استانوایر- امروز سهشنبه ۲۷ مهر ۱۴۰۰ در ادامه برگزاری جلسات محاکمه «حمید نوری»، دادیار سابق قوه قضاییه جمهوری اسلامی در سال ۱۳۶۷، دو تن از بازماندگان قتل عام زندانیان سیاسی در جایگاه شاکی و شاهد حاضر شدند و روایت خود را از این کشتار به دادگاه ارایه کردند.
در نوبت صبح این جلسه از دادگاه، «ویدا رستمعلیپور»، خواهر «پرویز رستمعلیپور» و همسر «مجید ایوانی» به دادستان گفت همسرش را در یک گور دستهجمعی در خاوران دفن کردهاند.
مجید ایوانی، همسر رستمعلیپور زمانی که دانشجوی زبان انگلیسی و ۲۹ ساله بود، به اتهام پخش اعلامیه و روزنامههای «سازمان فداییان اقلیت» بازداشت شد. او در مورد چگونگی بازداشت همسرش گفت: «شش ماه از ازدواج ما گذشته بود. من و همسرم هردو عضو سازمان فداییان اقلیت و فعال سیاسی بودیم. ۱۳ آبان ۱۳۶۴ که مجید سر قرار با اعضای سازمان رفت، دیگر برنگشت و من مجبور شدم خانه را خالی کنم.»
به گفته این فعال سیاسی سابق، مجید ایوانی را به اتهام «مارکسیست» و «برابریطلب» بودن، به ۱۵ سال زندان محکوم و در تاریخ ۹ شهریور ۱۳۶۷ در زندان گوهردشت اعدام کردند.
بنابر آن چه ویدا رستمعلیپور در این دادگاه عنوان کرد، آخرین ملاقات خانواده همسرش با مجید ایوانی، اواخر سال ۱۳۶۴ و در زندان «اوین» رخ داده است: «بعد از چند ماه به مادر من و مادر مجید زنگ زده بودند که بچهها را اعدام کردهاند و بیایید وسایلشان را بگیرید. چند لباس و وسایل برادرم را به مادرم و چند تکه لباس و یک سری وسایل خصوصی مجید را به مادرش تحویل دادند. وقتی سوال کرده بودند که جسد بچهها کجا است، گفته بودند بچههای شما مرتد و مارکسیست و علیه جمهوری اسلامی بودند، آنها را کشتهایم و جسد تحویل نمیدهیم و نمیگوییم که کجا دفن شدهاند.»
پرویز رستمعلیپور، برادر ویدا نیز سال ۱۳۶۷ اعدام شده اما بنا بر آنچه وکیل مشاور او در دادگاه عنوان کرد، مشخص نیست که در کدام زندان اعدام شده است.
همسر خواهر ویدا هم از جانباختگان سال ۱۳۶۷ است که هیچ حکمی نداشته اما در نهایت اعدام شده و فقط یک وصیتنامه از او به خانوادهاش تحویل شده است.
این فعال سیاسی سابق در هنگام صحبت درباره همسر و برادرش بسیار متاثر شد و گفت: «۳۳ سال پیش برادر و همسر مرا شکنجه کردند، کشتند و در گورهای دستهجمعی گذاشتند. ۳۳ سال پیش پرونده آنها بسته شد اما ما را کشتند. ما زندگی میکنیم اما خوشبخت نیستیم. شادیهایمان زودگذر هستند و این داستان غمانگیز همیشه با ما است و همیشه با آن زندگی میکنیم. آنها برادر جوان و شجاع من را کشتند و جایش یک ساعت به ما دادند. همسر دلبندم، عشقم را کشتند و یک حلقه به جایش به ما دادند. شما باید عکس او را ببینید چون گفتن فقط یک نام کافی نیست.»
ویدا رستمعلیپور با اشاره به گورستان «خاوران» گفت: «بعدا فهمیدیم که همسر و برادر مرا در گورهای دستهجمعی در خاوران گذاشتهاند. به خاطر این که تمام بچههای چپ کمونیستی که کشتند را در گورهای دستهجمعی در خاوران گذاشتند. همسر خواهر من هم که هیچ حکمی نداشت، در خاوران که معروف به لعنتآباد بود، دفن کرده بودند و تنها یک وصیتنامه داده بودند. پدرها و مادرها اسم آنجا را گلزار خاوران گذاشتند.»
