بخش دوم
محمد تنگستانی
در اولین بخش از این گفتوگو امیر در معرفی خود گفت: « امیر هستم، متولد اسفند ۱۳۷۸ در جزیره کیش. پیش از آنکه بخواهم فعال سیاسی باشم، یک شاعرم. کسی به فعالیت ادبی در رشت اهمیت نمیدهد. اصلا مکانی برای فعالیت شاعران نیست، جز یکی دو تا محفل که بیشتر مکانی برای تولید هنر است نه کمک به خلق آثار که این دو محفل و مستقیم زیرِ نظر وزارت ارشاد و اطلاعات مدیریت و اداره میشود. بارها به علت شعرخوانی با مضمون اجتماعی و سیاسی در جمع شبه شاعرانِ محفل مورد انواع تهدید و توهینها قرار گرفتهام. شاید خیلی جوان باشم اما تکلیفم در یک موضوع کامکلا روشن است. نه میخواهم و نه میتوانم پادوی سیستمی توتالیتر باشم. در نتیجه از محافل دولتی دوری میکنم و از آنجا که در ایران همه چیز در خوشبینانهترین حالت ممکن دولتی است خانهنشین هستیم بیشتر وقتم را به مطالعه و بودن در شبکههای اجتماعی میگذرانم.»
در ادامه دومین بخش از این گفتوگو را میخوانید:
هر منطقه با توجه به آب و هوا،زبان و گویش محلی، فرهنگ بومی خود را میسازد که خرده فرهنگ تعریف میشود و خرده فرهنگها در کنار هم فرهنگ یک کشور را شکل میدهند.در چهار دهه گذشته،سیستم ایدئولوژی و فکری حاکم بر ایران دنبال یکدستسازی و اسلامیزه کردن هنر معاصر و نزدیک کردن آن به ایدهئولوژیهای حکومتی و مذهبی بوده است.گمان میکنید این تلاشها به نتیجه رسیده و موفق شدهاند؟
_ وجود قومیتهای مختلف و خرده فرهنگها مانع عملی شدن این اتفاق خواهد شد. حکومت ایران در طول چهل سال گذشته با دست بردن به خرده فرهنگها خواستار تغییر ماهیت آنها به فرهنگی، باب میل خود بوده است.
این عمل در حوزه هنر با تربیت هنرمندان دولتی و پرداختن به ابتذال شروع میشود. همان طور که میبینیم امروز افرادی نام هنرمند را یدک میکشند که کوچکترین فکر و ذهنی در این خصوص ندارد و تنها مقلد هستند. به عقیده من، نه حاکمیت فعلی که هر حاکمیتی درتلاش باشد خرده فرهنگها را حذف یا به نفع خود تغییر دهد شکست خواهد خورد. ما ادبیات فولکلور داریم، که اتفاقا دارای شناسنامه و معتبر است. کما اینکه هرچند محدود و مختصر، اما زنده فعالیت میکنند. به این ترتیب آن خرده فرهنگ دایما در حال به روز شدن است.
این موضوع در ادبیات متاستفانه کم شده، دوستان زیادی دارم که اتفاقا از شاعران فولکلور هستند اما به فارسی کتاب چاپ میکنند.
خب این جای ناراحتی دارد؛ از سوی دیگر میبینیم به کمک ایدئولوژی حاکم، افرادی به عنوان خواننده فولکلور، ادبیات فولک را با ابتذال موسیقیایی تخریب میکنند.
هنر معاصر(در خصوص گیلان) امروز تفاوت زیادی با نثل «شیون فومنی» و «فریدون پوررضا» و «فرامرز دعایی دارد».
