استان وایر، ترمه ایرانی- دکتر « بهاره حسینی» دانشجوی دکترای فلسفه و از فعالان مطبوعاتی زن استان کهگیلویه و بویراحمد است که «بنگی شدن یک دختر نوجوان در پاتاوه» بهانهای شده برای نوشتن یادداشتی منتقدانه از بیتوجهی مسوولان، روحانیون و بزرگان ایل.
نوشته است:« دختری در پاتاوه به سن نوجوانی بنگی شد! بنگ رو خورده یا بنگ رو دیده، نمیدانم؛ همی دانم که نه مدیران فرهنگیمان شنیدند و فهمیدند و دیدند، و نه ملا و بزرگ ایل.
ای کاش هیچوقت ادای قلم به دستان را در نمی آوردم که نه تاب بعضی مردان است و نه تاب خودم... اینجا کجاست، مدیران کم تدبیر، به بهانه فرار از تندروی! مدیران روابط عمومی به خط، که موقع گزارش دادن به استاندار است! مدیران مالی به خط، وقت تصحیح لایحه بودجه است! اضافه کاری از قلم نیفتد که محک ما، مدیران محک خورده از گزارشهای همکاران است! مستندسازان به خط، که خط خطی شده یک جشنواره خاص به شرکت هنر برای هنر! "فهلیون" به فارس باشد و «خان احمد» به ما، توفیری نیست؛ همه به خط باشیم که سیاست، ما را درنوردیده و فرزند و ایل و تبارمان را به غارت برده. ما یغماگران کوچه های پلشت سیاستیم!
بنگ و منگ، تهل و مهل، بی ثباتی و بی سوادی، حشیش و کشیش، تم چیزک و برچیدن، گردن بادآورده و رگ تیغ دیده، مسجد از یاد رفته و محاسن بر باد داده … دل پاک سیری چند، جان عسل که همان خدایم آرزوست! فرهنگ مان به شمارش طویله ها در کدامین جایگاه است، تفکر جوان ما از عمق تا سطح در چه لایه ای دست و پا میزند؟ دهدشت مان به عشق هیات های "ملا حسنقلی" و بالاخص تعزیه تاریخیاش له له بزند یا نظارهگر اعدامهای سر میدان!
ای وای بر ما که انفجار مینهای زیر پای نظاره گران اعدامی را نمی بینیم! گناه طفلی که در کنار آنهاست گردن من. پینه پاهای "حسین پناهی" نه بر پا و نه بر زبان، که بر گوشه چپ مخ و مخچه اش، به صداقت کودکان و عاقلان دیوانه خوانده بود.
بویراحمدمان سر بلند کند و قلم "ملا قباد سی سختی" را ببیند یا اسپورت پورشه زوزه کش فروش از زمینهایش یا گنجهایش!
کدامین مدیر سربرگردانده که چهارراه سبزی فروشان به غیر ازسبزی، سری چندبه باد میرود؟! تازیانه بر سرتان بخورد که نظاره می کنید تازیانهِ پایین آمده بر سر زنان ایل را. که با نهیب پسر خاله هایمان "کنگر" می فروشند و هزینه اش شاید یک نخود است و بس.
آیا امید و تدبیر که با تدبیرآنهایی که هشت سال سر ما خوردند، بردند و به آرامی نشستند! وای و هزار وای که امید استخراج نفت از دل پیرانش رخت برنبسته و هنوز به عشق بوی نفت و گازش تدبرها داشته اند؛ به بوی آن خوش باشند یا جنازه های سوخته ولی چشم روشن زیر پل قدسش! یا هم که "کام بی خیال!" تا کی به نسل آینده بگوییم "پری" به خود پرواز کرد و "پریوش" نظریه شد! کور کنید این همه وعدههای واهی. نسل و نسلهای گچساران تشنه یک تدبیرند و یک امید. شاید به واقع.
خادم پیر غلامان، موسی نام گرفته بر عصای پنهان، یک شب چشمی بر هم نه که بگریستم بر هم نوعان. و وای بر تو اگر به هشت سال بعد، وجودت سرمه ای نشود از لحظه لحظه بلند شدن کمر قاموس شکسته استان.»
از بخش پاسخگویی دیدن کنید
در این بخش ایران وایر میتوانید با مسوولان تماس بگیرید و کارزار خود را برای مشکلات مختلف راهاندازی کنید
ثبت نظر