جمعِ شادمان، رو به دوربین لبخند میزنند. دو نفر در گوشه سمت چپ عکس، تابلوی کوچکی را که رویش نوشته «هفتهنامه آوای اوین» بالا بردهاند. اینجا زندان اوین است حوالی تابستان سال ۸۸. یکی از آن دو، آرش علائی است؛ پزشکی که همراه برادرش، کامیار، کلینکهای مثلتی برای جلوگیری از گسترش ایدز در ایران را پایهگذاری کرد. دو برادر در سال ۱۳۸۷ در رابطه با فعالیتهایشان برای پیشگیری از ایدز، دستگیر و زندانی شدند. براندازی نرم و رابطه با کشور متخاصم برای فعالیت هایشان در ارتباط با ایدز و اعتیاد به عنوان اتهاماتشان عنوان شد تا چند سالی را در زندان اوین بگذرانند. انتشار این عکسها بهانهای شد تا با دکتر آرش علائی که اکنون در دانشگاه ایالتی نیویورک به همراه کامیار به پیگیری فعالیت های علمی اش مشغول است، درباره این عکس، حس و حال آن روزها، زندان و مجله «آوای اوین» گفت وگو کنیم.
یادتان میآید چه زمانی این عکسها گرفته شد؟
فکر می کنم حدود سال ۱۳۸۸ باشد. یا اگر بخواهم به سال میلادی بگویم فکر میکنم مربوط به تابستان ۲۰۰۹ باشد.
چطور در زندان این عکس را گرفتید؟ دوربین متعلق به چه کسی بود؟
آنزمان ما در بخش فرهنگی کار میکردیم. آن روز مناسبتی بود و قرار بود جشنی در زندان بگیرند. به بهانه جشن از یکی از کارمندان زندان که دوربین عکاسی داشت، خواهش کردیم آمد و یک عکس هم از ما گرفت.
این عکس را قبلا دیده بودید؟
خیر، این عکس به دستم نرسیده بود اما کاملا به خاطر داشتم که چنین عکسی وجود دارد. حتی یادم میآید که کامیار کمی دیر رسید به خاطر همین در یکی از دو عکس حضور دارد.
شما در بخش فرهنگی چه میکردید؟
ما گروهی بودیم با محکومیتهای مختلف که دست به دست هم می دادیم و هفتهنامه آوای اوین را بیرون میدادیم. مسئولین فرهنگی آن زمان هم این فضا را به ما دادند. من همینجا میخواهم از آقای ایزدپرست که معاون فرهنگی زندان اوین بود، نام ببرم. این مرد واقعا یک مرد بزرگوار بود و به ما این اجازه را داد که با کمک هم این هفتهنامه را منتشر کنیم. این هفتهنامه حدود بیست و چهار شماره به چاپ رسید و نام هرکدام از بچه ها که مطلبی مینوشت پای مطلب گذاشته میشد. یعنی از اسم من و کامیار تا اسم فرزاد کمانگر و علی حیدریان یا شیرین علم هولی پای مطالب دیده میشد. فرقی نمیکرد محکومیت چیست. یکی مشکل مهریه داشت، یکی به خاطر فعالیت سیاسی به زندان افتاده بود و دیگری جرمش کلاهبرداری بود، همه در کنار هم کار میکردیم و اسم همه پای مطالب منتشر شده، ذکر میشد.
