خبر ساده است: حبیب الله عسگراولادی، از سیاستمداران سرشناس جناح محافظهکار ایران، عضو شورای مرکزی حزب موتلفه اسلامی و دبیرکل جبهه پیروان خط امام و رهبری در سن ۸۱ سالگی در تهران درگذشت.
شخصیتهای کمی در تاریخ معاصر ایران توانستهاند مانند او، هم موسس یا یکی از موسسان یک جریان سیاسی باشند و هم بر روند رشد آن در بیش از سه دهه در چهارچوب سیاست داخلی کشور نظارت کنند. از شکلگیری هیات «موید» تا برپایی و تثبیت نظام جمهوری اسلامی، او یکی از چهرههای همیشه حاضر و موثر در تعیین سیاستهای جمهوری اسلامی بود. اما شاید میراثی که از او برجای میماند بیش از آن که سیاسی باشد، اقتصادی است.
شخصیتهای تاریخ معاصر ایران معمولا با یک روایت تعریف نمیشوند. بسته به جایگاه سیاسی، اجتماعی و اقتصادی راوی، داستان زندگی این افراد نمودهای مختلفی مییابند.
نگاهی به یادداشتها و پیامهای افراد مختلف درباره عسگراولادی نشان میدهد که او هم از این قاعده مستثنی نیست. مسوول منصف و دلسوز (هاشمی رفسنجانی)، یار دیرین امام و سرباز فداکار نهضت اسلامی (حسن روحانی)، صدیق دیرین، مجاهد نستوه، خادم اسلام (مهدوی کنی)، یار دیرین و فداکار امام خمینی و مجاهد خستگیناپذیر (حسن خمینی) از جمله صفتهایی هستند که اعضای هیات حاکمه در یادبود او بهکار بردهاند.
اصلاح طلبان او را رقیب سرسخت اما منصفی میدانند که در یک سال اخیر در راه اعتدال گام برداشت و زمینهساز انتقال مسالمتآمیز قدرت بود.
فعالان «جنبش سبز» او را به عنوان کسی میشناسند که از واژه حکومتی «سران فتنه» در توصیف میرحسین موسوی و کروبی استفاده نکرد.
کسانی که به عقبتر نگاه میکنند، نقش عسگراولادی را در رویدادهای دهه 60به یاد میآورند؛ وزیر بازرگانی که در بحبوحه جنگ، دولت میرحسین موسوی را دچار بحران کرد و عاقبت هم از آن استعفاء داد تا در کمیته امداد و سایر نهادهای حکومتی فعال بماند.
خاستگاه مذهبی و سیاسی حبیبالله عسگراولادی هیچگاه این واقعیت را تحتالشعاع قرار نداد که او یک بازاری بود.
خاستگاه بازاری عسگراولادی و بسیاری دیگر از اعضای هیاتموتلفه از ابتدا وی را در برابر جریانهای چپگرا در جامعه قرار داد که معتقد به اقتصادی بودند که باید تحت کنترل دولت قرار میگرفت و دولتی میماند. میتوان این مقاومت را ناشی از منافع اقتصادی این گروه دانست و آنها را مورد مذمت قرار داد و میتوان این تقابل را چهارچوب طبیعی تعامل بازار و دولت در هر کشوری دانست. دولتها خواهان کنترل و مدیریت همه جزییات فعالیتهای اقتصادی هستند تا از تحقق اهداف خود مطمئن باشند. بازاریان آزادی عملی را میخواهند که به آنها کمک کند تا سودشان را به حداکثر و زیانشان را به حداقل برساند. اما بازارتنها با آزادی انتخاب و مداخله نکردن دولتها، کارآیی خود را حفظ میکنند. عسگراولادی هرگز خود را از دیدگاه ایدئولوژیک دربرابر دولتهای وقت قرار نداد و به عنوان یک هوادار بازار آزاد خود را مطرح نکرد.
در کشوری که شکایت از تورم کار روزانه همه بود، عسگراولادی منتقد سیاستهای اقتصادی کابینههای مختلف باقی ماند و جایگاه خود را در فضای خاکستری بین اقتصاد دولتی و اقتصاد آزاد تعریف کرد. او بیشتر آزادی عمل میخواست تا یک اقتصاد آزاد. به جای «خصوصی» کردن، عسگراولادی دوست داشت از «مردمی» کردن اقتصاد صحبت کند؛ واژهای که بار سیاسی کمتری داشت و به ادبیات هیات حاکمه نزدیکتر بود.
هنر سیاسی عسگراولادی در همین نکته بود؛ به جای آن که منافع اقتصادی و هویت سیاسی خود را در برابر هم ببیند، با برقراری تعادل بین هویت سیاسی و نقش اقتصادی خود در جامعه، سبب قدرتمندتر شدن هر دو شد. اگر در سالهای اخیر، با بزرگتر شدن بخش خصوصی، اتاقهای بازرگانی اهمیت بیشتری پیدا کردند، مردانی مانند عسگراولادی بودند که از این رویداد قدرت میگرفتند و خود را در موقعیت برتری میدیدند. آنها در ابتدای این فرآیند نقشی دوجانبه بر عهده گرفتند؛ از یک سو در جمع فعالان اقتصادی و بازاریان نوخاسته، ناظران غیررسمی یا حتی رسمی حکومتی شدند تا نظام سیاسی از خوش رفتاری بخش خصوصی مطمئن شود و مطمئن بماند؛ از سوی دیگر، نماینده بازاریان و فعالان اقتصادی در دستگاه حکومتی شدند و خواستهای آنها را نمایندگی کردند.
