۲۵۰ هنرمند تئاتر در تاریخ ۳۱ اردیبهشت ماه در نامهای خطاب به وزیر فرهنگ و ارشاد اسلامی از اجبار به ممیزیهای مجدد برای پخش خانگی تئاترها اعتراض کردند. در این نامه هنرمندان تئاتر نوشته بودند: ««ما ممیزی را رعایت کردهایم، نه چون دوستش داریم یا پذیرفتهایمش یا برایمان محترم است؛ بلکه چون ساکن سرزمینی هستیم که عاشقانه دوستش داریم. قانونِ این سرزمین ـ خوب یا بد ـ ممیّزی را بر گردن ما نهاده. ما در همهی کارهای خود، پیش از تولید، به این ممیّزی فکر میکنیم و رعایتش میکنیم و اگر چیزی از دستمان در برود ممیّزان زحمتش را میکشند.» پس از انتشار این نامه انتقادهای فراوانی از محتوا و ادبیات آن صورت گرفت.
یادداشت امیر پوریا، منتقد سینما که به نقد این نامه پرداخته را بخوانید:
رسم رایج رسانه آن بود که این واکنش به نامه ۲۵۰ فعال زمینه تئاتر به وزارت ارشاد، زودتر رخ میداد؛ اما وقتی از نخستین چیزهایی که به ذهن میآیند، فاصله میگیریم و به ماهیت چنین نامهای نگاه میکنیم، به نکاتی بنیادین میرسیم که از نسبت دادن صفات دمدستی همچون محتاط و محافظهکار، فراتر میرود و به کرامت انسانی فرد و هنرمند، خدشه وارد میآورد؛ بنابراین، در این نوشته بحث فقط بر سر آن نیست که چرا این نامه چنین از موضع ضعف و با کمترین مطالبهگری ممکن نگاشته شده؛ بلکه با گذر از مسیر همین نکتهها، به روحیهای که این نگاه از دل آن برمیآید و بدتر از آن، روحیهای که در جامعه تزریق میکند، خواهیم پرداخت. مکث و مداقهای که در واکنش بیدرنگ، به دست نمیآمد.
شاید بیشتر ما ساختارهای گوناگون جملهبندی چون «شرط و جواب شرط»، «پایه و پیرو» یا «مقدم و تالی» را از آموزههای سالهای مدرسه به یاد نیاوریم. مهم نیست. مهم این است که وقتی با زبان فارسی زندگی و مکالمه میکنیم، این ساختارها را ناخودآگاه به کار میبریم. یکی از جلوههای همیشگی آن در سخن گفتن از هنر، جاهایی است که ابتدا ویژگیهای مثبتی را برمیشماریم تا در ادامه، طرح ویژگیهای منفی برای شنونده یا خواننده، شدت کمتری پیدا کند؛ مثلا ابتدا میگوییم «البته فلان هنرمند یا بهمان اثر هنری، از این ارزش بهرهمند است، اما ...». در تمام اینگونه ساختارهای کلامی و نوشتاری، آنچه پیش از «اما» میآید، زمینهچینی و آمادهسازی طرف است و اصل، آن چیزی است که بعد از «اما» مطرح میشود.
اما در این نامه، آنچه پیش از «اما»ی بین مقدمه و متن درخواست حل معضل آمده، خود بهتنهایی معضلی است. طراح و نویسنده متن نامه در همین بخش مقدماتی، اصل و موجودیت و برقراری سانسور را – البته با عبارت جایگزین و مطلوب نگرش رسمی در ایران یعنی «ممیزی»- به رسمیت شناخته و امضاکنندگان نامه نیز از سر شتاب، بیدقتی یا موافقت همهجانبه، نام خود را پای متنی در تایید وجود سانسور گذاشتهاند.
