دخترها و پسرهای 7 تا 12 ساله کنار رودخانه جمع شدهاند و لباسهای مدرسه به تن دارند اما لباسها یک رنگ و یک جور نیستند. آن ها آمدهاند به استقبال معلمشان. آب رودخانه بالا آمده و حالا آقامعلم، یا به قول بچههای روستای «آیرقایه»، آموزگار باید کفشهایش را دربیاورد، از وسط رودخانه بگذرد و به مدرسه روستا برسد. اسم مدرسه، «معرفت» است؛ دبستانی که بعضی از کلاسهایش بالای کوه قرار دارند و پیج اینستاگرامش حدود چهار هزار فالوئر دارد. خیلی از فالوئرها حالا نام بچهها را میدانند و احوال آن ها را از آقا معلم میپرسند؛ «حکیم» و «نارگل»، «صفورا»، «آسیه»، «صفر» و...؛ بچههایی که با لبخندهای پهن روی صورت با معلم خود سلفی میگیرند، فوتبال بازی میکنند و برای گردش به تپهها و جنگلهای اطراف میروند.
«مقداد باقرزاده»، معلم 26 ساله دبستان معرفت صفحه اینستاگرام مدرسه را راه انداخته و عکسهای جذاب و حکایتهای خواندنی آن را به اشتراک میگذارد. وقتی قرار میگذاریم به مناسبت هفته معلم با او صحبت کنیم، میگوید: «تلفن در روستا آنتن نمیدهد برای صحبت کردن باید بالای کوه بروم که مسیرش کمی صعبالعبور است. هر وقت رفتم، خودم خبرتان میکنم.»
آقای معلم چند ساعت بعد تماس میگیرد. او برای رسیدن به نقطهای که تلفنش آنتن بدهد، 20 کیلومتر با موتور رانده و به روستای دیگری رفته است. باقرزاده با عشق از دانشآموزانش حرف میزند که به قول خودش، نه میدانند شهر کجا است، نه تبلت و لپ تاپ دارند و نه صفحه اینستاگرام مدرسه را میبینند: «این جا یک سادگی خاصی وجود دارد. هیچکدام از این بچهها تا به حال به شهر نرفتهاند. شیفته صفا و صمیمیت و سادگی دنیای آنها هستم.»
روستای آیرقایه از لحاظ بعد مسافتی، آخرین روستای شهرستان «راز و جرگلان» از توابع استان خراسان شمالی است: «در واقع، نقطه صفر مرزی ایران و ترکمنستان است.»
مقداد کارشناسی ارشد مشاوره خوانده و چهار سالی میشود که معلم مدرسه این روستا است. خودش اهل شیروان است. مسافت خانه تا مدرسهاش 270 کیلومتر است: «شنبهها ساعت سه ونیم صبح حرکت میکنم که ساعت هفت و نیم به مدرسه برسم و چهارشنبهها بعد از مدرسه برمیگردم شهر خودمان. چون در حال تکمیل تحصیلاتم هستم و به اینترنت نیاز دارم.»
او معمولا صفحه ایسنتاگرامش را هم آخر هفتهها به روز میکند. شنبهها خسته و خواب آلود است اما گاهی چنان مورد محبت دانش آموزانش قرار میگیرد که همه خستگیها را از یاد میبرد. چند وقت پیش درباره حکیم نوشت؛ دانشآموزی که وقتی خستگی او را میبیند، زنگ تفریح به خانه میرود و با چند تخم مرغ محلی برمیگردد: «آموزگار! رفتی خانه، اینها را بخور تا حالت خوب شود.»
در مدرسه معرفت، کلاسهای چند پایه با هم برگزار میشوند. مقداد گاهی مجبوراست به کلاس سومیها دیکته بگوید، به کلاس پنجمیها رونویسی بدهد و از کلاس ششم بخواهد ریاضی حل کنند: «من پایههای سوم، پنجم و ششم را درس میدهم و همکارم اول و دوم و چهارم. بعضی کلاسهای مدرسه بالای کوه هستند و چون خطرناک بود، ما مدرسه را دوشیفته کردیم. من شیفت صبح درس میدهم و همکارم بعدازظهر.»
قصه شهرت اینستاگرامش از حدود یک سال پیش شروع شد؛ از زمانی که آنتن تلویزیون به روستا رسید و بچههای دبستان معرفت پای سریال «کیمیا» نشستند و یک دل نه، صد دل عاشق کیمیا شدند. آن ها روی تخته و کاغذهای کوچک نوشتند «کیمیا دوستت داریم» و از آموزگار خواستند تا این کاغذ را به دست کیمیا برساند: «آنتن تلویزیون پارسال به روستا رسید و الان هم در روستا فقط شبکه اول، دوم و سوم میگیرد. آنها سریال کیمیا را خیلی دوست داشتند. از طرف دیگر، یک تصور فرازمینی نسبت به من دارند. تصورشان این است که من هر کاری را میتوانم انجام دهم. مانده بودم چه کنم. من، آموزگار ساده چه طور خانم "شریفینیا" را پیدا کنم؟ بالاخره از طریق یکی از مجریان شبکه دو به نام خانم "لواسانی"، توانستیم با ایشان ارتباط بگیریم و پیام بچهها را به او بدهیم. ایشان هم به بچهها جواب دادند. ما هم جوابش را پرینت گرفتیم و به دیوار کلاس چسباندیم تا خاطرهاش همیشه با ما بماند.»
