بخش دوم
محمد تنگستانی
«علیرضا»، هنرمند بهبهانی شرکت کننده در پروژه «ایران فقط تهران نیست» در اولین بخش از این گفتوگو گفت: « فرهنگ عمومی مردم در بهبهان نسبتا پایین است و وقتی میببینند چند جوان کنار پارک دارند ساز میزنند، طوری چپچپ نگاه میکنند که عذابآور است. به گونه ای برخورد میکنند که گویا ما چندنفر داریم مواد مصرف میکنیم. البته دیدن آن هایی که در پارکها مواد مصرف میکنند، برای مردم عادیتر است تا مشاهده ما که ساز میزنیم. روی هم رفته، آن هایی که در پارک مواد مصرف میکنند، از ما که گیتار میزنیم، راحتتر هستند. به خاطر سیاستهایی دولت و فقر اجتماعی، مصرف کنندگان مواد مخدر احساس راحتتری دارند تا هنرمندان.»
در ادامه دومین بخش از این گفتوگو را میخوانید:
برخی از هنرمندان و شاعران جوان بر این باورند که باید از شهرها و روستاهای خود به تهران مهاجرت کنند تا بتوانند دیده شوند و در رسانه ها و هنر امروز جایگاهی پیدا کنند. نظر شما نسبت به این نگرش چیست؟
ـ این گونه باورها به این علت است که فقط از لحاظ اقتصادی به هنر نگاه میشود. البته درآمد یکی از مهم ترینهای هنر است اما همه چیز نیست؛ به ویژه در زمانی که شبکههای اجتماعی دنیا را احاطه کرده اند. در جهان امروز به راحتی میتوان دیده شد. هنرمندان متعهد راه سختی در پیش دارند و باید سختکوش باشند تا به ابتذال کشیده نشوند. در تهران میتوان زود رشد کرد ولی این را نباید از یاد ببریم که به همان سرعتی که رشد میکنند، میتوانند به ابتذال و سطحینگری کشیده بشوند. ایران تنها تهران نیست. درست است که در شهرستانها و روستاها انجام کارهای هنری سخت است اما خوبی آن این است که احتمال به ابتذال کشیده شدن نسبت به تهران کم تر است. تهران استعداد ابتذال به هنر و هنرمند میبخشد. تهران هنر و هنرمند را مستعد ابتذال میکند. هر هنرمند بومی میتواند هنرکدهای در شهر خود داشته باشد وبه سطح هنری و فرهنگی شهر یا روستای خود کمک کند. در شهرستان و روستاها امکان کمک به هنر بومی و خردهفرهنگها وجود دارد اما در تهران نه.
گمان میکنید در شهر و استان شما باید چه اتفاقاتی رخ بدهد تا هنرمندان بهتر به جامعه معرفی بشوند؟
ـ هنرمند نباید تنها کارهنری بکند بلکه فکر، گفتار و رفتارش هم باید پیشرو و آیندهنگر باشد. هنرمند موظف است مدام درحال مطالعه و درک جهان پیرامون خود باشد و اتفاقات را با نقطه نظرات خود در قالب کار هنری خلق و عرضه کند. به زبان ساده میشود گفت فهم مسایل، ادغام در قالب کار هنری و انتقال آن ها به مخاطب، مهم ترین اتفاق ممکن است. ما هنرمندان و معلمان باید سعی کنیم انسانهای تیزهوش، فهیم و دوندهای را پرورش دهیم تا در نتیجه آن، حکومت یا تفکرات نزدیک به آن نتوانند مانع از معرفی بلوغ ما بشوند. به نظر من، تاسیس هنرکدههای موسیقی و هنری در شهرستانها اهمیت زیادی دارد چون سبب تداوم هنر بومی میشود. هنر بومی همیشه در استقلال فرهنگی اقوام و ملتها مهم بوده است.
سانسور در استان و شهر شما چه بخشهایی از هنر بومی را حذف کرده است؟
ـ مشخصا در شهر ما که دو قوم لُر و خود بومیان بهبهان در هم تنیده شدهاند، به راحتی میتوان دید که در نمایشها، ترانههایی که خوانده میشوند و ملودیها، لُرها یا کاملا حذف شدهاند و یا به عنوان دهاتی بودن مورد تمسخر قرار میگیرند. من خودم لُر هستم.به همین علت در این مورد تحقیق کردهام. در استان های لُر نشین هم به همین منوال است. حتی در میهمانیها و عروسیها دیگر لباسها، شعرها و موسیقیهای محلی یا نیست یا مضحک و بیکلاسی به حساب میآیند. دارند خرده فرهنگهای ما را با یک دست سازی، سانسور و حذف میکنند. سانسور، فرهنگ لُر بودن من را نابود کرده است. ما باید محلی بمانیم و فکرمان را به روز کنیم.
یک نوشته از «علیرضا» با عنوان «من اهل بهبهانم»:
من اهل بهبهانم
همانجا که آیت اللهی همنامش بود
و کسی همچون سیمین
و مردمانی که شایعه شده بود از نسل یهود هستند
مرکز فقیران شهر
دهها دیوانه و آوارگان سطح شهر
و لاتهای بیکار
کوچههای قدیم که ترسناک بودند
تنگ و تاریک و پر از خرابههای جن زده
که دروغی بیش نبود
و فاحشگان قدیم و جدید، ساناز و لیلا و فرح خیابان پیروز
لیلایی که ایدز داشت و باز مشتری پُشت مشتری
پُشت در پُشت از پُشت
جوانهای بیکار و موتور سواران هرزه گاز در خیابان
تابستان در شهر بودند و زمستان در خارج از شهر
بله ما اهل خوزستانیم سالهای ما دو فصل بیشتر ندارد
در زمستان خاک و باران، در تابستان خاک و گرما
خیابان خوابها چرا شورش نمیکنند
فقرا چرا بر نمیخیزند
مگر در کاخهایی از کارتُن زندگی نمیکنند
ذلفقاری را عربهای جنگزده ساختند
که بعد از سی سال هنوز در شهر هستند
و کیلومترها زیر خط فقر
پس چرا خونین شهر را خرمشهر نکردند
محمد میگفت از سقف سوراخ خانه
خمپاره ی اشک های مادر جاریست
دیوار خانهشان از گِلهای سی ساله ساخته شده
باد میآید و خانه همراه درخت میرقصد
گِیهای شهر که کفترباز بودند بعضیها متجاوز
زندگی برایشان کفتر بود و تجاوز به بچهها
و این دَم آخر که انگار همه ازدواج را تحریم میکنند
و مانند زامبیهای جنسی حمله ورند
عقلها که خاک شدند
خار شدند
بیمار شدند
و در تیمارستان ماندگار شدند
در خیابان کشتار
آدمهای شهر من
قلب و عقلشان بوی فساد کانال فاضلاب سر محلهمان را میدهد
در آن لاشه گربهای
که ماهی عید را خورده بود، بود
مغز گفت در دوازده سالگی
چشم گفت کورم ولی باز
گوش، مغزت کَر است
پایت در هواست
دهانت دَرست
آلت را نمیدانم کجا
فیلم بود تمام ماجرا
از بخش پاسخگویی دیدن کنید
در این بخش ایران وایر میتوانید با مسوولان تماس بگیرید و کارزار خود را برای مشکلات مختلف راهاندازی کنید
ثبت نظر