«یک میهمانی بود در "محمدشهر" کرج؛ جشنی برای اولین قرارداد تمام بچههای موسیقی که با شبکه "پی امسی"(PMC) قرارداد بسته بودند. تنها کسی که به میهمانی نرفت، من بودم. یک برنامه زنده داشتم در مالزی و درگیر سفر شدم. اما ریختند و خیلیها را بردند. گفته بودند از ماموران اطلاعات هستند. یک لیست در آورده و نام ۹ نفر را خوانده بودند. یکی از آن ها 10 دقیقه قبل از در خارج شده بود. اسم من هم در لیستشان بود.»
نامش «شهرزاد محمدی» است؛ ملقب به «شریام». سال ۱۹۹۲ در تهران به دنیا آمده اما حالا ساکن وین است؛ خواننده و موزیسین. نامش میان یکی از افرادی بود که خردادماه سال 1395 در بازداشتهای زنجیرهای خوانندهها و مدلهای ایرانی قرار داشت. زندگیاش را که ورق میزند، برایت هزار و یک شب بازخوانی میشود. وقتی هنوز کودک بود، پدر و مادرش از هم طلاق گرفتند. مادر به اتریش رفت و او کنار نامادری بزرگ شد. عمویش یکی از اعدامیهای ابتدای انقلاب بود. با همان دستآویز، پدرش را از دانشکده پزشکی اخراج کردند. پدر سمت تولید رفت و وقتی چین بازار ایران را گرفت، ورشکست شد. اوبه ترکیه گریخت و شری در ایران تنها ماند. میگوید: «سالهای کودکیام با پدر و نامادری بود، نوجوانی با پدربزرگ و جوانی هم در غربت و تنهایی میگذرد.» میگوید جایش در وین و اتریش نیست: «غربت و تنهایی سخت است اما ما هجرت نکرده ایم. این نظام ایران بود که از ما مهاجرت کردو هر روز تنهاتر میشود. تک تک مایی که امروز این جا هستیم، میتوانستیم بازوی همان مملکت باشیم.» حالا در وین فقط میخواهد صدایی که باید خفه میشد را فریاد بزند.
بعد از میهمانی شبکه تلویزیونی پی ام سی در تهران، از ایران رفتی. فقط به خاطر همان میهمانی؟
- این سوال را همه میپرسند. خیلیها در آن ضیافت بودند؛ «ملانی آوانیسان»، «یاس»، «سعید انصار»، «مهران علوی»، «آرش رئوف» و «شاپرک». ریختند داخل و گزینشی بردند. قبلش هم که یکی از این جمع فرار کرده بود!
همان زمان بحثی بود بر سر اینکه در آن میهمانی، یک عنصر نفوذی بوده است. خود شماهم اشاره میکنی که یکی زودتر رفته بود.
ـ نه اینکه فقط زودتر برود. هنوز مجلس سر و شکل نگرفته بود که تلفنش زنگ میخورد. چهرهاش به هم می ریزد و فقط چند کلمه ای گفته بود بله، بله، حتما، ممنون. بعد هم گفته بود کار واجبی برایش پیش آمده و خداحافظی کرده بود. مضطرب رفته بود. نمیخواهم اسمی از او ببرم، فقط یک درصد میگذارم روی حساب این که ممکن است همه ما اشتباه کنیم. این بزرگ ترین لطفی است که همه ما میتوانیم در حقش بکنیم. سالهااست بچهها یا آوارگی کشیدند، یا بازجویی شدند، یا در حبس بودند. اما او همیشه در مصونیت داشته است.
کسی که در موردش (حالا درست یا غلط) شایعاتی وجود دارد، در موسیقی تازه پای رپ ایران هم جایگاهی نداشت. بعد از آن دستگیریها هم هرگز به هدفی که میخواست، یعنی استیج و کنسرت نرسید.
ـ ببینید! همه ما مطمئن هستیم کار خودش بود. بعد از آن داستان، باز هم در شبکههای موسیقی کلیپهایش پخش شدند، در ایران ماند و بدون دردسر به زندگی خود ادامه داد. به امریکا میرود و برمیگردد، فقط به استیج نرسیده که آن هم طبیعی است. چون موسیقی او در ایران ممنوع است. ولی از همه اینها مهم تر، این که به شدت ساپورت شد اما ما را خفه کردند. همه خوانندههای زن در آن میهمانی را خفه کردند.
سوال اصلی این است که شهرزاد محمدی چه طور از ایران خارج شد؟ شما حکم دادسرا داشتی.
- داستان از این قرار بود که وزارت اطلاعات، تمام بچههایی مدل و اهل موسیقی که با شبکه PMC قرارداد همکاری بسته بودند را زیر نظر داشت. میهمانی را هم وزارت در جریان قرار گرفته بود و در شبی که این شبکه برای بچهها میهمانی گرفت، عوامل اطلاعات حمله کردند و یک سری را بردند. من آن شب نبودم. فردای آن با من تلفنی تماس گرفتند و احضارم کردند. بعد از آن چمدانم را جمع کردم و رفتم. مدتی کرج بودم و مدتی شمال و مدتی هم در روستاهای کرمانشاه. حدود سه ماه در ایران فراری بودم. آن روزها فقط میخندیدم ولی طنز تلخی بود. میدانستم این جنگ چه قدر مهم است. من پشت سر هم جا عوض میکردم چون میخواستم از مسیر زمینی از ایران خارج شوم. بعد گفتند به خاطر «داعش»، مرزهای ترکیه به شدت تحت کنترل هستند. بعد هم گفتند ورود خانمهای ایرانی به عمان دچار مشکل شده است. این پروسه سه ماه طول کشید تا آخر سر یکی از کسانی که در ساختار حکومت نفوذ داشت، به من کمک کرد که برود خارج از کشور.
