«نازی (پرناز) عظیما»، مترجم و نویسندهای است که برخی از کتابهای او در ایران منتشر شدهاند و بیشتر آنها در بنبست اجازه انتشار باقی مانده و تا مرحله میز سانسورچیان وزارت ارشاد بیشتر پیش نرفتهاند؛ ایراداتی که فقط منوط به محتوای کتابها نبوده بلکه حتی به نام خود نازی عظیما و پرونده قضاییاش نیز بازمیگشته است.
او کتابهایی را به وزارت ارشاد دوران ریاستجمهوری «هاشمی رفسنجانی»، «احمدینژاد» و «روحانی» از طریق ناشرانش برای انتشار پیشنهاد داده است که در هر سه دوره با عدم اجازه انتشار مواجه و برخی از کتابهایش البته با سانسورهایی نهایتا منتشر شده است.
این مترجم و نویسنده در دیماه ۱۳۶۲ ایران را ترک کرد؛ اما سالها بعد در دوران ریاستجمهوری احمدینژاد در سال ۱۳۸۶ برای دیدن مادر بیمارش به ایران سفر کرد، سفری که با توقیف گذرنامهاش در بدو ورود به فرودگاه مهرآباد ختم شد و خود او نیز بارها برای بازجویی احضار شد. با این حال، این مترجم توانست هشت ماه بعد در شهریورماه ۱۳۸۷ با بازپس گرفتن پاسپورتش، ایران را ترک کند.
پس از خروج از ایران، دادگاه انقلاب او را به اتهام «تبلیغ علیه نظام» به یک سال زندان تعریزی محکوم کرد. خانم عظیما اکنون در شهر «واشنگتن دیسی» روزگار میگذراند و بهتازگی مجموعه داستانی با عنوان «جزیرهایها» از او توسط نشر مهری در لندن منتشر شده است. کتابی که اول قرار بوده در ایران منتشر شود؛ اما ناشرانی به او گفتهاند: «ترجمههایتان به زور اجازه میگیرند، نوشته خودتان که اصلا.»
گفتگو با نازی عظیما درباره تجربیات شخصی او از سانسور در دوره اواخر «محمدرضا شاه پهلوی» و جمهوری اسلامی را بخوانید.
------
پیش از انقلاب چیزی به نام سانسور وجود داشت؟
- سانسور همیشه در ایران وجود داشته است. در زمان ناصرالدین شاه ادارهای به نام انطباعات آغاز به کار کرد که کارش همان سانسور کتابها و مطبوعات بود؛ اما در آن زمان و بعدتر بیشتر مسایل سیاسی و افکار جدید و مشروطهخواه مدنظر سانسورچیها بود. همین امر هم باعث شد تا مخالفانی که میخواستند حرفهایشان شنیده شود، کتابها یا روزنامههای خود را در کشورهای دیگری مانند «مصر» و «عثمانی» آن زمان منتشر میکردند. بعدتر در دوران «رضا شاه» و «محمدرضا شاه پهلوی» هم سانسور بیشتر درباره مسایل سیاسی و به خصوص افکار مارکسیستی و چپ بود. استفاده از کلماتی هم مانند جنگل، گل سرخ و سیاهکل ممنوع شد و یا اسم «مارکس» و «لنین» ممنوع بود. نویسندهها وقتی میخواستند از مارکس بنویسند، به جای ذکر نامش، مثلا مینوشتند بنیانگذار نظریه مادیگرایی تاریخی. یک چیزهایی که خوانندهای که کدها را می شناخت، میفهمید که منظور چیست؛ اما سانسورچیهای آن دوران هیچ کاری به دیگر امور از جمله زندگی روزمره آدمها و روابط زن و مرد و باقی چیزها نداشتند. اگر سانسوری در این موارد اتفاق میافتاد، کار خود نویسنده بود که ترجیح میداد خودش را سانسور کند.
