استان وایر- یک طلبه حوزه در قم در روایت یک اتفاق عینی برای سایت انصافنیوز نوشت: «شلاق، زور، تهدید و ارعاب واژههایی است که نه ذهن مرا با خود به بهشت میبرد، نه به جهنم. این واژهها مرا به حدود سه سال قبل برمیگرداند؛ بعد از مباحثه، هم بحثم گفت با یک گروه جوان بیدین در قم آشنا شدهام که در عین بیدینی، مرام خاص خود را دارند.
پرسیدم: مثلا؟
گفت: «هیچ وقت در کار هم دخالت نمیکنند؛ مثلا هیچ وقت به خود اجازه نمیدهند از طرفی که با آن ها از طریق تلفن همراه صحبت میکند، بگویند کجایی؟ در حالی که این گونه مسایل، در رفتارهای ما کاملا عادی است. به قوانین اجتماعی احترام میگذارند و به هم محبت دارند.
اول گمان کردم که از خانوادههای بدون پشتوانه مذهبیاند، بعد از کمی پرس و جو آشکار شد که همه آن ها از خانوادههای مذهبی شهر مقدس قم هستند.
بله، در زیر پوست پایتخت فرهنگی تشیع خبرهایی بود. تعدادی جوان ۱۹ تا ۲۱ ساله نه تنها دل از دین بریده بودند بلکه از دین بیزار شده بودند. میگفتند بیدیناند اما برای خود دینی پایهریزی کرده و بی آن که در پی ترویج آن باشند، بر دایره همفکرانشان افزوده میشد.
آن چه که بیش از همه اهمیت داشت، ریشهیابی این واقعه بود. هم بحثم هر روز با آنان رفت و آمد داشت و حاصل تحقیقاتش را بعد از مباحثه درس اصول، بیان میکرد.
داستان زندگی یکی از این پسران رابطه بیش تری با واژههای "شلاق، زور، تهدید و ارعاب" دارد. نامش "سهیل" بود؛ نماز میخواند اما نمیخواند، روزه میگرفت اما نمیگرفت، مسلمان بود اما نبود. او که در یک خانواده کاملا مذهبی رشد یافته بود، نه تنها دین پدرش را قبول نداشت بلکه از آن متنفر بود و خودش هم به خاطر ترس از طرد و شاید هم ترس از مرگ، به دین داری تظاهر میکرد. میگفت پدرم نماز میخواند و بویی از دینی که ادعایش را میکند ندارد. ادعای اخلاق دارد اما اخلاقیاتش عین بیاخلاقی است. تهدید را اخلاق میداند، به مادرم خیانت میکند و وقتی ما به او اعتراض میکنیم، میگوید مادرتان خواستههای مرا برآورده نکرد، مجبور شدم این کار را بکنم. او خودش را عقل کل میداند و فکر میکند زور گفتنش باعث خوشبختی ما است.
پدر بعد از مدتی متوجه میشود پسرش نماز نمیخواند. به او میگوید اگر نماز نخوانی، نمیتوانی در خانه من قدم بزنی. وقتی که نماز خدا را قبول نداری، مرتدی و خونت بر من حلال است. شاید باور این که پدری این گونه به تهدید فرزندش بپردازد، سخت باشد اما پدر سهیل یا از روی دلسوزی و یا از روی گمان تکلیف شرعی میخواست فرزندش را به دامن شریعت و عمل به احکام آن برگرداند.
سهیل درباره این رفتار پدرش میگفت او خودش را خر میکند و دایم در حال توجیه رفتار خودش است. دم از محبتی میزند که ظهورش فقط اجبار است و به ما میگوید شما نمیفهمید و من میفهمم.
سهیل برای دور زدن پدر، راه دروغ را در پیش گرفته بود:"به او میگفتم الان در اتاقم نماز خواندم." اما راه دروغ در مقابل ذهن تجسسگر پدر دوام نیاورده و پدر فرمان میدهد باید همیشه نمازت را در پذیرایی و مقابل چشم ما بخوانی. هرکجای دنیا که بودی، حتی اگر برای ناهار نیامدی، موقع نماز باید به خانه بیایی، نماز بخوانی و بعد بروی.
