برف تازه باریدن گرفته بود. چند دقیقه مانده به ساعت پنج عصر، سربالایی تیز خیابان عارفنسب را که پیاده بالا میرفتم، به ردیف ماشینهای روشن در ترافیک قفلشدهی خیابان ولیعصر نگاه میکردم و از ذهنم میگذشت که چه کسی حاضر است توی این هوا و ساعت بیاید برای شب نلسون ماندلا؟
نلسون ماندلا آنقدر که در دوران زنده بودنش در میان ایرانیان محبوب و مشهور بود، مردنش واکنش چندانی در مردم برنیانگیخت. دستکم آنقدر نبود که از اندوه درگذشتش چیزی در ذهن ثبت شود. حالا قرار بود ساعت پنج عصر روز شنبه ۱۲ بهمن، به همت علی دهباشی و مجلهی «بخارا»، شب نلسون ماندلا در ساختمان کانون زبان فارسی برگزار شود. برف میانهی بهمن باریدن گرفته بود و خیابان ولیعصر و تمام مسیرهای اطرافش بند آمده بود. سربالایی تیز خیابان عارفنسب را تا پلاک ۱۲ بالا رفتم و رسیدم به ساختمان زیبایی که در حیاط و ورودیاش برف نو نشسته بود روی زمین. داخل سالن اما آنقدر که فکر میکردم خالی نبود. نه فقط خالی نبود که مجبور شدم یک دور توی سالن بچرخم تا جای مناسبی برای نشستن پیدا کنم. اغلب سخنرانها پشت ترافیک روز برفی مانده بودند و برنامه به ناچار عقب افتاده بود. صدای شعرخوانی احمد شاملو توی سالن میپیچید. یک ساعتی گذشت تا کمکم سخنرانها رسیدند، به همدیگر معرفی شدند و ردیف اول را پر کردند. و ساعت چند دقیقهای از شش رد شده بود تا عاقبت در غیاب دو تن از سخنرانان، احمد مسجد جامعی و صادق خرازی، سرود ملی ایران و آفریقای جنوبی پخش شد و جمعیت به احترام ایستادند و شب گرم نلسون ماندلا شروع شد.
رونمایی از کتاب «نلسون ماندلا؛ تصویری از یک مرد فوقالعاده»
در ابتدای مراسم آقای وایتهد، سفیر آفریقای جنوبی در ایران، با همراهی یک مترجم همزمان، به زبان انگلیسی سخنرانی کرد. سخنانش را با شرح کامل زندگی و فعالیتهای سیاسی و مبارزانهی نلسون ماندلا شروع کرد و در میان حرفهایش از جملات نلسون ماندلا نقل میکرد و از تاثیر او بر تاریخ آفریقای جنوبی و مبارزه با آپارتاید میگفت. و این که چه طور نلسون ماندلا بعد از بازنشسته شدن از قدرت، تازه فعالیتهای اجتماعیاش شروع شد، مثل مبارزه با ویروس HIV . به گفتهی او ماندلا در کشورش نماد سختکوشی و مقاومت است.
وایتهد همچنین در بارهی فضای غمانگیز آفریقای جنوبی بعد از درگذشت ماندلا حرف زد و از همدردی ایرانیها تشکر کرد که پس از مرگ ماندلا به سفارت آفریقای جنوبی رفته بودند و دفتر یادبود او را امضا کردهاند. او سخنرانیاش را با این جمله تمام کرد: «امسال بیستمین سالگرد گرامیداشت روابط ایران و آفریقای جنوبی است و ما مایلیم تا ۲۰ سال آینده هم این رابطه را ادامه بدهیم.»
کتاب «نلسون ماندلا؛ تصویری از یک مرد فوقالعاده» نوشتهی ریچارد استنگل، سردبیر مجلهی تایم است که نخستینبار در سال ۲۰۱۲ پیش از درگذشت ماندلا منتشر شد. استنگل حدود سه سال با نلسون ماندلا در زمینهی زندگینامهاش همکاری کرده و با او به همهجا سفر کرده و به دوست وهمکاری صمیمی برای او تبدیل شده بود. او در این کتاب نتیجهی چندین ساعت مکالمهی خودمانی با ماندلا را در شانزده فصل ارائه کرده است که هریک آموزهای ضروری برای زندگی محسوب میشود. استنگل لحظاتی را روایت میکند که در طی آن، پدربزرگ آفریقای جنوبی در ورطهی امتحان قرار گرفته و دانش و خردی را که در طی زندگانی طولانی خود آموخته است در اختیار ما قرار میدهد. این کتاب را محمد احدی و نگار نادور به فارسی برگرداندهاند و علی دهباشی مقدمهای بر آن نوشته است.