مثلا من در زمان شاه خیلی دلم میخواست رمان «عاشق لیدی چترلی»، نوشته لارنس را ترجمه کنم، عاشق این کتاب بودم؛ اما از ترس جامعه این کار را نکردم. به خاطر آنکه در آن زمان اگر کسی شعر یا نوشتهای نامتعارف منتشر میکرد، شخصیت خودش را هم زیر سوال میبردند. من جرات نکردم که این کتاب را ترجمه کنم؛ چون میترسیدم نسبتهای غیراخلاقی به من بزنند. در آن زمان یک ترجمه از این کتاب به نام «فاسق لیدی چترلی» منتشر شده بود که خیلی هم ترجمه بدی بود؛ ولی دیگر هیچ ترجمهای از این کتاب نشد. در این کتاب رابطه زن و مرد که به خلاقیت و آفرینش هر دو منجر میشود، به زیباترین نحو گفته شده بود که برای آن زمان جامعه ایران خوب بود، حتی شاید برای الان ایران. بگذریم. اما دایره سانسور در دوران جمهوری اسلامی به پهنای خود زندگی انسانی گسترده شد.
از ترجمههایی که قبل از انقلاب منتشر کردید بگویید و اینکه آیا آنها هم با سانسور مواجه شدند؟
- من قبل از انقلاب دو کتاب ترجمه کردم. «پیرمرد و دریا» نوشته ارنست همینگوی و «هفت صدا از آمریکای لاتین». هفت صدا از آمریکای لاتین که حاوی هفت مصاحبه از هفت نویسنده و شاعر آمریکای لاتین است در سال ۱۳۵۷ و روزهای انقلاب منتشر شد. اما من کتاب را یکی دو سال پیش به ناشر داده بودم، آنموقع انتشار کتاب مانند این روزها راحت و سریع نبود و حروفچینی و ویرایش آن وقت میگرفت. ناشر آنموقع برای اینکه مشکلی برای انتشار کتاب پیش نیاید، مصاحبه اول کتاب را که با «پابلو نرودا» بود به آخر کتاب برد و مصاحبه آخر را که با «اینفانته»، نویسنده کوبایی بود، اول کتاب آورد. چون به قول خودش میخواست با این کار زهر کتاب گرفته شود و اجازه انتشار بیابد. در واقع نرودا که کمونیست بود و از آرمانش دفاع میکرد، به آخر کتاب منتقل شد و کتاب با حرفهای اینفانته که ضد کمونیست و ضد کاسترو بود، شروع میشد. ولی با همین جابهجایی، معنی کتاب کلا تغییر کرد. اصل کتاب با جملهای از اینفانته تمام میشود که میگوید من عاشق پایانهای خوش هستم. این جمله به طور سمبلیک پایان خوشی برای کتاب هم به حساب میآمد. اما بعد از انقلاب وقتی ناشر میخواست کتاب را تجدید چاپ کند، من مصاحبه نرودا را به اول کتاب بازگرداندم.
شما چند سال پس از شروع انقلاب برای همیشه از ایران خارج شدید؛ ولی همکاری ادبیتان را با داخل حفظ کردید. در طی این سالها آیا کتابی بوده از شما که به طور کلی حق انتشار نیابد؟
- در اواخر دهه ۱۳۶۰ کتاب «عشق در سالهای وبا» نوشته گابریل مارکز را ترجمه کردم و آن را به دوست ناشری در ایران دادم، اما از سوی اداره ارشاد با ۸۰ مورد سانسور مواجه شد؛ کلمات، جملات، پاراگرافهایی که باید تغییر میکردند یا حذف میشدند و حتی چند فصل از کتاب باید حذف میشد که دیگر من گفتم این ترجمه نمیشود و قبول نکردم. ناشر هم گفت پس صبر میکنیم تا زمانی بهتر پیش بیاید که البته زمان بهتری پیش نیامد و ناشر هم فوت کرد. بعد از آن شاید ۴-۵ ناشر دیگر هم این کتاب را خواندند و دوست داشتند؛ اما گفتند متاسفانه ما نمیتوانیم آن را منتشر کنیم. بعد از آن کتاب «موسیقیدانان کلیمی و تاریخ یهودیان در ایران» نوشته آلن شائولی را ترجمه کردم. کتابی که خیلی خوب به موسیقی در دل جامعه یهودیان پرداخته بود. سال ۱۳۸۷-۱۳۸۸ بود که ترجمه کتاب را برای ناشری که اتفاقا به صورت تخصصی کتابهای حوزه موسیقی را منتشر میکرد، فرستادم؛ اما ایشان گفتند به خاطر دو کلمه یهودی و موسیقی اصلا شانسی برای انتشار نمیبینند. چند ناشر دیگر هم همین را گفتند. این کتاب هرگز به ارشاد نرسید و خود ناشران سانسورش کردند. آنها میگفتند به دو دلیل تابوی یهودی و موسیقی این کتاب اصلا اجازه انتشار نمییابد و آنها تلاش بیثمر نخواهند کرد.