بیشتر توضیح میدی ....
- بله؛ همه چیز دست یک نفر بود. یک نفر برایم دو بلیت گرفت؛ یکی به اسم خودم و یکی با اسم جعلی. مقصد دبی بود. ساعت 10 صبح زنگ زد و گفت بیا فرودگاه. من اطراف تهران بودم. ساعت یک رسیدم و ساعت دو پرواز کردم. بعد دبی بودم و بعد هم اتریش. در فرودگاه امام، من را چک و کنترل نکردند.
نگران نبودید این فرد وقتی شهرزاد محمدی با حکم بازداشت را در فرودگاه تهران در اختیارش گرفته، به جای پراندنش، او را تحویل بدهد؟
- مطمئن بودم این اتفاق نمیافتد. اولا کسی که این کار را کرد، در مجموعه اداری «مجمع تشخیص مصلحت نظام» کار میکرد، مقام عالی نبود. دوم اینکه میدانستم به پول این کار نیاز دارد و من گفته بودم وقتی به دبی رسیدم، پول به حسابت واریز میشود. نیاز داشت که این کار را کرد.
الان بیش تر کارهایتان به زبان مادری اجرا میشوند؟
- سال ۲۰۱۳ اولین کار فارسی من منتشر شد. تا قبل از آن، نه تلاشی برای موسیقی فارسی در من وجود داشت و نه انگیزهای. من از ۹ سالگی خوانندگی را شروع کردم. دوران کودکی من با دو رویا گذشت؛ میخواستم یا خواننده شوم یا پزشک. پزشکی از این جهت که پدرم به دلیل اعدام برادرش، از تحصیل در دانشکده پزشکی منع شده بود. خوانندگی اما عشقم شد. ۱۴ سالم بود که برای اولین بار کلیپی از «بیانسه» دیدم. به نظرم زنی جذاب و قوی بود. خواستم یکی باشم مثل او. همان ۱۴ سالگی اولین کلیپ انگلیسی من در مالزی منتشر شد؛ اسپانسر پیدا کردم که برای قرارداد به مالزی بروم ولی پدرم مخالفت کرد. در ایران هدفم اصلا موسیقی فارسی زبان نبود. همیشه میگفتم اگر بیانسه نماد یک زن سیاه موفق است، من هم نماد زن خاورمیانه میشوم. اما این جا فارسی را ادامه دادم فقط برای این که میخواستند صدای همه ما زنهای ایرانی را خفه کنند. من از این که داخل ایران سانسور میشوم، لذت میبرم! هرچه بیش تر فیلترم کنند، بیش تر میخوانم. لذتبخش است که مرا میبینند و سانسورم میکنند. شاید روزی که این سانسورها برداشته شوند، من هم بروم سراغ هدف اولی که داشتم.
در یکی از ویدیوها، در مورد دگرباشان جنسی حرف زده اید؛ آیا دلیل آن، گرایشهای شخصی شما به دوجنسگراها و همجنسگراها است یا فقط یک بیانیه بود؟
- فکر میکنم جامعه جهانی واقعا هنوز این قشر را قبول نکرده است و یک مقاومت نامحسوس در مورد همجنسگرایان میبینیم. در ایران هم درکی نسبت به این جامعه وجود ندارد. یعنی در ایران همه چیز برای آن ها فاجعهآمیز بوده است. من حس کردم چون صدای من را بیشتر از آن ها میشنوند، پس باید حرف بزنم. ببینید! در دنیا مسایلی هست که ما درک نمیکنیم اما این به معنی عدم وجود این مسایل نیست. آیا شما میتوانید خودتان را عوض کنید؟ هر وقت کسی که عمامه سرش میگذارد، به خواست خودش شلوار جین پوشید و صورتش را تیغ زد، این بچهها هم عوض میشوند.
شما دو دستآورد مجزا دارید؛ بخشی در ایران و بخشی دیگر در اتریش. کدام یک دلنشینتر است؟ آنچه قبل از مهاجرت به دست آورده ای یا آن چه که بعد از خروج از ایران به آن رسیده ای؟
- آن چه در ایران بودم را همیشه بیش تر دوست دارم. من میگویم کاش محدودیت بود ولی فقط محدودیت بود. این که بیایند سراغ ما و بگیرند و ببرند و تهدید کنند، فاجعه است. اگر مساله فشارهای وزارت اطلاعات را نداشتیم، هرگز از ایران نمیرفتم. تنها جای جذاب این مهاجرت این است که میتوانیم بمانیم و بجنگیم تا پیروز باشیم.
از بخش پاسخگویی دیدن کنید
در این بخش ایران وایر میتوانید با مسوولان تماس بگیرید و کارزار خود را برای مشکلات مختلف راهاندازی کنید
ثبت نظر