لیلا قدیمی منشی موسسه سروش پارسیان بوده؛ موسسهای که محسن امیر اصلانی در آن مشاوره روانشناسی میداده و کلاسهای عمومی برگزار میکرده. او سال ۸۵ تنها بیست و سه سال داشته که همراه محسن امیر اصلانی دستگیر میشود و یک هفته تمام تحت شکنجه روحی قرار میگیرد. میگوید: «به صراحت از من میخواستند که بگویم آقای امیر اصلانی با من رابطه جنسی داشتهاند.» محسن امیر اصلانی اخیرا به جرم اهانت به حضرت یونس و بدعت در دین اعدام شد. البته غلام حسین اسماعیلی؛ رئیس دادگستری تهران پس از خبرساز شدن اعدام او گفت: «امیر اصلانی به اتهام تجاوز به عتف اعدام شده است.» خانواده امیر اصلانی اما این اتهام را نتیجه خصومت برخی شاگردان عنوان کردند و حکم دیوان عالی کشور را در این باره منتشر کردند. دیوان عالی کشور در پرونده محسن امیر اصلانی اتهام زنا را رد کرده و عنوان کرده که برای این اتهام دلایل محکمه پسند وجود ندارد. در کارت شناسایی زندان (کارت عکس) محسن امیر اصلانی نیز جرم او بدعت در دین و اهانت به حضرت یونس عنوان شده است.
لیلا قدیمی درکلاسهای محسن امیر اصلانی هم حضور داشته. او به تازگی از ایران خارج شده است.
آقای امیر اصلانی در چه زمینههایی کلاس برگزار میکردند؟
من از سال ۸۴ که موسسه سروش پارسیان شروع به کار کرد به عنوان منشی موسسه حضور داشتم. آقای امیر اصلانی روانشناس بودند و در این موسسه غیر از مشاوره، کلاسهای عمومی هم برگزار میکردند. این کلاسها شامل طریقت باطنی و حرکت جوهری و یا کلاسهایی مثل رویا شناسی بودند. کلاس های عمومی ما شرایط خاصی مثل محدودیت سنی و ... نداشت. یعنی درکلاسهای ما هم یک فرد شصت ساله حضور داشت هم یک نوجوان ۱۴ ساله. هم افراد مذهبی حضور داشتند و هم افرادی که چندان اعتقادی نداشتند. مثلا هم خانمهای چادری داشتیم هم کسانی که ظاهرشان کاملا متفاوت بود. ایجاد فضای جذاب برای ادمهای متفاوت سخت است اما اقای امیر اصلانی این کار را انجام میدادند. ایشان در این کلاسها فضای معنویای را ایجاد میکردند نه مذهبی و این موضوع چیزی بود که برای همه جذاب بود. مثلا میگفتند: «قران را باید فارسی خواند چون ما نمیخواهیم قران را مدام برای خدا یادآوری کنیم. عربی خواندن قران هم هیچ ثوابی ندارد کلا میگفتند: ما قرآن را میخوانیم که بفهمیم نه این که ثواب کنیم. خب این حرفها برای عموم جذاب بود. مثلا خود من که در یک خانواده مذهبی بزرگ شده بودم. فکر میکردم همه کار را باید فقط به خاطر ثوابش انجام دهم و اگر این کارها را نکنم به جهنم میروم و گناه است. اما این حرفها جدید بود و برای هر تیپ و فرهنگ و خانوادهای جذاب بود.
در کلاسهای حرکت جوهری و طریقت باطنی از چه چیزهایی صحبت میکردند؟
حرکت جوهری حرکتی بود که ایشان دوست داشت آدم ها و دنیا را از جهل و تاریکی درآورد و به سمت پیروزی ببرد. در واقع خودشان میگفتند: «من دوست دارم به جنگ با تاریکی و ظلمت بروم.» ایشان دوست داشتند که آن چیزی را که درست است به مردم یاد بدهند. ترس بهشت و جهنمی را که جمهوری اسلامی به جان مردم انداخته بود را از بین ببرند.در واقع حرکت جوهری، حرکت دسته جمعی به سوی خداست و به منظور شناخت خدا و هستی است که فقط با شناخت خود حاصل میشود. دستگیری از افراد تازه وارد و کمک به شناخت بهتر، جدا شدن از قضاوت و تهمت و فاز منفی، خدمت بدون مزد و منت و شناخت خدا به واسطه مخلوقات خدا از مراحل حرکت جوهری بود.