کتاب «نلسون ماندلا؛ تصویری از یک مرد فوقالعاده» بعد از سخنرانی سفیر آفریقای جنوبی با حضور مترجمان و ناشر و حامی آن رونمایی شد. پس از رونمایی، امیر قاصر مدیرعامل شرکت جیاساس که حامی برنامه و انتشار کتاب بود، دربارهی «بخشش» در روحیه و شخصیت ماندلا سخنرانی کوتاهی کرد و گفت: «امیدوارم کتاب ماندلا باعث آشنایی بیشتر ایرانیها با شخصیت او بشود.»
پس از رونمایی کتاب، علی دهباشی اعلام کرد که قرار بوده «گری لوئیس»، نمایندهی سازمان ملل در ایران، نیز به مراسم بیاید تا به نمایندگی از بانکیمون پیام او را به مناسبت درگذشت ماندلا بخواند. در غیاب او، نمایندهی بانکیمون پیام او را که ۵ دسامبر نوشته شده بود خواند و اعلام کرد که از این پس ۱۸ جولای روز جهانی نلسون ماندلا نامگذاری شده است، با هدف ترویج صلح و آزادی در جهان.
دولت آبادی در ستایش ماندلا
محمود دولتآبادی بنا به عادتِ همیشگیاش دیرتر از همه و بعد از شروع مراسم آمد. وقتی دهباشی از او خواست تا روی سن بیاید، تمام جمعیت توی سالن ایستادند و برایش کف زدند. دولتآبادی پشت میکروفن رفت و با کمی طمانینه و مکثهای طولانی، انگار که میخواست ما را برای چیزی آماده بکند، از انسانهایی گفت که به دنیا میآیند تا باقی انسانها از ناامیدی دق نکنند: «این خیلی مهم است که ما این شانس را داشتیم که با او لحظاتی را بگذرانیم. وقتی از من دعوت شد که بیایم این جا صحبت کنم، عبارتی که در ذهنم مانده بود برای بیان و نشده بود، بار دیگر یادم آمد. اشاره به زندگی ماندلا در زندان است و اینکه به واقع معتقدم زندان یک وهن بشری ست.» و همین جا بود که دولتآبادی نگاهی انداخت به ورقهای که گذاشته بود روی میز و شروع کرد یادداشتی را که نوشته بود اجرا کردن. با آن بیان تاثیرگذار، با آن نثر استوار و تکاندهنده و با نگاههایی نافذ به جمعیت که در سکوت خیرهی او بودند:
چنین حسی با عین این عبارت وقتی به ذهن من رسید که بیش از دو هفتهای از صبح بازداشتم نگذشته بود. چندی نگذشت که فکر کردم زندان نه فقط برای متهم بلکه برای زندانبان هم یک وهن است. اما چون در بندهای عمومی به جوانانی برخوردم که حتا تا سی و سه ماه را در تکنمره گذرانیده بودهاند، فکر کردم تحمل و پایداری در برابر چنان وهنی خود یک ظرفیت ناشناختهی بشری ست. سپس شنیدم مردی واداشته شده سهماه بر نیمکتی نشانده بماند. فکر کردم چنان شکنجهای علیه یک انسان هم یک صنع بشری ست. از آن مایهای که ما احیاناً به آن میگوییم اهریمنی. و چون شنیدم که آن شخص نشاندهشده در مسیر سهماهه، در آن مسیر سهماهه، تاریخ فلسفه را در ذهنش بازخوانی کرده است، فکر کردم این هم توانشی ست خود ویژهی ظرفیتهای ناشناختهی بشری. و البته حیرت نکردم. زیرا از لحظهای که به درک هست و نیست رسیدهام، دیگر از ناممکنها هم حیرت نمیکنم.
آقای ماندلا! شما هم حیرت مکنید که در نیستیتان شما را مینامم. تصویرنامهی زندگی شما را که میدیدم، خوشبختانه اشارهای ندیدم از رفتاری که در زبان پارسی ما به آن «شکنجه» میگوییم. توأمانی از برخورد خصمانه با تن و جان یک انسان. در سهکنج آن بیپناهی عظیم که لحظهی آرزوی پندار بازگشت به سلول، چیزی ست همسان تخیل در بهشت. به نظر میرسد دشمنان شما اندکی از پرتو شرم دستکم در قبال شما برخوردار بودهاند. اما در کنار شما آنجا، در رواندا مردم را به دو گروه دراز و کوتاه طراحی کردهاند. درست شبیه آن چه برتولت برشت دیده بود در کلهگردها و کلهتیزها. وقتی در احوال نزع بودید، باز هم کارگران معدن شمارا به گلوله بستند آقای ماندلا. و چون پیشنهاد شد از عزانامهای برایت بنویسم، طوطیوار با خودم گفتم نه! شاید اثر کند و مرد از پا نیفتاده سر برآورد، پلک بگشاید و در خانهروشنانش متوجه شود که در دور تازه چه محشری به راه انداختهاند غولهای از شیشهبهدرآمده. و اینبار ماندلا بار دیگر دق کند. زیرا آن چه ما شاهدش هستیم تعریف متعارف ندارد. این بلوغ جنینی بشر است. این بلوغ جنینی است و کار جنین، خونآشامی ست.