این هفته نامه چطور شکل گرفت؟
ما به آئین نامه داخلی زندان ها آشنا بودیم، چون وقتی بیرون از زندان هم بودیم برای قسمت بهداشت و درمان زندانها کار میکردیم. یکی از بندهایی که در آئیننامه اجرائی سازمان زندانها وجود دارد، برنامههای فرهنگی از جمله داشتن مجله داخلی بود. البته من و کامیار ابتدا میخواستیم وارد بهداری بشویم و در داخل زندان کار پزشکی انجام دهیم، منتها به ما اجازه ندادند. یعنی مسئول بهداری وقت آدم منفیگرایی بود که به ما اجازه نداد. به همین دلیل ما سراغ مسئول فرهنگی آقای ایزدپرست رفتیم. ایشان بسیار انسان فهمیده و روشنی بودند. به ما گفتند: من کاری ندارم که شما برای چه محکومیتی اینجا هستید، مهم برای من این است که شما اگر میتوانید مثبت باشید، فعالیت کنید. ما هم با بچههای دیگر صحبت کردیم و گفتیم: ما که نمیخواهیم کار سیاسی بکنیم، میخواهیم کار فرهنگی کنیم. هستهای تشکیل شد از من و کامیار علی حیدریان، نادر کریمی جونی، فرزاد کمانگر، آرش ترابی و .... که همه پذیرفتند، کار فرهنگی بکنیم. با مسئول فرهنگی هم شرط کردیم و گفتیم: ما کار سیاسی نمیکنیم، شما هم میتوانید کارهای ما را بازبینی کنید، منتها کارهای ما با اسم منتشر شود و شما هم سانسور نداشته باشید. ما هم به صورت کاملا فرهنگی شروع کردیم.
در این هفتهنامه به چه موضوعاتی میپرداختید؟
موضوعات بهداشتی، هنری، داستاننویسی و حتی موضوعات مربوط به حقوق بشر و ... در این مجله منتشر میشد. به عبارت دیگر، هفتهنامه شامل همه موضوعاتی بود، که در بضاعت ما وجود داشت و بسیار متنوع بود. در سراسر زندان یعنی در همه بندها پخش میشد. خوراک این هفتهنامه هم توسط زندانیان تامین میشد و به همین خاطر ما از همه بندها مقاله میگرفتیم، بند خانمها یا بندهای دیگر فرقی نمیکرد. زندانیان مطالب را به صورت دستنویس به ما میرسانند و ما این مطالب را به وسیله دو دستگاه کامپیوتری که بخش فرهنگی زندان در اختیار ما گذاشته بود، تایپ و صفحهآرایی میکردیم و به صورت پرینت کپی در سراسر زندان پخش میکردیم.
فکر میکنید انتشار این هفتهنامه چه تاثیری بر زندانیان میگذاشت؟
انتشار این هفته نامه باعث شده بود یاس و ناامیدی به امید تبدیل شود. یادم می آید مسابقات فوتبال و والیبال که داخل زندان برگزار میشد ما گزارش آن را منتشر میکردیم و شور و غوغایی برپا بود، همه میخواستند مجله به دستشان برسد و بخوانند چه خبر است. مثلا ما در بخشهایی بهترین زندابان را معرفی میکردیم. عکس زندانبانی را که خوشاخلاقتر بود، منتشر میکردیم و به نوعی تقدیر میکردیم. این باعث میشد زندانبان های بداخلاق هم بهتر رفتار کنند. یا در بخشی دیگر بهترین زندانی را معرفی میکردیم، سراغ زندانیانی میرفتیم که با کمترین بضاعت، بیشترین همکاری و کمک را میکنند. این موضوع همدلی بین زندانیان را تقویت میکرد.
آیا همه زندانیان از این هفتهنامه حمایت میکردند یا انتقاداتی هم وارد میشد؟
خیر. همان وقت هم یک سری آدم های سیاسی بودند که به ما خرده می گرفتند و می گفتند: انتشار این نشریه یک نوع همکاری با زندانبان است در صورتی که ما اصلا چنین عقیدهای نداشتیم. عقیده ما این بود که باید از هر فرصتی برای آموزش و فرهنگ سازی استفاده کرد. ما میگفتیم وقتی به ما اجازه میدهند با هر بضاعتی مجله درآوریم و به مردم آموزش دهیم این فرصت است و تعامل کردن یعنی همین. من همین الان هم همیشه ذکر خیر آقای ایزدپرست را میگویم. درست است که معاونت فرهنگی و کارمند زندان اوین بود ولی انسان بزرگواری بود. من اصلا موافق این نیستم که همه کارمندان زندان را با یک چشم ببینیم در همان زندان اوین در کنار آدم هایی که نگاه منفی به زندانی دارند، آدمهای هم مثبتی حضور دارند که کمک میکنند.