بعد از این، هنرمندهای زیادی صفحه اینستاگرام مدرسه را دنبال کردند و برای کمک به بچههای مدرسه پیش قدم شدند: «خیلیها کمک کردند؛ مثلا برای خرید لوازم تحریر و ... خانم "فریبا کوثری"، "بهاره کیان افشار"، آقای "زندگانی" و کسان دیگری که الان حضور ذهن ندارم، پا پیش گذاشتند.»
هفته گذشته هم هدیهای گرفتهاند که بابتش حسابی ذوق کردهاند: «یک پزشک جراح مغز و اعصاب یک سیستم کامل کامپیوتر همراه چاپ گر و تجهیزات برای مدرسه فرستاد. هر چه اصرار کردم، حتی اسمش را هم نگفت.»
هر کدام از بچهها یکی از لوازم جانبی کامپیوتر را در دست گرفته و به دوربین معلم خود لبخند زدهاند.
«فرشته کریمی»، خانم گل فوتسال ایران هم از فالوئرهای بچههای مدرسه معرفت است: «خانم کریمی لطف کردند مقداری کمک نقدی فرستادند که برای بچهها کفش ورزشی و توپ و وسایل ورزشی بگیریم.»
او هم در بین دانش آموزانش، دخترهای عشق فوتبال دارد. عکس چهار تا از دختربچههای دبستان معرفت را انداخته و از عشق آن ها به فوتبال نوشته است: «این چهار نفر در کمال تعجب، علاقه شدیدی به فوتبال دارند. زنگ تفریح گیر سه پیچ میدن که بیا تیم برداریم، فوتبال بازی کنیم. "آسیه" حتی از پسرها هم قشنگتر بازی میکند.»
با این حال، یکی از غصههای آقای معلم، ادامه تحصیل دختران روستا است: «روستا مدرسه راهنمایی ندارد و بعد از پایه ششم، بچهها باید به روستاهای مجاور بروند که ده، پانزده کیلومتری با روستا فاصله دارد. معمولا خانوادهها اجازه نمیدهند دخترهایشان بروند. همین میشود که تا کلاس ششم بیش تر درس نمیخوانند.»
او همه تلاشش را برای راضی کردن خانوادهها میکند اما مطمئن نیست که موفق شود.
روز معلم یکی از بی نظیرترین روزهای زندگی مقداد است که خالصانهترین احساسات نصیبش میشود. وقتی با او حرف میزنیم، یک روز از روز معلم گذشته و او هنوز از یادآوری خاطرهاش، قند در دلش آب میکند: «این جا مثل شهر نیست، همه برایم هدیه میآورند اما هدیههای آن ها واقعا معنوی و بینظیر است؛ مثلا یکی یک شاخه گل برایم کنده بود، یکی یک بسته بیسکویت آورده بود و یکی دیگر یک عدد شکلات.» اما شاید بهترین هدیه را حکیم به او داده است: «حکیم چیزی نیاورده بود و احساس کردم ناراحت شده. وسط کلاس اجازه گرفت و رفت بیرون. چند دقیقه بعد برگشت. رفته بود سر زمینشان، دو کیلو پیاز چیده و آورده بود. کیسه را گذاشت روی میزم و گفت آموزگار این برای شما است.»
آب دهانش را قورت میدهد و صدایش بغض آلود میشود: «اداره به من پیشنهاد داد به مدرسهای نزدیک تر بروم اما راستش را بخواهید، معرفت این بچهها را نمیتوانم فراموش کنم. ارزش هدیه حکیم برای من خیلی زیاد است و من واقعا از این صفا و صمیمیت لذت میبرم.»
آخرین تصویر اینستاگرامش او را سوار بر موتور نشان میدهد؛ سه تا از پسرهای دبستان معرفت ترک موتور آقای معلم نشستهاند. دست یکی از آن ها کتاب فارسی است و هر سه به دوربین لبخند میزنند. زیر عکس نوشته شده است: «یک روز خوب بهاری، بعد از مدرسه، سرویس موتوری اما باحال.»
از بخش پاسخگویی دیدن کنید
در این بخش ایران وایر میتوانید با مسوولان تماس بگیرید و کارزار خود را برای مشکلات مختلف راهاندازی کنید
ثبت نظر