طریقت باطنی در ابتدا به موضوعاتی مبنی بر رسیدن به آرامش درون با تخلیه نیروهای بد و هر انچه ذهن را فرا گرفته، میپرداخت. سپس به راههای شناخت نیروهای درونی و استعدادهای فردی میپرداخت. طریقت باطنی با روش های تمرکزو مراقبه درون و نیایش با توجه به روحیات فرد صورت میگرفت.
شما جزو کسانی بودید که سال ۸۵ با آقای امیر اصلانی دستگیر شدید. این موضوع چگونه اتفاق افتاد؟
۱۲ اردیبهشت ۸۵ همراه برادرم و یکسری از بچههای موسسه در خانه آقای امیر اصلانی جمع شده بودیم. قرار بود تغییراتی در موسسه ایجاد کنیم. نزدیک ظهر بود که احساس کردیم در تکان میخورد. از پشت چشمی نگاه کردیم اما جلوی چشمی در را گرفته بودند. ما فکر کردیم شاید بچههای خودمان دارند شوخی میکنند. در را که باز کردیم دیدم هفت، هشت نفر به خانه حمله کردند. کلمه حمله واقعا واژه درستی است برای اینکه با یک حالت توهین آمیز ما را یک گوشه نگاه داشتند و تا جایی که امکان داشت خانه را به بدترین شکل گشتند و وسایل را تخریب کردند. یادم میآید تمام مبلها را برگردانند، و آستر زیر مبلها را پاره میکردند. واقعا نمیدانستیم دنبال چه میگردند. اما هرچه بود و نبود را به همراه ما که در خانه بودیم، بردند. ما هشت نفر بودیم. آقای امیر اصلانی و خانمشان و ۶ نفر از شاگردان. به بند ۲۰۹ اوین منتقل شدیم.
در بازجویی ها چه چیزی عنوان میشد؟
سه مرد از من بازجویی میکردند. یکی از انها معمم بود و دوتای دیگر نه. من آنوققت یک دختر بیست و سه ساله چشم و گوش بسته بودم و آقایان به صراحت اصرار داشتند که شما باید اعتراف کنی که آقای امیر اصلانی با شما رابطه داشته. من مفصل درباره کلاسها و حرفهای استاد برای آنها توضیح دادم اما آنها حرف خودشان را میزدند. انگار که اصلا حرف های من را نمیشنوند. قلم کاغذ گذاشته بودند جلوی من و میگفتند بنویس. آنقدر فشار روحی زیاد بود که من کلی فکر کردم ودر آن موقعیت تنها چیزی که به ذهنم رسید این بود. نوشتم:«من برای ادای احترام دست استادم را بوسیدم.» اما روز آخر قبل از آزادی بازجوها گفتندکه باید بنویسید از شرکت کردن در این کلاسها پشیمان بودید و تعهد بدهید که دیگر در این کلاسها شرکت نمیکنید.
در دادگاه چه اتفاقی افتاد؟
وقتی من را به دادگاه بردند، آقای امیر اصلانی هم حضور داشت. بازپرس غفوری یک نگاهی به پرونده من انداخت و گفت: «ظاهرا منشی شما به همه چیز اعتراف کرده.» ایشان گفت: «منشی من به چی اعتراف کرده؟» و من به بازپرس گفتم: «واقعیت این است که من به چیزی اعتراف نکردم . مامورهای شما دیروز اینقدر من را در فشار گذاشتند که من مجبور به نوشتن این جمله شدم.» همانجا بازپرس رفتن به پزشکی قانونی را هم منع کرد. چون آخرش این بود که ما بگوییم برای اثبات ادعا ما را به پزشکی قانونی ببرند. اما رفتن به پزشکی قانونی هم برای من و هم برای مدعیان تجاوز که یکسال بعد سر و کله شان پیدا شد، منع شد. همین جمله اما باعث شد در حکم اولی که قاضی برای من صادر کرد جرم من را عمل منافی عفت بزند. آنها با استناد به این جرم ۴۰ ضربه شلاق برای من در نظر گرفتند و ۷۰ ضربه شلاق بابت این موضوع برای آقای امیر اصلانی در نظر گرفتند به علاوه ۴سال و ده ماه زندان و جریمه نقدی بابت جرم بدعت در دین و توهین به حضرت یونس که برای ایشان صادر کرده بودند. بچه های دیگر همه بدون حکم ازاد شدند. در دادگاه تجدید نظر برای من ۴۰ ضربه شلاق به ۹۰ هزارتوان جریمه نقدی تبدیل شد و حکم ایشان هم به دو سال و ده ماه و جریمه وشلاق تبدیل شد.