دلیل متوقف شدن کار هفتهنامه چه بود؟
همزمان با جریانات انتخابات ۸۸ ما به مکان های مختلف منتقل شدیم و هسته مرکزی از هم پاشید. من به زندان فشافویه منتقل شدم و بقیه به بندهای دیگر مثل بند ۳۵۰. جالب اینجاست که این هفتهنامه به بند ۳۵۰ هم میرسید، چون آن وقت بند ۳۵۰ مخصوص زندانیان سیاسی نبود و افراد با محکومیتهای مختلف آنجا حضور داشتند. این عکس در اندرزگاه هفت گرفته شده. اندرزگاه هفت یک قسمت فرهنگی داشت، ما کارمان را از یک اتاق کوچک شروع کردیم بعد با آقای ایزد پرست صحبت کردیم و اتاق بزرگتری گرفتیم. حدود ده روز بود که در اتاق بزرگتر کار میکردیم که این عکس را گرفتیم. بعداز دستگیری های انتخابات ۸۸ که اصلا جایی برای زندانیان جدید نبود، فضا کاملا عوض شد.
شما هم بعد از مدتی دوباره به اوین و بند ۳۵۰ برگشتید، ان وقت فضا چطور بود؟ توانستید سراغ کار فرهنگی بروید؟
مدتی پس از انتخابات ۸۸، بند ۳۵۰ را فقط به زندانیان سیاسی اختصاص دادند و ما هم که در فشافویه بودیم احضار کردند و به بند ۳۵۰ آمدیم. البته کامیار آن موقع آزاد شد اما من برگشتم و هشت ماه اخر محکومیتم را در بند ۳۵۰ گذراندم. در ۳۵۰ دیگر کامپیوتر و چاپ و اینها نداشتیم و روزنامه دیواری درست کردیم. یک پوستر دیواری بزرگ بود، هرکس مقالهاش را مینوشت و میزد به آن پوستر.
شما هم قبل از انتخابات ۸۸ زندان بودید و هم بعد از انتخابات. آیا فضای زندان بعد از انتخابات ۸۸ تغییر کرد؟
بله اما باید ببینیم از چه لحاظ. بعد از انتخابات یکدفعه ظرف یک هفته تعداد زندانی یکباره سه برابر شد و اصلا جایی نبود. نگاه امنیتی هم خیلی تغییر کرد ولی بازهم کارهایی انجام شد. مثلا هفت ماه اخری که من در زندان اوین بند ۳۵۰بودم، بچهها دست به دست هم دادند و هر جمعه در برنامه گلگشت جمعهها، کنسرت موسیقی میگذاشتیم. بحث فرهنگی داشتیم،همان روزنامه دیواری را درست کردیم و سری آموزش هایی مثل آموزش زبان، آموزش تاریخ، آموزش پزشکی و ... داشتیم. یعنی درست است که فضا امنیتی تر شد و کنترل ها بیشتر اما با همه سختیها، این امکان وجود داشت که کاری کرد.
و شما هم بالاخره کاری میکردید؟
امیدوارم این حمل بر خودستایی نشود ولی واقعیت موجود است. یک پزشک هرچقدر هم با بیماری طرف باشد که درگیر یک بیماری صعبالعلاج است، نمیتواند بیمارش را فقط نگاه کند و بگوید: خب بیماری تو لاعلاج است و من نمیتوانم کاری کنم. هر کاری که از دستش برمیآید، انجام میدهد. این رسالت شغلی اوست. مثل یک خبرنگار که اقتضای شغلیاش نوشتن مقاله است و وقتی شرایط سنگین میشود، کلمات و جملاتش را با دقت بیشتری انتخاب میکند. یعنی نوع گفتارش را با تغییر شرایط تغییر میدهد اما رسالتش یعنی نوشتن مقاله را فراموش نمیکند. برای ما زندانیان هم موضوع این بود که کاری انجام دهیم و در هر فضایی دست به کار میشدیم. مثلا در روزنامه دیواری بند ۳۵۰ مقاله سیاسی نوشته نمیشد بلکه مقالات اجتماعی، فرهنگی و بهداشتی نوشته میشد و به اگاهی دادن و فرهنگسازی کمک میشد. مثلا در همین بند ۳۵۰ با وجود این که نگاه به شدت امنیتی شده بود، در زمان هواخوری ورزش دسته جمعی میکردیم. خب فعل و انفعالات گروهی در زندان زیر سوال میرود اما چون بحث، فقط ورزش بود، انجام میشد.