کتاب دیگر نه درباره اقلیتهای مذهبی بود، نه عشق و نه موسیقی؛ بلکه درباره اقتصاد بود؛ کتابی با عنوان «وقتی فلاکت جانشین فقر میشود» نوشته دکتر مجید رهنما. این کتاب در فرانسه در سال ۲۰۰۳ به زبان فرانسوی منتشر شد و پس از آن نویسنده از من خواست تا آن را به فارسی ترجمه کنم. یکی، دو سالی ترجمه کتاب طول کشید و نهایتا این کتاب را با عنوان «آبروی فقر» به ناشری در ایران دادم. ناشر هم خواند و خیلی خوشش آمد. کارهای حروفچینی و ویرایش کتاب شروع شد. من در همان روزها به ایران رفتم که منجر به توقیف گذرنامه و احضارهایم شد. بعد از آن ناشر گفت دیگر به خاطر اسم من نمیتواند این کتاب را منتشر کند.
برای انتشارش تلاش دیگری نکردید و داستان همین جا تمام شد؟
- چرا؛ مدتی بعد ناشر دیگری کتاب را به قصد انتشار از من گرفت و به وزارت ارشاد فرستاد. اما این کتاب به مدت هشت سال در دوره ریاستجمهوری احمدینژاد مانند کتابهای دیگر آن دوران در حصر قرار گرفت. دو ماه مانده به آخر دوره ریاستجمهوری احمدینژاد، افرادی در وزارت ارشاد شروع به خواندن کتابها از جمله ترجمه من کردند. در آن زمان از این کتاب چهار مورد ایراد گرفته شد. یکی از ایرادها که برایم از همه عجیبتر بود، مربوط به تقدیرنامه کتاب بود. نویسنده «آبروی فقر» در ابتدای کتاب، آن را به «مایا» نوهاش تقدیم کرده بود و جملهای شبیه این مضمون نوشته بود که تقدیم به مایا و امید به اینکه دنیای آینده در ادامه آرزوهای جوانی باشد. چیزی شبیه این جمله. اما گفتند این تقدیرنامه باید حذف شود. مشکل کلمه مایا و ارتباطش با آیینهای هندویی بود. متاسفانه سانسورچیها لیستی از کلمات دارند و بدون اینکه در نظر بگیرند این کلمات در کجا و کدام زمینه استفاده شده، وقتی آن را در اثر ببینند، میخواهند حذف شود.مورد دیگر درباره «فیل مولانا» بود. مولانا در جایی از مثنوی درباره فیلی میگوید که هر کسی در تاریکی با دست زدن به آن تصوری از آن دارد. نویسنده کتاب آبروی فقر، هم در جایی از این فیل یاد میکند که همهچیز را باید در تمامیتاش نگریست و فقط نگاه کردن به یک نقطه از آن باعث قضاوت غلط میشود. آقای سانسورچی خواست تا این فیل حذف شود. به دوست ناشرم گفتم: «بابا بهش بگو پس بروید مثنوی را هم حذف کنید.»یا سانسورچی میخواست اسم دو شخصیت کتاب «منصور حلاج» و «امام علی» برداشته و به جایش اسمهای دیگری گذاشته شود. گفتم: «خب یعنی چه اسمهایی به جای آنها بگذاریم؟» پیشنهاد دادند که به جای منصور حلاج، نام «ابوالحسن خرقانی» و به جای امام علی، نام «امام حسین» را بگذارید. حالا در میان شیعیان امام علی و امام حسین هر دو سمبل دو چیز مختلف هستند. مثلا امام حسین سمبل شهادت است و امام علی سمبل انسان کامل است که دراویش صوفی نیز علی را برای خودشان به عنوان انسان کامل گرفتهاند. حالا اگر ما در این کتاب امام علی را امام حسین میکردیم؛ این دیگر چه ربطی به صوفی داشت؟ یا ابوالحسن خرقانی را چطور میتوانیم به جای منصور حلاج بگذاریم؟ هر کدام اینها یک مفهوم و جایگاه خاص دارند. واقعا آدم نمیداند سر این چیزها بخندد یا گریه کند. من هنوز متوجه نشدم و حیرانم که سانسورچی چطور میتواند هم ادبیات و اقتصاد بداند، هم فیزیک و شیمی، هم فلسفه و جامعهشناسی و ... کلا همه چیز بداند. آدمی که درباره موضوعی کتاب نوشته، مدتها وقت صرف کرده و زحمت کشیده است. ولی این آقا میتواند کتابها را به راحتی رد کند. چقدر توهینآمیز است؛ نه تنها به نویسنده و مترجم بلکه به خوانندهای که قرار است این کتابها را بخواند.