او از ملاقات مادرش با مجید ایوانی گفت: «مجید خواسته بود با مادرم ملاقات کند و در این ملاقات خواسته بود که من راضی باشم که او سر موضعش مانده است.»
رستمعلیپور در پاسخ به دادستان در خصوص این که آیا نام حمید نوری را پیشتر شنیده بود یا خیر، گفت: « من اسمهای مختلفی را از مادرم میشنیدم؛ از جمله (حسینعلی) نیری، حاج کربلایی، حاج محمود و یکی دو بار هم اسم حمید عباسی (نوری) را گفته بود.»
در ادامه این جلسه از دادگاه، دادستان با اشاره به آنچه ویدا رستمعلیپور در دادگاه «ایران تریبونال» بیان کرده بود، گفت آنچه امروز در این جلسه گفته، با صحبتهای پیشین او مغایر بوده است. رستمعلیپور پاسخ داد بعضی اوقات آدم در یک جمعی که دچار استرس میشود، بعضی چیزها را ممکن است اشتباه بگوید.
او در شرح این مساله و در پاسخ به وکیل حمید نوری گفت: «در جریان دادگاه ایران تریبونال، رحمان درکشیده، همبندی همسرم با من تماس گرفت و گفت که با مجید همبندی بود. شش ماه پیش، محمد ایزدجو تماس گرفت و گفت که در اوین و گوهردشت با مجید همبند بود و نهم شهریور وقتی که مجید را برای اعدام بردند، با او خداحافظی کرده است. قبل از ایرانتریبونال هم علیرضا امیدمعاف، یکی از همبندیهای مجید برای من تعریف کرد که با هم به زندان گوهردشت رفته بودند.»
دادگاه ایران تریبونال عنوان کارزاری بینالمللی است که در سال ۱۳۹۱ به صورت نمادین برای رسیدگی به کشتار زندانیان سیاسی در دهه ۶۰ در شهر لاهه برگزار شد و برخی از بازماندگان کشتار آن دهه و خانواده های قربانیان در آن به عنوان شاهد، شهادت دادند.
نوبت بعداز ظهر دادگاه امروز نیز به شهادت «لاله بازرگان»، خواهر «بیژن بازرگان» اختصاص داشت.
بیژن بازرگان در ۱۶ سالگی و پس از دریافت مدرک دیپلم زودهنگام خود، برای تحصیل در رشته پزشکی به بریتانیا رفت. او یکی از فعالان «کنفدراسیون دانشجویان ایرانی در خارج از کشور» و هوادار «سازمان اتحادیه کمونیستهای ایران» بودکه پس از پیروزی انقلاب ۱۳۵۷ به ایران بازگشت.
بیژن بازرگان در هنگام بازداشت، دانشجوی رشته بهداشت صنعتی بود. او سال ۱۳۶۱ و در جریان ملاقات با یک دوست، بازداشت شد.
لادن بازرگان که در آن زمان کودکی ۱۲ ساله بود، به دادستان گفت: «من همیشه دنبال برادرم بودم. خودم شنیدم که تلفن زنگ زد و برادرم بعد از آن گفت به دیدن دوستش میرود.»
به گفته او، کسی که زنگ زده، مدیر انتشاراتی بوده که برادرش در آن کار میکرده است.
او گفت: « این یک قرار سوخته بود. دستگیری بیژن حدود شش ماه پس از درگیری مسلحانه اتحادیه کمونیستهای ایران و نیروهای جمهوری اسلامی در جنگلهای آمل اتفاق افتاد. رییس انتشارات را بازداشت کرده بودند و او زیر شکنجه، اسم برادرم را آورده بود. برادر من در این درگیری نقشی نداشت و اتهامش هواداری از اتحادیه کمونیستهای ایران بود.»