ایشان درباره حضرت یونس دقیقا چه گفته بودند؟
ایشان یک بار در کلاس گفتند: «حضرت یونس پدر ژپتو نبود که از دل نهنگ بیرون بیاید.» گفتند: «این یک تمثیل است و به این شکل نبوده که شما فکر کنید واقعا یک آدمی رفته بود توی دل نهنگ.» به هرحال من در مقالات کسانی که علم فقه خواندهاند هم دیدهام که نوشته اند: تفسیر قران باید با توجه به زمانه خودش صورت بگیرد. الان اگر شما به یک بچه بگویید میتوانی بروی در دل نهنگ باور نمیکند و فکر میکند این یک افسانه و داستان است. ایشان هم همین رو گفتند. گفتند: «شکم نهنگ یک تشبیه است چون حضرت یونس پدر ژپتو نیست و در دنیای واقعی زندگی میکرده است.»
کسانی که یکسال بعد مدعی تجاوز شده بودند را میشناختید؟
یکسل بعد از اعلام حکم توسط دادگاه تجدید نظر به اقای اصلانی گفتند که شما شاکی دارید. شکایت بابت زنای به عنف بود. این شکایت توسط شاگردانی صورت گرفته بود که یک ماه قبل از دستگیری به کلاسها امده بودند. همه انها توسط فردی به کلاس معرفی شده بودند که بعدها فهمیدیم نفوذیبوده. کسی در کلاس این آقا را جدی نمیگرفت و ایشان به آقای امیر اصلانی حسادت میکرد. به هر حال سه نفر شاکی بودند. یکی از انها در مرحله اول شکایت، فقط حضور داشت اما دو نفر دیگر بودند که انها هم سه بار در دادگاه حاضر شدند. یعنی در دادگاههایی که همان سال برگزارشد، شرکت کردند. ولی بعد از آن در مدت ۸ سال دیگر هیچوقت در هیچ دادگاهی شرکت نکردند. انها مدعی بودند که در موسسه به آنها تجاوز شده اما خدای من شاهد است که من اولین کسی بودم که به موسسه میرفتم و اخرین نفری بودم که ار انجا خارج میشدم. پس اگر کوچکترین موضوعی صورت میگرفت. به راحتی متوجه میشدم. نکته جالب ماجرا این است که حتی مادر یکی از کسانی که شاکی بود. یکبار با چشم اشک بار به موسسه آمد و به من گفت: «خانم قدیمی، به نظر من استاد امام زمان بچههای من است. بچههای من واقعا سر به راه شده بودند. اینها اصلا نمیدانستند نماز و راز و نیاز با خدا چیست اما الان فضای خانه بسیار آرام و معنوی شده.»
بعد از یکسال و نیم یکبار که مرا توی دادگاه دید گفت: «خانم قدیمی، اقای امیر اصلانی عین شیطان است.» گفتم: «خانم به هرحال تکلیف ما را مشخص کنید. ایشان امام زمان بودند و یا شیطان بودند.»
آیا در کلاسهای بحث سیاسی هم از جانب محسن امیر اصلانی مطرح می شد؟
ایشان اصلا آدم سیاسی ای نبودند. ما هیچ وقت یاد نداریم حتی یکبار ایشان در کلاس بحث سیاسی کنند. با توجه به این که حتی یادم میاید در دوره کلاسها یک انتخابات هم برگزار شد و گاهی بچهها میپرسیدند: استاد حالا ما به کی رای بدهیم. ایشان میگفتند به هرحال مطالعه کنید و تصمیم بگیرید. من نمیتوانم راهنماییتان کنم.