باری ای مرد عامی عارف، ای فیلسوف واقعیت، چه خوب دریافته بودی زمانه و موقعیت و حریفان را با وجودی کردن تجربههایی چون پاتریس لومومبا، محمد مصدق و آن مرد عزیز ایرلندی که نام او را هرگز به خاطر نمیآورم. و مهاتما گاندی. و خوب درک کرده بودی ذات نفرتانگیز خشونت را و این که از کینه بهجز نفرت نمیزاید. از مهار نفرت، مهار نفرت همان هنر و مهارت اندیشندهی تو شد به سالیان انکار تمرکز و تفکر، همان که تو نلسون ماندلا، همان که تو را خود ریشه میسازند در عین سادگی که در عین کمال است. بخت رنج و صبوری و شکفتن لطف سهم هر کس نمیشود. با چنان هستیمندی و بودنی در زمانه و قسمتی معین، شما آقای ماندلا توانستید بشریتی را مجاب کنید که وجه غالب آن رغبتی به تولد خود ندارد. بشریتی که اشتیاقی به کشف ظرفیتهای انسانی خود نشان نمیدهد یا مجال آن را پیدا نمیکند. شما آقای ماندلا! توانستید خونبارش بشری را در برشی از تاریخ و بخشی از جغرافیا مهار کنید. با تحمل و تحمل و تحمل و صبوری و صبوری و صبوری. و سرانجام چیرگی بر آن وهن بشری. آری! همچنان زندان یک وهن بشری ست. و... مباد. امیدوارم.
محمود دولتآبادی باز هم باعث شد جمعیت داخل سالن بعد از آخرین کلمهاش بایستد و برایش کف بزند. آنقدر که مجبور شود دوباره روی سن برود و تعظیم کند به مخاطبانی که کف زدن متوالی را ادامه دادند.
ماندلا؛ مردی انقلابی که نمی خواست انتقام بگیرد
در فضای متاثر از سخنرانی آقای نویسنده، صادق زیبا کلام پشت میکروفن فراخوانده شد: «مثل غزل حافظ که بعدش آدم میمونه چی بگه، بداقبالی من بوده که بعد از آقای دولتآبادی صحبت کنم. پناه بر خدا!»
زیباکلام صحبتهایش را با خاطرهی آشناییاش با اچ.جی. ولز شروع کرد. او در دورهی دکترایش در دههی شصت و در حالی که روی تزش با موضوع انقلاب اسلامی کار میکرده، با ولز رماننویس آشنا شده که نگاه منفی دارد به انقلابها و معتقد است هیچ انقلابی به دموکراسی ختم نمیشود:
ولز نظریهپردازی نمیکند بلکه از طریق برهان خلف وارد بحث میشود. او معتقد است در انقلابها کسانی به قدرت میرسند که زبانی جز خشونت بلد نیستند و نیاموختهاند. او معتقد است در انقلابها کسانی به قدرت میرسند که قبل از انقلاب در نهایت درندهخویی با آنها برخورد شده و رفتار شده. ای بسا در برابر چشمانشان، یاران و برادران و همرزمانشان را شکنجه کردند و اعدام کردند و به بدترین وجه با آنها رفتار کردهاند. بنابراین انقلابیون به جز خشونت زبان دیگری یاد نگرفتهاند، بلد نیستند و تنها زبانی بوده که با آنها صحبت شده. بنابراین وقتی به قدرت میرسند، تب و تابها که میریزد، آن قدری طول نمیکشد که میروند به سمت تنها زبانی که بلد اند. و از این جا ست که ولز معتقد است انقلابها خیلی به دموکراسی منتهی نمیشوند. ولز قطعاً اعدامهای ژاکوبنها را دیده بوده که چه طور سر انقلابیون به زیر گیوتین رفت. دقیق نمیدانم آیا ولز کشتار انقلابیون کمونیست را، وقتی به قدرت میرسند، در چین میبیند یا نه. ولی به هر حال ولز مجاب شده بود که انقلابها به دموکراسی ختم نمیشوند.
