برخورد تند رسانههای محافظهکار داخلی با ارایه نسخه تازهای از فیلم «آشغالهای دوستداشتنی»، تحت عنوان «آشغالهای دوستداشتنی اصل» توسط «محسن امیریوسفی»، به غیر از خود فیلم و مضمون مداراجویانهاش، یک دلیل مشخص دیگر نیز دارد؛ این که او مدعی شده است در این نسخه، «بهروز وثوقی» نقشی را اجرا میکند.
شدت عصبانیت نگرش تمامیتطلب از تلاش یک کارگردان برای آن که یک بار هم شده، نقشآفرینی تازهای از وثوقی در دهههای بعد از انقلاب بر پرده سینماهای ایران بیفتد، یادآور این واقعیت تلخ است که همچنان هیچ تغییری در حساسیت تعصبآمیز جرگههای مدعی انقلابیگری روی نداده و آنها به همان اندازه از احتمال حضور بازیگران مشهور یا حتی مهجور سینمای سالهای قبل حرص میخورند. این همان حرصی است که در نخستین سال بعد از انقلاب موجب شد کمر به ممنوعیت فعالیت آنها ببندند.
هرجا که حکومتها با اصرار بر تعصب ایدئولوژیک، جدا از امور انسانی قابل درک، موازینی تعیین میکنند، رجعت به ریشهها در رویارویی با آن موازین دشوارتر میشود. به عبارت بهتر، اگر بخواهیم در آن چه عادت و طبیعی قلمداد شده است تردید کنیم و به ریشههای انسانی بازگشته و آن موازین را بازنگری کنیم، به باور بسیاری از مخاطبان بالقوه همین ریشهیابی، به کنشی بیحاصل یا دستکم کسالتبار روی آوردهایم.
مخاطب ایرانی، بهویژه هر کس که بیشتر به سینما و وقایع جاری در آن نزدیک بوده، چنان به همین سینمای تحمیلی و ضوابط تثبیتشده و نانوشته مانند ممنوعیت فعالیت بازیگران قبل از انقلاب خو کرده است که این یادآوری را غیرضروری میپندارد یا حوصله آن را ندارد. در حالی که حتی اگر بخواهیم مباحث انسانی را به ادامه این یادداشت واگذاریم و در مرحله نخست، به «قانون اساسی» مراجعه کنیم، نهتنها طبق بخشی از اصل ۴۶ این قانون، هیچکس نمیتواند امکان کسب و کار مشروع را از دیگری سلب کند بلکه همچنین طبق اصل ۳۳، هیچ کس را نمیتوان از محل اقامت خود تبعید کرد یا از اقامت در محل موردعلاقهاش ممنوع یا به اقامت در محلی مجبور ساخت، مگر در مواردی که قانون مقرر میدارد.
آیا حکم قانونی دایر بر چنین ممنوعیتی در هیچ محکمه و ابلاغیهای برای بهروز وثوقی صادر شده است؟ هرگز. پس چه گونه این اطمینان عمومی وجود دارد که او و بسیاری بازیگران و چهرههای دیگر سینما و صنعت نمایشات سالهای پیش از انقلاب، نمیتوانند پا به خاک ایران بگذارند؟ در پاسخ به این سؤال، به جز میمیک صورت به نشانۀ «ندانستن» و «نمیشود» و «نمیگذارند»، واکنش دیگری نمیتوانیم داشته باشیم.
این که از کجا چنین حکم صادر نشدهای جا افتاد، از جمله میتوان به دورانی در اوایل دهه ۶۰ بازگشت که سنگ بنای سینمای پس از انقلاب داشت گذاشته میشد. این نگرانی بهطور جدی وجود داشت که مکتبیون و اهرمهای اجرایی فراوانی که در نهادهای رسمی داشتند، بقای سینما را برنتابند.
بنا بر ادعای مدیران سینمایی وقت، کنار گذاشتن هر کسی که نماد سینمای سالهای قبل از انقلاب به شمار میرفت، از راههای چاره بود. در نتیجه، ستارگان محبوبی که سالها در برابر ورود بیرویه فیلمهای خارجی، حیات سینمای ایران را تضمین کرده بودند، باید برای تداوم این حیات قربانی میشدند!
اما این داعیه مدیران در اصل دارد مقاصد حذفی و تعصبآمیز را پنهان نگه میدارد و حفظ کلیت سینما را بهانه میکند.
در کنار ستارگان مشهور سینمای قدیم، چهرهها، خوانندگان و بازیگرانی با نقش یا شهرت کمتر و بسیار کمتر نیز دچار همان مشکلات و ممنوعالکار شدند. خواننده کمکاری مانند «جمال وفایی» (برادر «عباس وفا») که صدایش در فیلمهایی به تعداد کمتر از انگشتان دو دست شنیده میشد و نقشهایی به تعداد کمتر از انگشتان یک دست در فیلمهایی داشت، چه گونه میتوانست «سینمای فارسی» را نمایندگی کند که اواخر سال ۱۳۵۸ به دادگاه انقلاب احضار شد؟ یا «میری»؟ یا «سیمین غفاری»؟ یا «سرکوب»؟ یا «محمود بهرامی»؟!