آیا بالاخره همه این تغییرات انجام شد؟
- در جریان چک و چانه زدن بر سر این درخواستهای عجیب بودیم که دولت روحانی بر سر کار آمد و شخص دیگری جای سانسورچی قبلی را گرفت. دوستان من که کار انتشار این کتاب را پیگیری میکردند خوشحال بودند که با آمدن روحانی دیگر خیلی از کتابها منتشر میشود و خیال از بابت سانسورها و آزارها دیگر راحت است. دوستان حتی میگفتند این ۴ مورد ایراد هم اصلاح خواهد شد. اما آخوندی که جای سانسورچی قبلی را گرفت؛ گفت: «این کتاب به طور کلی مشکل دارد و قابل انتشار نیست.» مدتی گذشت تا اینکه یک ناشر دیگر خواست تا کتاب را منتشر کند. بگذارید اینطور بگویم که از شروع ماجرا تا همین چند ماه پیش هفت ناشر دیگر کتاب را خواندند. کتاب برای مدتی دست هر کدامشان ماند. اما هیچ کدامشان نتوانست آن را چاپ کند تا اینکه آخرین ناشر چندین ماه پیش گفت وقتی کتاب را به ارشاد برده به او گفتهاند که اصلا این خانم مترجم خودش مورد دارد. یعنی حتی خود من هم جزء سانسور قرار گرفتم. این کتاب از حدود سال ۲۰۰۵ تا سال ۲۰۲۰ به مدت ۱۵ سال از سوی ناشران مختلف به وزارت ارشاد فرستاده شد؛ اما در هر دو دوره احمدینژاد و روحانی امکان انتشار نیافت. نهایتا خودم کتاب را به نشر مهری در لندن دادم که کتابهای سانسور شده یا ممنوع در ایران را منتشر میکند و حالا در انتظار انتشار است.
از کتابهایی بگویید که با سانسور در ایران منتشر شد، این سانسورها در چه مواردی بوده است؟
- ترجمه من از رمان «وداع با اسلحه» نوشته ارنست همینگوی نهایتا با تغییرات و حذفیاتی چند سال پیش منتشر شد. یادم میآید یکی از موارد سانسور کلمه «ران» بود. در جای از رمان و در شلوغی جنگ، در حالی که باران از آسمان میبارد و شهر پوشیده از گل و لای است و همه در حال فرار هستند، یک راننده کامیون دستش را روی ران دختر میگذارد تا از او سوالی بکند، همین ران مساله شد. گفتند باید برداشته شود. در آن زمان دائم فکر میکردم اگر ران بد است، پس اینها به ران مرغ چه میگویند؟ وقتی میخواهند ران مرغ سفارش بدهند، به آن چه میگویند؟ مورد دیگر کلمه «پستان» بود. در جایی از رمان نوشته شده زنی با پستانهای درشت. گفتند کلمه پستان هم برداشته شود. گفتم سینه خوب است؟ گفتند نه. نهایتا گذاشتیم بالاتنه درشت. یا پسری که در جنگ دچار بیماری فتق شده بود و باید بیضهبند میبست؛ اما سانسورچی با این کلمه هم مشکل پیدا کرد. غیر از اینها دو پاراگراف هم خواستند تا حذف شود که به نظرم از مهمترین قسمتهای کتاب بود. من گفتم که نمیتوانم چنین کاری را بکنم. ویراستار پیشنهاد داد جملات دیگری جایگزین شود. من گفتم حاضر نیستم جابهجا کنم خودتان هرکاری خواستید بکنید. وقتی کتاب منتشر شد واقعا همان عرق سردی را که میگویند روی پیشانی مینشیند، احساس کردم. فکر کردم آبرویم جلو خواننده رفته است.
