردگی مینویسند، میترا ۳۸ ساله تلاش میکند با مدادهای رنگی و لابهلای تابلوهای سادهاش، زیبا زندگی کند.
میترا ۷۵ سانت قد و ۲۰ کیلو وزن دارد اما با همین شرایط، از نظر اقتصادی، یک زن مستقل است. درآمدش از راه نقاشی و کارهای هنری است. او سعی میکند خرج دوا و درمانش را به خانوادهاش تحمیل نکند.
صدایش را یک دوست مهربان برایم ضبط میکند و میفرستد. طنین زیبا و شیرینی دارد:« تا چهار سالگی یک کودک عادی بودم. سال ۱۳۵۵متولد شدم. یک خرداد ماهیام. تازه چهار سالم شده بود که والدینم حس کردند دستها و پاهایم رشد ناموزونی دارند و هماهنگ نیستند. اما تا چهار سالگی میتوانستم راه بروم.»
«محمد بابایی بالانجی» در روزنوشتهایش، «نهالستان»، درباره شرایط جسمی میترا فرازنده مینویسد: «میترا به بیماری راشیتیسم مبتلا بود. او فقط چهار سال اول زندگی را توانست راه برود. تا 11 سالگی بیماری او به اوج رسید و اکنون نزدیک 30 سال است که روی یک تخته صاف زندگی میکند. تقریباً هیچکدام از کارهای شخصی خود را به تنهایی نمیتواند انجام دهد. نداشتن تحرک، استخوانهای او را بسیار نرم کرده و خیلی زود درد شدید به سراغش میآید. هر دو کلیه او سنگ دارند وگاهی چندین روز پشت سر هم درد میکشد. فیزیک بدن او به گونهای است که پزشکان ترجیح میدهند هرگز بیهوش نشود. تقریباً هیچ عمل جراحی روی بدن او امکانپذیر نیست.»
فروش تابلوی «آذربایجان مارالی»، یک اتفاق خوشایند
فروش خوب تابلوی «آذربایجان مارالی» این هنرمند در یک حراج هنری به مبلغ یک میلیون و ۱۵۰ هزار تومان اتفاق خوشایندی است که میترا آرزویش را داشته است.
او میخواهد در گام نخست، برای عمل آستیگمات چشمش پسانداز کند. اما رویاهایش جاهای دورتری هم میروند؛ تاسیس یک مرکز نگهداری معلولان جسمی و حرکتی، قولی است که او به دل خودش و خدا داده است.
میترا فرازنده آرزومند آن است که با فروش تابلوهایش، به تمکن مالی برسد: «همیشه آرزویم این بود که نقاشی برایم یک منبع درآمد باشد و بتوانم با درآمد نقاشیهایم و کمک خیرین دیگر، یک آسایشگاه مجهز برای معلولان بسازم. این آرزویی است که سالها است در قلبم ریشه دوانده. خیلی وقتها تا نیمه شب به این پروژه و ایده آن فکر میکنم؛ این که باید این مرکز، مجهز بوده و یک درمانگاه 24 ساعته داشته باشد و من بتوانم به معلولان جسمی و حرکتی که به لحاظ ذهنی مشکلی ندارند، آموزش بدهم.»
تابلوهای نقاشی میترا سرشار از رنگهای زنده و شادند. با وجود شرایط خاص جسمی که این هنرمند تالشی با آن درگیر است، از رنگهای سیاه و خاکستری به ندرت در نقاشیهای او خبری هست. بیشتر تابلوهای او را رنگهای زنده و شاداب شکل میدهند. در تابلوی «آذربایجان مارالی»، زمین مادر است؛ مادری که موهایش رودخانه مواجی است و دست راستش هم درختی پربار.
نقاشیهای میترا سادهاند؛ برگرفته از رنگهای اصیل و دست نخورده طبیعت. او از هیچ سبک و شیوه پیچیدهای برای کشیدن طبیعت اسالم استفاده نمیکند. روح ساده میترا فرازنده را میتوان در رنگهای ساده و خطوط سادهترش دید.
در تابلوی «دختر تالش»، به نظر میرسد این تصویر آرمانی خود میتراست با دامنی رنگانگ و پر از شکوفه که دست مهرش را بر گیسوهای درخت بید مجنون میکشد.
