اوایل دهۀ ۱۳۸۰ که در کارگاه آزاد بازیگری، درسی تحت عنوان «تحلیل بازیگری» را به هنرجویان بازیگری میگفتم، بنا داشتم در نخستین جلسه به این نکته اشاره کنم که عشاق بازیگری معمولاً با سودای سوپراستاری و جلوهگریهایش پا به کلاسها میگذارند و در این میان، احتمال بازی در نقشهای فرعی را فراموش میکنند؛ نقشهایی که هم نیاز به بازیگر در آنها بیشتر است و هم در اوایل کار یک بازیگر تازهوارد، به طور طبیعی بیشتر از نقش اصلی به او پیشنهاد میشود.
این اشاره به آنها کمک میکرد تا از آن ولع و وهم ستاره شدن در ابتدای راه اندکی به در آیند و واقعیات پیش رو را ببینند. برای ایجاد امید در این افق، به این احتیاج داشتم که چند بازیگر تثبیت شده در نقشهای مکمل را مثال بزنم و بگویم تازه اگر در بازی نقشهای فرعی موفق عمل کنید، به بازیگری بدل خواهید شد که برای نقشهای مکمل مهم به شما اعتماد میکنند و به سراغتان میآیند.
«سیروس گرجستانی» به عنوان بازیگری که از «تیغ و ابریشمِ» «مسعود کیمیایی» تا «زرد قناریِ» «رخشان بنیاعتماد» و «مسافر ریِ» «داود میرباقری»، تقریباً همیشه نقشهای مکمل فیلمها را به شکلی باورپذیر و با شناخت طبقه و قشر کاراکتر اجرا میکرد، یکی از نمونههایی بود که قصد داشتم مثال بزنم. اما پیش از رسیدن به حرفها و در مرحلۀ حضور و غیاب، دیدم نام یکی از هنرجوها «سیما گرجستانی» است. بیربط بود که از او بپرسم آیا با سیروس نسبتی دارد یا خیر. اما وقتی با شنیدن نامش دست بلند کرد، دیدم فرم صورت و بهویژه شکل فک و چانهاش با گرجستانی بازیگر مو نمیزند و بیشک دختر او است. درجا تصمیم گرفتم آن مثال را عوض کنم و از پدرش در جایگاه بازیگر نقشهای مکمل نام نبرم.
چرا؟ چرا در ایران احتمال میدهیم فرزند یک بازیگر امتحان پس داده در نقشهای مکمل از این اشاره به کار و کارنامۀ پدرش برنجد؟ به بیان دیگر، چرا باید همه آن قدر در تصور «بازیگری یعنی نقش یک بودن» غوطهور باشیم که ایفای درست نقشهای مکمل را کسر شأن بپنداریم؟
گرجستانی درست از همان سالها در نقش اصلی چند سریال تلویزیونی کمدی، خوش درخشید و نشان داد نه تنها در ابعاد یک فیلم بلکه در سریالی با طول زمانی بسیار بیشتر هم میتواند بار نقش اول را به دوش بکشد و مخاطب را با فراز و فرودهای کار و کاراکتر خود همراه کند. خودش در گفتوگویی از خاطرۀ گذر از خیابانی در زمان پخش سریال «متهم گریخِت» «رضا عطاران» در سال ۱۳۸۴ میگوید که کودکی در حال گریه بوده است و با دیدن او ناگهان میگوید: «اِ، هاشم آقا!»
بعد گریهاش بند میآید. این میزان شناخته شدگی نزد مردم، برای او در پی همان نقشهای طنازانه در سریالهای دهۀ ۸۰ رخ داد.
به گفتۀ خودش، با وجود ایفای نقش در سریالهای دیده شدهای چون «امام علی» و «کیف انگلیسی»، آن چه نقطۀ شروع تثبیت جایگاه او شد، سریال کمدی «یادداشتهای کودکی»، کار «پریسا بختآور» بود که متن آن را «اصغر فرهادی» نوشت.