«سیدمحمد بهشتی»، مدیرعامل «بنیاد سینمایی فارابی» در آن سالها، همین اواخر و بعد از فقدان «ناصر ملکمطیعی»، در گفتوگویی تصویری (با پایگاه خبری «رکنا»)، از گلایههای امثال ما در این زمینه ابراز نارضایتی کرده و اظهار داشته است: «این بار اول احیای این بحث نیست و فوت ملکمطیعی باعث شد همه صورتحساب ۴۰ ساله روی میز ما بگذارند.» این مظلومنمایی در حالی است که او، «فخرالدین انوار» و مدیران همرده و همدوره خود، حتی بدون وجود معیاری برای کار کردن یا نکردن بازیگران قدیمی، به هر چه دورتر شدن مرز مجاز و ممنوع از قانون دامن زدند. همه چیز به حرفهای پشت درهای بسته و «بین خودمان بماند» محدود و محدودههای افراد بدون هیچ نوع ابلاغ رسمی یا با غریبترین و پرتترین اعلامها، به آنها حقنه شدند.
در یکی از بریدههای روزنامه اطلاعات آن سالها آمده است که بازیگران تئاتر و سینما پس از بازجویی مقدماتی در دادسرا، تعهد دادهاند «اعمال خلاف موازین اسلامی» انجام ندهند! این تعهد به شکلی سوررئال، فقط میتواند بدین معنا باشد که دادسرای آن زمان گمان میکرده است پدیدهای تحت عنوان «بازیگری» وجود ندارد و تمام این افراد در زندگی شخصی خود در حال ارتکاب مداوم همان کارهای جلوی دوربین بودهاند؛ مثلا بازیگران نقشهای منفی، ممکن بوده در هر کوی و برزن به یکی از شهروندان تجاوز کنند و خوانندگان زن ممکن بوده بیاختیار در تاکسی و پیادهرو و معابر عمومی زیر آواز بزنند!
جالب این جا است که بهشتی در همان گفتوگو، خاطره دیدار توجیهی خود با مرحوم «فردین» را نقل و او را پذیرای منها شدن خود از سینما توصیف میکند؛ آن هم در این موقعیت که بهشتی از او پرسیده است آیا حاضرید سینمای کشور بابت حضور و تداوم کار شما به کلی تعطیل شود؟ فردین هم در امتداد جوانمردی خویش که بدان شهرت داشته، گفته است نهخیر و به هیچ وجه!
مدیریت سینمایی که به هر رو مدعی فعالیت فرهنگی است، به جای هر نوع فرهنگسازی و توضیح این نکته بدیهی که بازیگران در سینمای قبل از انقلاب مانند هر نقطه و دوران دیگری از تاریخ سینمای جهان، فقط «بازیگر» بودهاند و نبود حجاب یا وجود رقص و آواز، اصرار خودشان نبوده است، چنان در برابر آن حساسیتهای تعصبآمیز کور و بیمنطق افراد خارج از دامنه فرهنگ سر تعظیم فرود میآورد که کنار گذاشتن کارگردانها، تهیهکنندهها و بازیگرانی چون فردین، «ایرج قادری» و سایرین، وجهالمصالحه باقی ماندن سینمای ایران قرار بگیرد.
این روایت را کنار خوانش اخیر روزنامه زیرنظر سازمان صداوسیما، یعنی «جام جم» بگذارید تا تلخی ماجرا از پس گذر چهار دهه بر ما و شما آشکار شود: «این بازیگران دیگر از قدرت عهد شباب بیبهره بودند. بنابراین بهطور طبیعی در سالهای پس از انقلاب، آن وجه ستاره بودن این ستارهها دچار خدشه میشد و آنها نمیتوانستند همچون گذشته نقش اول را بازی کنند. بنابراین، بیشتر آنها ترجیح دادند خودخواسته از سینما کنار بکشند تا آسیبی به باور عمومی از آنها وارد نشود بدون اینکه محدودیت و ممنوعیتی برای فعالیت در کار باشد!»
طنین این تلخی که تا کهنسالی و حتی درگذشت بسیاری از این بازیگران امتداد یافت، زمانی تشدید میشود که توجه کنیم رضایت و کرنش مدیران سینمایی وقت در برابر ممنوعیت کار این بازیگران که از جانب نهادها و نگرشهای ورای فرهنگ رقم خورد، شبیه منطقی دانستن همان سنگهایی است که مردمان سدههای گذشته به سوی بازیگر نقش «شمر» تعزیهها پرتاب میکردند!
هر مدیر سالهای بعد که به بازیگر یا کارگردانی مجوز فعالیت داد ولی کل قاعده را به سود آزادی فعالیت تمام بازیگرانِ قبلا ممنوع تغییر نداد، هر کسی که با هر نوع تداوم کار هر کدامشان مخالفت کرد و همین مدیرانی که امروز حتی نسخۀ جدید فیلم امیریوسفی با حضور بهروز وثوقی را نمیبینند، از جنس همان مدیران دهه ۶۰، دارند به پرتاب همان سنگها رضایت میدهند. کسی که از توضیح مفهوم اولیه بازیگری برای مردمانِ سنگ به دستِ منتظر ایستاده در بیرون محل اجرای تعزیه عاجز است، چه گونه دم از مدیریت سینمایی و فرهنگی میزند یا خود را بر مسندی که داعیهاش «ارشاد» دیگران است، جدی میگیرد؟
مطالب مرتبط:
انقلاب اسلامی و کوچ اجباری هنرمندان، بهروز وثوقی
نامه سینماگران به روحانی: درخواست رفع ممنوعیت کار بهروز وثوقی
حمله روزنامه کیهان به شجریان با عکسهای بهروز و گوگوش
از بخش پاسخگویی دیدن کنید
در این بخش ایران وایر میتوانید با مسوولان تماس بگیرید و کارزار خود را برای مشکلات مختلف راهاندازی کنید
ثبت نظر