مجموعه داستان «جزیرهایها» که اولین اثر شماست؛ به تازگی توسط نشری در خارج از ایران منتشر شده، خودتان نخواستید این کتاب در ایران منتشر شود و یا انتشارش امکان پذیر نبود؟
- راستش ناشران به من گفتند: «شاید از شما بگذارند ترجمه منتشر شود؛ اما تالیف اصلا.» اینطوری بود که من دادم به نشر مهری و آنها هم کتاب را در عرض یکماه منتشر کردند و الان در بازار کتاب است. مجموعه داستانها به نام «جزیرهایها» که برای خودم بود و ناشران گفتند ترجمه را میگذارند از سوی شما در بیاید؛ اما تالیف نه و بنابراین به فکر انتشار کتاب خودتان در ایران نباشید. این همین طور بود تا اینکه نشر مهری در عرض یکماه کتاب را منتشر کرد و الان در بازار کتاب است.
آیا میتوان گفت سانسور باعث افت کیفیت داستاننویسی در ایران شده است؟
- راستش من فکر میکنم شانس دارم که خارج از ایران هستم؛ چون وقتی میخواهم تخیل کنم و چیزی بنویسم، فکرم را آزاد میگذارم؛ اما دلم برای نویسندگان جوانی که در ایران هستند، میسوزد. آنها از چه میتوانند بنویسند؟ بعد هم گفته میشود چرا رمان فارسی به قهقرا میرود و یا چرا دیگر شاعر و نویسنده خوب نداریم. دلیلش همین است که تخیل هنرمند آزاد و راحت نیست. هر فکر یا کلمهای که به ذهنش میآید، اول باید فکر کند که اجازه چاپ دارد. درباره مسایل جنسی، عاطفی و عشقی که نمیتواند بنویسد، درباره مسایل اعتقادی و مذهبی و سیاسی هم. درباره واقعیت روز جامعه هم که اجازه نمییابد چون متهم به سیاهنمایی می شود. به آنهایی که میگویند تولیدات عمیق نداریم؛ باید بگویم دلیل مهماش همین فضا است. تصور کنید نقاشی میخواهد مدل برهنه انسانی را نقاشی کند؛ اما نمیتواند و باید به سراغ نقاشی از ماشین و ساختمان برود. در سیستم جمهوری اسلامی انسان باید حذف شود. سانسور جمهوری اسلامی آینه حکومتش است، حکومتی که ضد انسان است، زن و مرد هم فرقی نمیکند. ضد هر دو است.
به نظرم نویسندگان و پدیدآورندگان آثار هنری که باید برای پخش آثارشان از دولت اجازه بگیرند، برای مدتی به نشانه اعتراض به سانسور کاری را به دولت به منظور گرفتن مجوز انتشار و اجرا و پخش ندهند. مثل صنف کارگران و معلمان که در اعتراض به عدم دریافت حقوق اعتصاب میکنند، آنها هم با تعیین زمان مشخصی کارهایشان را به دولت ندهند، یعنی یک جور تن به سانسور و خودسانسوری ندهند. به جز ایران و چند کشور عقبافتاده دیگر سانسور به این شکل وجود ندارد. مساله کتاب، مساله میان نویسنده، ناشر و خواننده است.
برای دیدن اخبار و گزارشهای بیشتر درباره رسانه و خبرنگاری به سایت خبرنگاری جرم نیست مراجعه کنید.
از بخش پاسخگویی دیدن کنید
در این بخش ایران وایر میتوانید با مسوولان تماس بگیرید و کارزار خود را برای مشکلات مختلف راهاندازی کنید
ثبت نظر