بخش دوم
محمد تنگستانی
در اولین بخش از این گفتوگو، «آرین»، شاعر ساکن سرپل ذهاب گفت: «مطمئن هستم زمانی فرا خواهد رسید که آن قدر صدای فریادهایمان بلند شده باشد که دیگر دستی نتواند دهان ما را ببندد و تفنگی نخواهد بود که ما را بکشد. یکی از تغییراتی که سبب شد زندگی هنری من عوض شود، زلزله سرپلذهاب بود. زلزله یک دفعه آمد و همه چیز را باخودش برد. بعد از زلزله، گرانی و پشت سر هم زلزله و پس لرزه و ترس بود و من. استعداد و هنرمندان زیادی در این استان زندگی میکنند اما ظرفیت پذیرش آن ها وجود ندارد. مثل این میماند که سه لیتر آب را بخواهیم در یک بطری که ۳۳ میلیلیتر جای دارد، خالی کنیم. تنها راه درست شدن این شرایط، ترویج مراکز فرهنگی و هنری به صورت آزاد در شهرها و شهرستانها است که محال است این اتفاق در این حکومت رخ بدهد. باید در یمن و سوریه به دنبال مراکز فرهنگی باشیم، نه سرپلذهاب.»
از او پرسیدیم گمان میکنید، در شهر و استان شما باید چه اتفاقاتی رخ بدهد تا هنرمندان استان بتوانند بهتر به جامعه معرفی بشوند؟
گفت: «مدتی پیش یک مساله جالب در برخی از صفحههای اینستاگرام مطرح شد و آن این بود که هنر فقط بُعد سرگرمی ندارد بلکه چیزی فراتر از سرگرمی است. اول از همه این دیدگاه باید برای مردم مطرح و در جامعه عمومی شود. در ایران تعداد زیادی هنرمند هستند که شایستگی کامل در حیطه کاری خود را دارند اما تعداد کسانی که به واسطه هنر به دنبال گمراه کردن مردم و جامعه اند، بیش تر است. مردم وقتی میبینند هنرمند و هنر صدای آن ها را منعکس نمی کنند، از هنر دل زده میشوند. سانسور سبب شده است مردم از هنر دل زده بشوند. گستردگی شبکههایی مانند اینستاگرام هم به این نارضایتی و فراموش شدن هنر و هنرمندان واقعی کمک زیادی کرده است.
سانسور در استان و شهر شما چه بخشهایی از هنر بومی را حذف کرده است؟
ـ معمولا سانسور در اماکن عمومی و در اکثر مواقع، توسط دولت ها انجام میشود. دلیل آن هم حفظ ثبات سیاسی و اجتماعی است. سانسور در تمامی کشورها و فرهنگها وجود دارد و تنها تفاوتش، نحوه اعمال کردن آن است. در تمامی بخشهای استان کرمانشاه مردم فقط در عروسیها گروه موسیقی میبینند. البته اگر موسیقی عزا را هم بخشی از هنر بدانیم، در ایام محرم هم مداحان و گروههای موسیقی فعالیت می کنند. در کل، اگر بخواهم از وضعیت سانسور هنر در کرمانشاه بگویم، باید عرض کنم که هیچ سانسوری وجود ندارد چرا که هیچ هنرمندی اجازه فعالیت ندارد! یعنی به جای این که هنر را سانسور کنند، هنرمند را حذف کردهاند. در کرمانشاه خیلیچیزهای دیگری هم سانسور و حذف شدهاند؛ مثل کار (درصد بی کاری بالایی دارم)، اعتیاد(آمار اعتیاد جوانها در کرمانشاه زیاد است)، آمار حقیقی کشته شدگان زلزله(آمار کشته شدگان زلزله سرپل ذهاب را هم سانسور کردند و تعداد واقعی کشته شدگان را هم اعلام نکردند» و... .
روستاهایی را میشناسم که مردم برای گاوهایشان حتی یونجه هم ندارند. اکثر مردم سرپل ذهاب هنوز در کانکس زندگی میکنند، وسایل گرمایشی یا سرمایشی ندارند و در فقر اقتصادی و در بدترین شرایط ممکن دارند به سر میبرند. در حالی که در اخبار و برنامههای صداو سیما از کرمانشاه و سرپلذهاب یک بهشت ساختهاند. وقتی که زن را از فوتبال و فوتبال را از زن سانسور میکنند، دیگر این ها جای تعجبی ندارد.
یک نوشته از آرین:
من زلزله را احساس کردم
می دانم چیست
می دانم کیست
میدانم چه گونه میکشت دوستان و فامیل هایم را
ندای آرامش
صدای سکوت
طعمی مانند زندگی به ندرت حس میشود و کسی شکایتی نمیکند
در آن شب یکی بود و یکی نبود
یکی به فکر فردایش است برنامه ها را میکشد
یکی پدر است و هر روز کار را میکشد
یکی مادر است و هر شب ظرفها را آب میکشد
همه در حال کشیدن هستند
و یکی بود و دیگری هم آمد
میهمانی که ناخوانده است و از طرف کسی دعوت نشده
میهمانی که ناخوانده است و مردم را میخواند
میهمانی که ناخوانده است
و اول غرشی وحشیانه می کند
«و قال الانسان مالها»
او حیوانی ست با موهای قرمز بلندش
دیوانه شده و خود را به زمین و زمان میکوبد
که درها را میزند
که سقف ها را می کند
که زمین ها را می درد
و میجود زنده زنده مردم را
جیغها و شیشههای لرزان از ترس
و من فرار میکنم
زلزله سد راهم میشود
یقهام را میگیرد
میزند چند مشت بر زیر چشمم
مرا از پلهها پایین میاندازد
و من باز هم فرار میکنم
آماده هستم
تا ستون بشوم
سقفهایی که آوار میشوند تا که سر من آخرین لحظه شود
آوارها و های و آه و آی
تا به بیرون رسیدم
سوز و زوزه سرما میزند بر استخوانم
میمکد خونم را
به خودم آمدم
چهره هایی را میبینم
کُردهای نسل سوخته
کُردهای مدافع
کُردهای در آخر صف
کُردهای تجلی روزنههای شب قتل
کُردهای سرپل ذهاب را
و زلزله از شهر گریخت
چرا؟ نمی دانم
و بعد از دیدن معصومان مصدوم
چهره پسر7 الی 8 سالهای را دیدم که جز خون در چشمانش چیزی نبود و اما گریه هم نمیکرد
که با همان چشم ها جنازه له شده زیر آوار پدر و مادرش را نگاه میکرد
زلزله چشمان او را دیده بود
پسر بچه دستی به سر پدر و مادرش می کشد و میگوید
نازنینم بیدار شو
و آرام آرام صدای ترکیدن بغضهای محله و طوفان شدن چشمهایشان....
و برگشتم و خانهمان را نگاه کردم
همان ۱۴ سال خاطره را میگویم
که در ۱۴ ثانیه مُرده
محله ما مرده است
و در کوچه راه میرفتم و با هر نگاه می میرم
که با هر لحظه مردم باز میمیرند
از بخش پاسخگویی دیدن کنید
در این بخش ایران وایر میتوانید با مسوولان تماس بگیرید و کارزار خود را برای مشکلات مختلف راهاندازی کنید
ثبت نظر