چه روحیهای در دوستان ما ریشه دوانده یا توسط سیستم آبیاری شده که سر راه رسیدن به عبارت «اما موضوع تئاتر کمی فرق میکند»، از عباراتی همچون «با توجه به اعتقاد به لزوم ممیزی» رد میشوند؟ و تازه، باآنکه بخش عظیمی از آنان در سینما نیز فعالاند، «نگاه همکاران سینمایی» وزارت ارشاد یا همان مسئولان سانسور فیلمها را «کاملا صحیح» میدانند و بازهم تازه، در همان زمینه تئاتر که میخواهند بگویند مرحمت فرموده تخفیف بدهید، از «کمی» فرق داشتن سخن میگویند تا مبادا نامه در نگاه وزیر ارشاد، زیادهخواهانه قلمداد شود.
بعد از این رودربایستی حقارتبار و خودداری از مخالفت با اصل و اساس نظارت، رفتار اسفانگیز دیگر در همان مرحله پیش از تقاضای اصلی نامه، باورنکردنی است: بهجای ایستادن در برابر ناظرانی که خود را قیم و آقابالاسر اهل هنر میپندارند، حتی در ابعاد نظری کنار آنان مینشیند و به تریبون ِ تئوریزهکردن ِ سانسور بدل میشود!
توضیح میدهد که ممیزی تلویزیون و سینما و تئاتر برحسب تفاوت میزان تماشاگران هر یک و تفاوت حق انتخاب تماشاگر، باید چگونه باشد! میتوان از انبوهی امضاکنندگان که در بسیاری زمینههای اجتماعی، معیشتی و زیست-محیطی انتقادهایی را به سیستم وارد میکنند، پرسید با این پذیرش تام و تمام سانسور شدید، کانالیزه کردن مطلق و وارونگی اطلاعات در تلویزیون موسوم به ملی ایران که سالهاست مردم آن را به تمسخر «رسانه مِیلی» میخوانند، دیگر چه مخالفتی با کدام بخش از عملکرد کلیت سیستم معنا پیدا میکند؟
وقتی به بهانه حضور تلویزیون در خانه همگان، نظارت شدیدتر بر آن را طبیعی و روا میدانیم، تعیین دامنه این شدت از نگاه جناح و جهتی که «صداوسیمای جمهوری اسلامی» را در اختیار دارد نیز بر ما تحمیل میشود.
اگر این نگاه صلاح نداند خبری در زمینه شلیک به هواپیمای مسافربری، کشتار و دستگیری مردم معترض به تورم یا بحرانهای تمامنشدنی شیوع بیماری و آب و طبیعت و مراتع و منابع از رسانه زیر نظرش پخش شود، اینکه ما برای توجه به آن خبر، کمپین حمایتی تشکیل میدهیم و تبلیغ میکنیم، چه محلی از اعراب دارد؟
وقتی سر خم میکنیم و در مقدمه درخواستمان در مورد تئاتر، به محدودنگری و جزماندیشی در سینما «بله قربان» میگوییم، چگونه میخواهیم ادعا کنیم ظرافت و شیطنتی در هر گوشه همان کارهای تئاتری به کار بردهایم؟ مگر تفکر با تغییر ابزار بیانی، از ماهیت عوض میشود؟
مگر میشود کسی در تلویزیون، ابراز توجه زن و مردی به یکدیگر را با «سلامٌ عَلَیکُم» پرداخت کند، در سینما تلاقی نگاه و لبخند دلبرانه آن دو را جایگزین کند و در تئاتر مثلا دیالوگ «امشب برنامهت چیه؟» در دهان مرد خطاب به زن بگذارد؟
اینگونه است که نامهای با این خامدستی، حتی به «رعایت»های بسیاری خانمها و آقایان در این چند مدیوم هنرهای نمایشی/تصویری هم جلوهای ناخوشایند میدهد یا برخی از جلوههای سازگاری با سانسور و چارچوب هر مدیوم را با ریاکاری مترادف میسازد.
نامهنگاران ِ پذیرای ممیزی، واژه رعایت را در اوایل متن بارها استفاده کردهاند و رعایت ممیزی را حتی نه از سر ناچاری، بلکه بابت سکونت در «سرزمینی که عاشقانه دوستش داریم» دانستهاند.