چه در یادداشتهای کودکی و چه در بسیاری نقشهای کمیک تلویزیونی و سینمایی، گرجستانی با آن خَش صدای گرمش و حالت حق به جانبی که در کلامش داشت، نمونۀ مشخص مردی با لهجه و لحن «تهرونی» بود. گاه بهعمد با نوعی تیپ گرفتن، بادی به غبغب انداختن و شاید باز گذاشتن یکی دو دکمۀ بالایی پیراهن، حتی به ریشههای لوطیگری در محلهها و گذرهای تهران قدیم ارجاع میداد. نکتۀ عجیب این ویژگی بیانی او این بود که زادۀ گیلان و رشت بود (مدخلهای اینترنتی و ویکیپدیایی اغلب به غلط زادگاه او را بندرانزلی نوشتهاند اما خودش با تأکید میگفت متولد رشت است و این شهر را «رشت متمدن» توصیف میکرد) ولی به آن خوبی لهجۀ تهرانی اصیل میگرفت. خاطرهای از شروع آن حرکت همیشگی بازیگران در نشستن جلوی آینه و تمرین داشت که در مناسبتهای گوناگون بازگو میکرد. میگفت وقتی در کودکی به همراه خانوادهاش از رشت به تهران رفته بود، در مدرسه یکی دو همکلاسی شیطان مدام بابت تهلهجۀ گیلکیاش، با تقلید لهجۀ رشتی به او میگفتند «پَدَرسوخته». گرجستانی روزی جلوی آینه مینشیند و تلاش میکند نوع فارسی حرف زدن آنها را الگو قرار دهد و در حال حرف زدن، زبانش را شبیه آنها در دهان بچرخاند! شاید بی آن که خودش چنین ادعایی داشته باشد، همین نخستین توانایی بازیگری او را نشان میداد.
همین کمادعایی گرجستانی و فروتنی مثالزدنی او در تمام وجوه شخصیت و زندگی فردی و کاریاش مشهود بود. این روزها بسیاری از بازیگران جوان و مدعی، آمادهسازیهای بدنی و ورزشی خود را به رخ میکشند و چه در مصاحبهها و چه در محیط مَجازی، مدام از آن دم میزنند. اما گرجستانی که بیش از ۱۰ سال سابقۀ بازی در تیم فوتبال «شاهین» تهران، از باشگاههای ریشهدار فوتبال ایران را داشت، هرگز این پیشنیۀ ورزشکاری را با تفاخر و تظاهر مطرح نمیکرد.
در جلوهای دیگر از تواضع او، میتوان به رو راستی درخشانش در میزگردی بعد از پخش سریال امام علی میرباقری اشاره کرد که نگارنده خود آن را ندیده است و به نقل از «پوریا ذوالفقاری»، منتقد سینمایی در اینجا بازگو میکند. بعد از فهرست کتابهایی که هر یک از بازیگران ادعا میکنند برای ایفای نقش در این سریال خواندهاند، گرجستانی در کمال صداقت میگوید میان منابع تاریخی گوناگون، چیز دندانگیری دربارۀ نقش خود (اباقطام) نیافته و در نتیجه بدون تکیه به مطالعات تاریخی، آن را ایفا کرده است. اما نکتهای که از این رهگذر مورد اشاره قرار میدهد، از درک و دریافت دقیق او نسبت به انواع خلق شخصیت در درامپردازی حکایت میکند. او میگوید با جستوجوی بیحاصل به دنبال اطلاعات تاریخی دربارۀ اباقطام، به این پی برده که این کاراکتر بیشتر محصول تخیل میرباقری است و در نتیجه باید با نوع شخصیتسازی جدا از آن چه برای بازی به نقش یک شخصیت واقعی از دل تاریخ لازم است، اجرا شود.
گرجستانی بعد از سریالهای کمدی دهۀ ۸۰، همچنان بارها و تا همین ۷۶ سالگی که درگذشت، جلوی دوربین رفت. اما نقش چشمگیری به دست نیاورد. همان گونه که دههها به درازا کشیده بود تا در سن میانسالی به جایگاهی درخور دست پیدا کند، در سالهای پایانی نیز پیوسته منتظر نقشی چالشبرانگیز ماند و انتظارش بینتیجه بود.
در جایی این سؤال صادقانه را مطرح کرده بود که چه میشود و چهگونه است که نظام تولید در تلویزیون ایران از جایی به بعد نقش ماندگار و نویی خلق نکرد و کسی به او پیشنهادی نداد که شوق و انرژی کار تازهای را در او پدید بیاورد؟
سؤال گرجستانی بیپاسخ ماند ولی همۀ ما میدانیم که افت وحشتناک و همهجانبۀ تولیدات تلویزیونی و عملکرد رو به قهقرای سازمان صداوسیما در تمام زمینهها، سرچشمۀ این کاهش و نبود نقشهای درگیرکننده برای بازیگران سختکوشی چون او بود.
با فقدان بازیگران اصیلی چون سیروس گرجستانی، تلویزیونی که چنین دچار نزول شده است، از همان اندک داشتههای ارزشمند خود نیز تهی میشود و سیر قهقرایی خود را با شدت بیشتری طی میکند.
برای دیدن اخبار و گزارشهای بیشتر درباره رسانه و خبرنگاری به سایت خبرنگاری جرم نیست مراجعه کنید.
مطالب مرتبط:
از بخش پاسخگویی دیدن کنید
در این بخش ایران وایر میتوانید با مسوولان تماس بگیرید و کارزار خود را برای مشکلات مختلف راهاندازی کنید
ثبت نظر