به گفته لادن بازرگان، پس از دستگیری برادرش، خانوادهاش تا چهار ماه از وضعیت و محل نگهداری او بیاطلاع بودند. بیژن بازرگان دو سال بعد از دستگیری، در دادگاهی با چشمان بسته و بدونِ حق داشتن وکیل و دفاع از خود، به ۱۰ سال زندان محکوم شد. او در حالی که حدود شش سال و نیم از دوران حبس خود را گذرانده بود، در سال ۱۳۶۷ بدون اطلاع قبلی در زندان گوهردشت کرج به همراه تعدادی دیگر از زندانیان سیاسی اعدام شد.
لاله بازرگان در پاسخ به دادستان درباره بیاطلاعی از وضعیت برادرش، جمهوری اسلامی را یک «رژیم فاشیستی» توصیف کرد و گفت آنها به هیچکس پاسخگو نیستند.
این اظهار نظر از سوی حمید نوری با واکنش مواجه شد و او فریاد زد: «کسی اجازه توهین به جمهوری اسلامی را ندارد.»
لاله بازرگان در ادامه گفت: «ما سالی یک بار، هر بار ۱۰ دقیقه اجازه ملاقات با برادرم داشتیم و من در مجموع از سال ۱۳۶۱ تا۱۳ ۶۷ موفق شدم پنج بار با او ملاقات کنم.»
او در مورد وضعیت برادرش در زندان گفت: «برادرم عاشق فعالیت سیاسی بود و چون خودش انتخاب کرده بود که برگردد، شکایتی نمیکرد اما وضعیت خوبی نداشت چون دچار بیماری مفصلی بود و پادرد داشت.»
لاله بازرگان گفت آذر ۱۳۶۷، مادرش برای پیگیری وضعیت فرزندش به زندان گوهردشت مراجعه کرده بود که در آن جا یادداشتی به او داده و در آن پدرشان را فراخوانده بودند: «نوشته بود سهشنبه ۱۵ آذر، ساعت شش و ۳۰ دقیقه، در اطلاعات، پدرش بیاید. وقتی پدرم رفت، به او گفتند پسرت را اعدام کردیم، بد بود، مرتد بود و جایش جهنم است. گفتند جسد و قبری هم در کار نیست و اجازه سوگواری هم ندارید.»
لاله بازرگان در پایان شهادت خود و در پاسخ به وکیل مشاور خود که پرسید اعدام برادرش بر کیفیت زندگی او و خانوادهاش چه اثری داشته است، گفت: «با کلمه نمیتوان گفت و آنچه را در این سالها بر ما گذشته، شرح داد. در تمام این سالها ما امکانی برای جوانی کردن نداشتیم. هر جمعه رفتهایم خاوران که هزاران نفر را آنجا روی هم دفن کردهاند. جرات نمیکنی روی آن خاک پا بگذاری چون فکر میکنی داری روی هزاران پیکر راه میروی. مادر من یک درخت آنجا کاشت اما آنها آن درخت را هم کندند. هیچ چیزی را نمیگذارند آنجا رشد کند. من چهطور میتوانم احساسم را بیان کنم؟ شما را به ادبیات کلاسیک غرب ارجاع میدهم و از شما میخواهم من را به عنوان آنتیگونه ببینید. من به دنبال باقیمانده و اجزای پیکر برادرم هستم. این افراد ناپدید شده قهریاند. در این شرایط سوگواری ما تا وقتی نفهمیم جسد عزیزانمان کجا است، کامل نمیشود.»
حمید نوری متهم است که در هنگام خدمت در زندان گوهردشت کرج، در اعدامهای دستهجمعی زندانیان سیاسی مشارکت داشته است؛ اتهامی که خود آن را رد میکند.
او گفته است در آن زمان اگرچه به عنوان کارمند دفتری در زندان مشغول به کار بوده اما به علت به دنیا آمدن فرزندش، در مرخصی به سر میبرده است.
از بخش پاسخگویی دیدن کنید
در این بخش ایران وایر میتوانید با مسوولان تماس بگیرید و کارزار خود را برای مشکلات مختلف راهاندازی کنید
ثبت نظر