الان در فضای مجازی کتابهایی از ایشان منتشر شده. این کتابها نمونه چیزهایی است که در کلاس میگفتند؟
بله. آقای امیر اصلانی در مدت هشت سال و خرده ای حبس ۱۲ کتاب نوشتند که یک هفته قبل از اعدام خواستند که هر ۱۲ کتاب در دسترس عموم قرار گیرد. الان کتابها در پیج فیس بوکی که به نام ایشان وجود دارد، قابلیت دانلود و استفاده دارند. ایشان همیشه میگفتند: «من زمانی ازاد میشوم که اندیشههایم آزاد شود.» البته هیچ وقت نمیگفتند این اندیشه و فکر فقط از آن من است. مثلا در کتاب «یاسین»نوشتهاند: «من نمیگویم این حرفها تنها حرف من است و من فقط به این اندیشه رسیدهام اما کسی شهامت گفتن اینها را ندارد. شاید من اولین نفری باشم که به راحتی درباره وجود امام زمان صحبت میکنم.» این کتاب اشاره مستقیمی به شخص امام زمان دارد. در این کتاب داستانهایی که درباره امام زمان و مهدی موعود وجود دارد را با ذکر منبع آوردهاند و در کنارش آیات قران را آورده اند و بعد از خوانندگان پرسیدهاند حالا شما چه فکر میکنید؟ اگر مردم باورها و تعصبات مذهبی خود را کنار بگذارند و کمی عقلشان را به کار بگیرند کتابها واقعا ملموس و قابل درک میشود. در کتاب «رستگاران» هم کتابی نکته ای است به موضوعات مختلف اشاره میکند. مثلا درمورد امامزاده پرستی حرف میزنند و اینها را شرک میدانند.
نظر ایشان درباره امام زمان چه بود؟
میگفتند آن امام زمانی که میگویند ۱۴۰۰ سال سن داردو همه در مسجد جمکران دنبال او میگردند و نامه برایش مینویسند، واقعیت ندارد. ما در هر زمان امام زمان داریم. ایشان میگفتند: «آیا امام زمانی که مال هزاران سال پیش بوده درعصر تکنولوزژی به درد ما میخورد؟ ما در هر زمان باید امام زمان خودمان را پیدا کنیم. امام زمان باید ادمی باشند که به علم روزو اتفاقات دنیا آشنا باشند و غم ها و مشکلات مردم را بدانند.»
آیا کتابی هم درباره خودشان نوشتهاند؟
در یکی از کتابهایشان به نام لقمان- رستگاران ماجرای دستگیری و اتهاماتشان را به طور مختصر توضیح دادهاند. ضمن اینکه یک داستان بسیار کوتاه مصور دارند که میگویند: این شبیه داستان زندگی خودم است. «داستان پروانه» اسم کتاب است وحکایت کرمی است که در لجنزار زندگی میکرده مثل همه کرمها. این کرم یک روز خیلی تصادفی یک پروانه روی گل نیلوفر میبیند و از آن روز دنیایش عوض میشود و همهی هم و غمش را میگذارد برای پروانه شدن. همه کرمها مسخرهاش میکردند تا اینکه یک روز یک کرم درون پیله میگوید: «برای پروانه شدن باید شیوه زندگیات را عوض کنی. نباید هر غذایی بخوری و هر کاری بکنی.» او به حرفهای کرم پیله گوش میدهد. در چهلمین روز که دیگر ناامید شده بوده ناگهان صدایی میشنود که شاه پروانهها میگوید: «من از طرف خدا امدم و تو فقط به یک شرط میتوانی پروانه شوی. شرطش این است که یک روز میتوانی زندگی کنی و در این یک روز نمیتوانی به جاهای دیگر پرواز کنی. فقط باید درون لجنزار بایستی و راه و رسم پروانه شدن را به کرمهای دیگر بیاموزی.» او پروانه میشود و پرواز میکند. همانطور که داشته زیباییها را از بالا میدیده یاد شرط میافتد. در ان لحظه به برکه برمیگردد و همه عمرش را وقف اموزش راه و رسم پروانگی میکند. کرمهای دیگر وقتی او را میبینند با همه ناامیدی هایی که داشتند متوجه میشوند که میتوانند روزی پروانه شوند.
از بخش پاسخگویی دیدن کنید
در این بخش ایران وایر میتوانید با مسوولان تماس بگیرید و کارزار خود را برای مشکلات مختلف راهاندازی کنید
ثبت نظر