او میگوید: «من به لحاظ حرفهای هیچ آموزشی ندیدهام اما در قلبم با رنگها دوستی میکنم. با آنها حرف میزنم. وقتی نقاشی میکنم، در عالمی به سر میبرم که عادی نیست. حس خوشایندی دارم. با رنگها ارتباط ایجاد میکنم. بیشتر از همه، رنگ سبز و آبی را دوست دارم.»
او توانسته است نقاشیهای خود را در تهران، رشت، اردبیل، مریوان و هشتپر به نمایش بگذارد.
میترا فقط نقاشی نمیکند، گاهی منجوق دوزی و کارهای دستی هم انجام میدهد و در این کارهایش هم از رنگهای برگرفته از طبیعت بهره میبرد.
تابلوهای مذهبی او هم هواداران زیادی دارند. روحیه مذهبی میترا را به راحتی میشود در غالب نقاشیهای او دید. او از خدا، عشق و حسهای انسانی، از زن درونش، از دریا و تالش زیبا و از طبیعت در نقاشیهایش حرف میزند.
جمیله، هدیه خدا
میترا فرازنده میگوید: «من به لطف خدا اعتقاد دارم؛ این که میتوانم با یک شهروند ترک به زبان خودش حرف بزنم، با یک کرد به زبان کردی، با یک تالشی با گویش تالشی، با یک عنبرانی به زبان عنبرانی و با یک گیلکی به زبان گیلکی. این که میتوانم با زبانم به قلب مردم نفوذ کنم و دوستانی داشته باشم مثل برگ درخت. این که میتوانم دلنوشتههایم را بنویسم، شعرهایم را.»
این هنرمند، خود را مدیون همراهی خواهرش «جمیله» میداند. جمیله هم ناشنوا است اما با مهرعجیبی، همه کارهای خواهرش را بیخستگی انجام میدهد. آنها دو جزو جدا نشدنی از همدیگرند. میترا میبیند، حرف میزند و میشنود و جمیله به جای هر دوشان حرکت میکند: «من شکرگذار خدا هستم چون نعمتی مثل جمیله را به من هدیه کرده است. نگهداری و مراقبت جسمی من کار سادهای نیست. جمیله با همه قلبش و همه مهرخواهرانهاش از من مراقبت میکند. او آن قدر عاشقانه به من رسیدگی میکند که احساس کمبود نمیکنم. جمیله 11 سال از من بزرگتر است اما ناشنوا است. دوستان خوبی دارم که وقتی کار اداری دارم یا عروسی و میهمانی میروم، مرا همراهی میکنند. به لحاظ اقتصادی، الان چند سالی است که تلاش میکنم سربار پدرم نباشم و اینها همه نعمتهای خدا است.»
از او میپرسم شده تا به حال از خدا بابت شرایط خاصی که درگیر آن بودهای گلایه کنی؟
پاسخ میدهد:« بله. تا سالها با چراهای متعدد با خدا حرف میزدم ولی از وقتی فهمیدم که خدا عاشق بندههایش است و اراده او هم بر این است که من هم عاشق مهرش باشم، از گلایه نسبت به او دست برداشتم. گاهی هم پیش آمده که از برخورد مردم دلگیر بشوم. به خاطرم میآید در افتتاحیه یکی از نمایشگاههایم، مردم زیادی ازدحام کرده بودند که به جای دیدن تابلوها، دور من تجمع کرده بودند تا مرا ببینند. دلم میخواست از آنها بپرسم من خیلی عجیب الخلقهام؟ من هم درست مثل شما هستم و تفاوت چندانی با شما ندارم، با همان حس و حال و عواطف شما.»
میترا فرازنده حرفهایش را با این جمله تمام میکند: « این هنر بزرگی است که بلد باشی شاد و معنادار، زیستن را بفهمی.» و من فکر میکنم چند نفر از ما با دستها و پاهای سالم و طبیعی، هنر «شاد و معنادار زیستن» را یاد گرفتهایم؟
عکسها از محمد بابایی بالانجی
از بخش پاسخگویی دیدن کنید
در این بخش ایران وایر میتوانید با مسوولان تماس بگیرید و کارزار خود را برای مشکلات مختلف راهاندازی کنید
ثبت نظر