با گذشت سالهای جنگ و سازندگی و آغاز تعامل سیاسی گروههای اصولگرا و اصلاحطلب، این ناظران غیررسمی بخش خصوصی متوجه شدند که منابع اقتصادی آنها به قدرت سیاسیشان افزوده است و میتوانند قطب سومی در تعاملات سیاسی جمهوری اسلامی باشند.
شاید به دلیل همین نیاز گروههای سیاسی جامعه به این قطب سوم بود که مردانی مانند عسگراولادی میتوانستند حرفهایی بزنند که بیان آنها به عمر سیاسی اعضای هیات دولتها خاتمه میداد. او از تاسیس اتاق بازرگانی ایران و آمریکا صحبت میکرد و هوادار نزدیکی به کشورهای غربی بود.
برای او، تعامل با دنیا فقط اهمیت سیاسی نداشت بلکه یک فرصت اقتصادی بهشمار میآمد. او به اتفاق برادرش در راس اتاقهای بازرگانی ایران و چین و ایران و روسیه قرار گرفت و از تجارت روزافزون ایران با این دو کشور بهره برد.
او بارها در برقراری رابطه بازرگانی ایران با کشورهای خارجی پیشگام شد و در نتیجه نفوذش در حیطه تجارت خارحی افزایش پیدا کرد. گشایشهای سیاست خارجی ایران برای عسگراولادی به معنای بازارهای جدید و فرصتهای جدید اقتصادی بود و بنا به شایعههای موجود در بازار تهران، او از این فرصتها حداکثر استفاده را میکرد.
او از معدود کسانی بود که نظام جمهوری اسلامی به آنها اجازه داد تا ثروتمند شوند و ثروتمند بمانند.
این منش اقتصادی سیاسی، عسگراولادی را از نظر بنیانهای فکری به مکتبی در اقتصاد نزدیک میکرد که عمرش مدتهاست خاتمه یافته است. او بهجای آن که در تفکر اقتصادی لیبرال، هوادار بازار آزاد و یا مدافع حق انتخاب و حقوق مالکیت باشد، یک مرکانتلیست یا سوداگر به شمار میآمد.
او عامل ایجاد ثروت را تجارت میدانست و میکوشید که در مرکز فعالیتهای بازرگانی ایران باشد. تلاشهای او برای حفظ آزادی عمل خود و هم فکرانش، بخش خصوصی در ایران را حفظ کرد ولی هدف او حفظ بخش خصوصی یا خصوصی کردن اقتصاد ایران نبود. این درست که مانند مرکانتلیستهای قرن نوزدهم، فعالیتهای این سوداگر قرن بیستم ایران سبب شد تا بخش خصوصی در ایران باقی بماند و تفکر اقتصاد بازار آزاد در ایران گوش شنوایی برای بقا داشته باشد. اما عسگراولادی هرگز نکوشید تا از سوداگری پا فراتر نهد و سبب تغییری گسترده در نظام اقتصادی ایران شود یا از اصلاحات گسترده اقتصادی حمایت کند. آیا او لزوم چنین اصلاحاتی را باور نداشت یا به تغییرات تدریجی از طریق گسترش بخش خصوصی ایمان داشت؟ اینها پرسشهایی هستند که ما هرگز پاسخ آنها را نخواهیم دانست.
سالهای اخیر سالهای آسانی برای عسگراولادی نبود. این درست است که او به عنوان یک اصولگرا با دولت احمدینژاد روابط حسنهای داشت و به نقشآفرینی اقتصادی خود ادامه داد، اما گسترش تحریمها سبب محدودتر شدن آزادی عمل کسانی مانند او شد که بهرههای اقتصادی بیشتری را برای کشور و خودشان ممکن میدانستند؛ مانند جنگ در سالهای دهه 60 که تحریمها بهانه جدیدی برای ورود مجدد به دولت و مداخله بیشتر در عرصههای اقتصادی داد. مانند سالهای دهه 60، عسگراولادی که حالا ستونی از ستونهای نظام جمهوری اسلامی به شمار میرفت، دوست نداشت ببیند آزادی عمل و منافع اقتصادی وی قربانی جاهطلبیها و سیاستبازیهای دولتیهایی میشود که در سه دهه دوران جمهوری اسلامی، آمدن و رفتن دهها تن از آنها را دیده بود.
برخلاف سایر سودازدگان قدرت، عسگراولادی همیشه میدانست که چه چیزی ممکن و چه کاری ناممکن است؛ این اصلیترین تفاوت او با سایر بازیگران قدرت در ایران بود. جایی که دیگران به دنیای رویایی آرمانها و آرزوهای خود تعلق داشتند، او به کره زمینی واقعی، هرچند زشت و ناپسند، تعلق داشت.
دستاوردهای او با معیارهای آرمانی، اندک هستند ولی این واقعیت که در مملکتی متلاطم 34 سال نقشآفرین باقی ماند، گواه توانمندی او در حفظ تعادل لازم برای بقاست.
از بخش پاسخگویی دیدن کنید
در این بخش ایران وایر میتوانید با مسوولان تماس بگیرید و کارزار خود را برای مشکلات مختلف راهاندازی کنید
ثبت نظر