خب به طبع من در مقطعی که رسالهی ولز را خواندم با توجه به شور و اشتیاق و عشقی که به انقلاب خودمان داشتم، گفتم چه مهملاتی! گذشت... گذشت... تا ما به قرن بیست و یکم رسیدیم. گذشت تا ما به نلسون ماندلا رسیدیم. تا به آنگ سانسوچی رسیدیم. تا به نسلی از انقلابیون رسیدیم که تئوری ولز را ابطال کردند. برای این که با انقلابیونی مواجه شدیم که اصراری در گرفتن انتقام، اصراری در به کار بردن زبان خشونت نداشتهاند. البته حقیقتش را بخواهید همهي اینها وامدار مرد بزرگی هستند به اسم مهاتما گاندی. او به نظر میرسد قافلهسالار همهی اینها ست. اما مشکلی که هست، بعد از گاندی آنقدر خشونت رخ داد به دست انقلابیون که ما پذیرفتیم که این سرنوشت محتوم انقلاب و انقلابیون است. و به نظر من نلسون ماندلا با رفتاری که بعد از پیروزی انقلاب آفریقای جنوبی و رسیدن به قدرت انجام داد، فقط تئوری ولز را رد نکرد که انقلابها ختم به دموکراسی نمیشوند. ماندلا نشان داد که اتفاقاً انقلابها میتوانند به دموکراسی ختم شوند. اتفاقاً انقلابیون میتوانند وقتی به قدرت رسیدند خشونت نکنند. نمیدانم اگر اچ.جی.ولز زنده مانده بود و بعد از لنین و سایر انقلابیون به نلسون ماندلا میرسید، آیا همچنان معتقد بود که انقلابها به دموکراسی ختم نمیشوند؟... قدر مسلم این است که نلسون ماندلا با کاری که بعد از پیروزی کرد، یک نقطهی عطف و یک پارادایم جدید برای همهی انقلابیون بود. چه انقلابیون همعصر خودمان و چه انقلابیونی که بعدها خواهند آمد. کاری که کرد آن قدر تاثیرگذار است که فکر نمیکنم به این آسانی بشود از ماندلا فقط به عنوان یک انقلابی یاد کرد.
در حصر گذاشتن هنر نیست
جاوید قرباناوغلی دیپلمات ایرانی به گفتهی علی دهباشی شانس همنشینی دوستانه با ماندلا را در زمان ماموریتش به عنوان سفیر ایران در آفریقای جنوبی یافته بود. قرباناوغلی گفت که به عمد لباس مخصوص دیپلماتها را برای این مراسم نپوشیده و از خاطرهی ملاقات خانوادگیاش با ماندلا و بیتکلفی او صحبت کرد. سفیر سابق به شیوهی همیشگی اغلب مدیران دولتی با آهنگی یکنواخت و اطناب بسیار دربارهی دوران خدمتش در آفریقای جنوبی سخن گفت و در بارهی روحیهی ماندلا در بخشش مخالفانش حرف زد. قرباناوغلی به عنوان تنها سخنرانی که برگهی تذکر بابت تمام شدن وقت مراسم گرفت، سخنانش را به نقل از ماندلا اینطور تمام کرد: «هنر رهبران مصالحه کردن است، وگرنه انسان با دوستها و موافقان خودش مصالحه نمیکند. باید مخالفان را آزاد گذاشت. زندانی کردن مخالفان هنر نیست. در حصر گذاشتن آنها هم هنر نیست...»
شب نلسون ماندلا با پخش فیلم مستندی از زندگی او تمام شد. صدای ماندلا در تاریکی سالن میپیچید. تصویرش در سالهای جوانی، در میانسالی و در سالخوردگی همه با لبخند روی پرده نشان داده میشد. تمام این لحظات در تاریکی چهرهی خندان ماندلای مقاوم را نگاه میکردم و در سرم ذکر گرفته بودم: در حصر گذاشتن مخالفان هنر نیست... در حصر گذاشتن مخالفان هنر نیست... در حصر گذاشتن مخالفان هنر نیست...
بیرون که آمدم چند ثانیهای مبهوت ماندم. اساماس شایعهی آزادی کروبی آمده بود برایم و چند دقیقه بعدش هم اساماس دیگری آمده بود در تکذیب شایعه. برف همهجا را گرفته بود. ماشینها در سربالایی تیز خیابان عارفنسب زعفرانیه در برف سنگین ِ مفتباریده گیر کرده بودند و بالا نمیرفتند. تلفنم را خاموش کردم و پا گذاشتم روی برفِ تازه و خشکِ نشسته بر زمین و فکر کردم آیا انقلابها به دموکراسی ختم نمیشوند؟
از بخش پاسخگویی دیدن کنید
در این بخش ایران وایر میتوانید با مسوولان تماس بگیرید و کارزار خود را برای مشکلات مختلف راهاندازی کنید
ثبت نظر