نمیدانم پسر چه گونه در چنین منزلی دوام میآورد، وابستگی مالی، اهمیت به تحصیل و شاید در کنار مادر بودن میتوانستند دلایل ترجیح قرار بر فرار باشند. سهیل در مقابل رفتارهای پدر راه نفاق را در پیش گرفته بود: "حالا فقط جلو پدر خم و راست میشوم." و همین خم و راست شدنهای بیمحتوا مجوز قدم زدن در خانه پدری و جاری نشدن حکم ارتداد سهیل بود!
سهیل در کنار دوست جدیدش و هم مباحثه قدیمی من فرصتی یافته بود تا تمام عقایدش را بیان کند و صراحتا بگوید دیگر به دین پدرش اعتقادی ندارد. سه سال از آن ماجرا میگذرد و نمیدانم آیا نوجوان قمی فرصتی برای استقلال از خانواده یافته است یا نه و نمیدانم آیا پدر توانسته است به کنه اعتقادات پسر پی ببرد یا نه. تنها مسالهای که فکر مرا به سه سال قبل میبرد، شنیدن این واژههای شلاق، زور، تهدید و ارعاب آن هم برای ترویج دین و هدایت مردم به بهشت است.
کسانی که این نظریه را مطرح میکنند، حتما دغدغه دین و سعادت جوانان را دارند و حتما بیشتر از من نسبت راههای ترویج دین آشنا هستند اما تجربه داستان زندگی این تعداد از جوانان قمی به من آموخت که مقصد مسیر دعوت با شلاق به بهشت، جهنم است...
کسانی که این نظریه را مطرح میکنند حتما برای نظریهشان توجیهات شرعی دارند و حتما بیشتر از من نسبت به آیات و روایت و سیره حضرات معصومین آشنا هستند اما تجربه داستان زندگی این تعداد از جوانان قمی به من آموخت که شلاق، زور، تهدید و ارعاب نه تنها باعث ترویج دین نیست بلکه مروج دروغ، تزویر و نفاق است.
پدر سهیل اگر به جای پافشاری بر ظاهر دین، به محتوای دین توجه میکرد و اگر به جای اکراه خانواده با عمل، راه رشد را از راه غین آشکار می کرد و اگر با احترام به آزادی بیان و اندیشه به جای تهدید، مهربانانه هدایتگری میکرد و انتخاب راه "شاکرا و کفورا" را به خانواده وا میگذاشت، نیاز نبود که فرزندش را با زور و تهدید به نماز خواندن و انجام تکالیف شرعی وادار کند و این گونه منزلش را به مدرسه دروغ و تزویر و نفاق تبدیل نمیکرد.
کسانی که این نظریه را مطرح میکنند حتما بیشتر از من نسبت به روحیه مردم ایران و جوانان آن آشنا هستند اما تجربه داستان زندگی این تعداد از جوانان قمی به من آموخت که که شلاق، زور، تهدید و ارعاب نه تنها در روحیه این مردم موثر نیست بلکه در جامعه ایرانی به عصیان مدنی منجر شده و میتواند مثبتها را نیز به منفی تبدیل کند.
پدر سهیل اگر به جای ایستادن در مقابل جوانش در کنار او میایستاد، اگر به جای اخم، داد، فریاد و دعوا، امثال آرامش، متانت، مهربانی و رفتار فرهنگی را سرلوحه حرکت خود قرار میداد؛ این گونه اسلامِ شیرین، کام فرزندش را تلخ نمیکرد و دین مثبت در نظر او دین منفور نمیشد و پسر علیه اعتقادات پدر سخن نمیگفت.
این روزها که واژه های شلاق، زور، تهدید و ارعاب بر سر زبانها افتاده، داستان زندگی این جوانان را با خودم مرور میکنم و با خودم میگویم خدایا نکند ما با انگیزه بهشت زوری، هزاران هزار سهیل را جهنمی کنیم و در مقابل خود قرار دهیم. بعد با خودم می گویم کسانی که این نظریه را مطرح میکنند، حتما بیشتر از من، دغدغه دین دارند و حتما بیشتر از من از روحیه های جوانان این سرزمین آگاهند.»
از بخش پاسخگویی دیدن کنید
در این بخش ایران وایر میتوانید با مسوولان تماس بگیرید و کارزار خود را برای مشکلات مختلف راهاندازی کنید
ثبت نظر