شاید یادآوری نمونهای دیگر از رفتار و گفتار بهظاهر اعتراضی در همین چند ماه اخیر، بتواند بخش بعدی مشکلات نامه را بهتر شرح دهد: در زمستان ۱۳۹۸ یکی از مجریان تلویزیون برای هرکس که زندگی جهادی و به تعبیر او «سلحشورانه» و باب طبع سیستم را در پیش نمیگیرد، نسخه «جمع کنه و از ایران بره» پیچید و برخی هنرمندان سینما بر روی سِن سی و هشتمین جشنواره فیلم فجر از این گفتند که «ما نیومده بودیم که حالا بخوایم بریم.» شکل صوری ماجرا این است که اینجا مخالفتی با آن مجری و نگرش حامی تفکر ضدمردمیاش صورت گرفته.
اما در اصل، همینکه در این بهاصطلاح انتقاد، «ماندن به هر قیمتی» ترویج میشود، هیچگونه بُرندگی انتقادی در آن باقی نمیگذارد که هیچ، آب به آسیاب سیستم نیز میریزد. تاکید بر علاقه به سرزمین در نامه اخیر نیز درست چنین کارکردی دارد و سمتوسوی نامه را از همان آغاز، از اعتراض به کرنش بدل میکند.
اینکه اشاره به وطندوستی، از باب توجیه رعایت ممیزی و حتی خودسانسوری در ذهن هنرمند - آنهم «پیش از تولید»- وارد متن شده، دیگر بهمنزله تیر خلاص است و برای پیکر اخته نامه، حتی نیمهجانی هم باقی نمیگذارد.
میماند آنکه این خمیدن و گردن کج کردن، برای چه تقاضایی روی داده است؟ آیا دستاورد این تقاضا آنچنان عظیم و ماندگار است که به این سانسورپذیری محض بیارزد؟ امیدوار نباشید. از این خبرها نیست. کل کار در ابعاد تمنایی با محدوده بسیار بسته است: دوستان ما با این نامه فقط خواهش کردهاند پخش آنلاین نمایشها کمی کمتر تحت نظارت شدید و جدید قرار گیرد. همین.
درخواستی کاملا کاربردی و چهبسا صرفا نگران درآمد هرچند ناچیز حاصل از این پخش که نشان آشکار تزریق زیر جلدی روحیه آرمانی سیستم به اینهمه نام و فرد است: چوب و خطکش بالای سرمان باشد و حتی برخی بچهبدها را با خطکش فلزی بزنید، از لبه تیزش هم بزنید، ولی ما را کمتر و نرمتر بزنید چون قبلتر قول دادهایم حتی در خیالمان «رعایت» کنیم.
آنچه اتفاق افتاده، میتواند با واکنشی خشمآمیز همراه شود و مانند دهها نامه دیگر، از یاد برود؛ اما آنچه ریشه اتفاق بوده، این میزان سازشگری از سوی کسانی است که «بهرام بیضایی» را در جایگاه بزرگ ِ بیسازش زمینه فعالیت خود یعنی هنر درام دارند و بسیاری از آنها با او کار کردهاند یا داعیه درس آموختن از او را داشتهاند.
کسانی که بیتردید ادبیات را آنقدر میشناسند که رمان یا دستکم نمایشنامه «ماه پنهان است» جان اشتاینبک را خوانده باشند؛ که سرهنگ اشغالگر به شهردار شهر اشغالشده میگوید: «ما هم وظایفی داریم» و شهردار پاسخ میدهد: «بله؛ تنها وظیفه غیرممکن در جهان: شکستن روح آدمها.» آیا با این خودباختگی، میخواهند ما را به نقطهای برسانند که بپذیریم اشتاینبک بر خطا بوده و شکست روح آدمها، شدنی است؟
برای دیدن اخبار و گزارشهای بیشتر درباره رسانه و خبرنگاری به سایت خبرنگاری جرم نیست مراجعه کنید.
از بخش پاسخگویی دیدن کنید
در این بخش ایران وایر میتوانید با مسوولان تماس بگیرید و کارزار خود را برای مشکلات مختلف راهاندازی کنید
ثبت نظر