به واسطه تربیت هنرمندان وابسته، ادبیات معاصر گیلک را تخریب کردهاند. البته ناگفته نماند که با تلاشهای بیوقفه، قطع آموزش محلی و قومیتی و ندادن امکانات توسط حکومت، نسل امروز با آن بخش از هویت خویش آشنایی زدایی نکرده و در پیِ جریان حاکم از نقطه ثقل خود فرار میکند؛ این را به وضوح میتوانی در گیلان مشاهده کرد. در نهایت من بر این باورم که حکومت جمهوری اسلامی تاکنون موفق نشده ایدئولوژیهای خود را بر فرهنگها که متشکل از خرده فرهنگ های قومی و محلی ست مسلط کند. هنر معاصر در هر قومی باید تقویت شود، هنرمندان باید همدیگر را پیدا کنند و قومیتها باید منسجم بمانند.
برخی از هنرمندان و شاعران جوان بر این باور هستند که باید از شهرها و روستای خود به تهران مهاجرت کنند تا بتوانند دیده شوند و در رسانه ها و هنر امروز جایگاهی پیدا کنند. نظر شما نسبت به این نگرش چیست؟
ـ متاسفانه حاکمیت به ثقل خود اهمیت بیشتری میدهد؛ به همین جهت مکانهای هنری و فرهنگی بیشتری در تهران وجود دارد. برای کسی مثل من که جز نسل جوان هستم و هم با ادبیات و هم با ورزش سروکار دارم باید بگویم که برای دیده شدن راهی جز این موضوع برایمان باقی نگذاشتهاند.
یعنی شما به موجب اینکه میخواهید در هنر فعالیت مستمر داشته و پیشرفت کنید، باید مهاجرت کنید. نمونه بارز بچههای شهر رشت است. یا محافل فرهنگی و ادبی ما را تعطیل کردهاند یا کنترلمان میکنند. با سانسور هنرمند را یا خفه میکنند یا منزوی.
اما نکته مهم نقش شبکههای اجتماعی در شناخته شدن افراد است. نسل امروز این امکان را دارد که با پرداختن به هنر و فعالیت در آن، کارهای مستقل خلق و عرضه کند و در صورت تمایل برای نشر آن را به صورت فایل یا نوشته در شبکههای اجتماعی منتشر کند. در نهایت واقعیت این است که حاکمیت امکانهای فرهنگی و هنری را به تهران خلاصه میکند تا کنترل گسترده و پیچیده نباشد. همه چیز مرکزی و با ارزش بماند.
یک نوشته از امیر:
بخش اول:
عطر موهایشان
مملو از جنینهایی بود
که بر نظم نظام نظر داشتند!
اما کسی نمیداند
چوب خطهای مغرور
با رنگ کدام نگاه
خونین شدهاند؟
جنین را
با دستانی از جنس خورشید
بر دهان گرسنگی گذاردهاند!
که صبر کن...
طالبان نوروز، زمستان را ندیدهاند!
که صبر کن...
روزهای بیملاقاتی
همینجا تمام میشود!
اما گرسنگی هایمان هرگز
آنها نشستهاند
صدایشان خونیست
مانند تو
که عصر والیوم را
خوب میشناسی!
بخش دوم:
خون... ایست!
دیگر بهانهِ ریختنت نمیتواند صلح باشد
تو قرمزیِ بیکلاه من
میتوانی دهانت را ببندی؟
چشمانت دروغ نمیگویند
نام دیگر جنازه، رفیق است!
تو اما چشم ببند
زیرا جریان تو
تنها میان اندام گرسنهِ من
قانونی ست
تلخ دیده ای
اما
خونهای دیوار بیهودهاند
همین چوب خط را
خونی مغرور نگاشت
که از خودکشی
میان میلهها خبر نداشته است
قرصها
تو را حل میکنند تا سفید شوی
رنگ رویم را هم
به پرواز ابدی بیاوری.
میتوانی دهانت را ببندی؟
بخش آخر:
مسلح است این واژه
شاعری دارد
که رفیق فابریک هایش
مغروراند به انسان!
دست بر نخواهند داشت
زیرا دستانشان
خبری دارد
گویی آفتاب از اوین طلوع خواهد کرد
از بخش پاسخگویی دیدن کنید
در این بخش ایران وایر میتوانید با مسوولان تماس بگیرید و کارزار خود را برای مشکلات مختلف راهاندازی کنید
ثبت نظر