شما خودتان دوره ای را در زندان گذراندید. الان وقتی اخبار زندان را میخوانید میتوانید فضا و تغییر و تحولات را تصور کنید؟
بله، اما اولین چیزی که پس از خواندن اخبار به ذهنم میرسد، این است که این خبر راست است یا دروغ. برای اینکه درست است که فضای زندان فضای نامساعدی است، مشکلات زیادی وجود دارد، دسترسی به وسایل بهداشتی مشکل است و امکان رسیدن زندانی به حقوقش سخت است ولی اخباری که از زندان بیرون میآید در بعضی مواقع دروغ است و این اخبار بی اساس باعث میشود به کسانی که واقعا مشکل دارند، کمک میخواهند و نیاز به داشتن صدا دارند، لطمه وارد شود و حق شان ضایع شود. برای همین من اول نگاه میکنم ببینم این خبر درباره کیست وچه میگوید. من خودم در زندان شاهد بودم که عزیزی مثل هدی صابر به خاطر اهمال بهداری زندانها کشته شد و در همان زندان آدمی را دیدهام که صبحها روزی نیم ساعت مثل کبک کنار من ورزش میکرد و همزمان بیرون از زندان خبرهایی از او منتشر میشد که پایش دارد قطع میشود و نیاز سریع به جراحی دارد.
فکر میکنید انتشار این عکس تنها یک خاطره را زنده میکند، یا در اذهان عمومی کاربردی فراتر از خاطره دارد؟
این عکس فقط یک عکس نیست و کلی بحث دارد. بحث مهمش همین فضای تعاملی است. آیا امکانی هست که با تعامل و گفتوگو بتوانیم حتی در زندان اوین با تمام فشارها و مشکلاتی که هست حرکتی انجام دهیم. به عقیده من بله، سخت است ولی انجام میشود. دوم اینکه آیا امکان دارد در فضا و شرایطی که آدمها با عقبه و تفکرات سیاسی متفاوت دورهم جمع شدهاند، کار اجتماعی انجام دهند. همچنین چگونه میشود در بی قدرتی مطلق با صاحبان قدرت تعامل کرد؟ بله امکان دارد اما مهم این است که ما چگونه فضای گفتوگو وارتباط متقابل را ایجاد کنیم. این عکس همه اینها را نشان میدهد. آدمهای این عکس هیچکدام شبیه هم فکر نمیکردند اما دست به دست هم دادند و کار فرهنگی مشترک انجام شد. در حالی که اگر فضای گفتوگو ایجاد نمیشد، آنها به راحتی میتوانستند جلوی انتشار این نشریه را بگیرند.
الان وقتی این عکس را میبینید چه حس و حالی به شما دست میدهد؟
حس و حالم دو سویه است. هم حس خوب دارم و هم حس بد. اجازه بدهید اول حس بدم را بگویم. دو تا از دوستانی که در این عکس هستند و ما بسیار با آنها نزدیک بودیم اعدام شدهاند. ما هم با فرزاد کمانگر و هم با علی حیدریان خیلی نزدیک بودیم و الان که آنها را به یاد میاورم دلگیر میشوم هیچکدام از ان دوتصور نمیکردند که کشته شوند و کاری که انجام داده بودند، حکم اعدام داشته باشد. آنها به آینده امیدوار بودند. متاسفانه الان دیگر در میان ما نیستند. دوم اینکه بالاخره ما یک گروهی بودیم که در زندان بودیم و اصولا فضای زندان و زندانی بودن خوب نیست. اما حس خوبش این است که آدمهایی با تفاوت دیدگاه دست به دست هم داده بودند و کار فرهنگی پایهای انجام میدادند. یک نفر اصلاح طلب بود و یکی کومله، یکی چپی بود و دیگر راستی. یکنفر اصلا سیاسی نبود و مشکل چک داشت همه این آدمها کنار هم ایستادند و مجله منتشر کردند و این عکس این موضوع را به خوبی روایت میکند.
از بخش پاسخگویی دیدن کنید
در این بخش ایران وایر میتوانید با مسوولان تماس بگیرید و کارزار خود را برای مشکلات مختلف راهاندازی کنید
ثبت نظر