بخش دوم
محمد تنگستانی
هادی خوانساری شاعر و نویسنده مانیسفت «غزل پیشرو» است. چهل و دو سال پیش در شهرستان ازنا زاده شد و اکنون ساکن کرج است. این شاعر و فعال حوزه نشر سال ۱۳۸۰ مانیفست غزلپیشرو را به ثبت رسانده است. من به شخصه مخاطلب غزلهای هادی خوانساری دیگر غزلسرایان مدرن نیستم. غزل پیشرو، آوانگارد، مدرن و الخ برای من حکم کوزهای را دارد که برای خالی کردن آب از آن نیازی نیست، آن را خم کنیم و کافیست پیج را بچرخانیم. اگر قرار باشد از کوزه آب بردارم، ترجیح میدهم به فرم، کارکرد ساختاری و کلاسیک کوزه اهمیت بدهم. ساختار کلاسیک، کلاسیک است و برای نوآوری به باور من باید به فرمهایی دیگر پرداخت، به روز کردن یک ژانر کلاسیک علاوه بر از بین بردن فرهنگ کلاسیک یک جامعه، جامه کهنه است زبزاز نو.
در اولین بخش از این گفتوگو هادی خوانساری در خصوص فعالیتهای هنری دولت جمهوری اسلامی نسبت به حضور ایدئولوژیهای حکومتی در هنر گفت: به شکل طبیعی در هرکجای دنیا هر حکومتی که در راس امور باشد، چه اعتراف بکند و چه نه، هدفشان یکدستسازی فرهنگی و جامعه برای بقای حاکمیت است. حتی در کشورهای آزاد هم سیاست کلی دولتها این است که مفاهیم به یکدیگر نزدیک باشند. در ایران هم اینچیزها بوده و هست. به هرحال حوزه هنری یا سازمان تبلیغات اسلامی با همین هدف تشکیل شدهاند و فعالیت میکنند. سعی کردهاند به این سمت بروند و هنرمندان را جذب بکنند که در بخشی هم موفق بودهاند.
در ادامه دومین بخش از این گفتوگو را میخوانید:
برخی از هنرمندان و شاعران جوان بر این باور هستند که باید از شهرها و روستای خوب به تهران مهاجرت کنند تا بتوانند دیده شوند و در رسانهها و هنر امروز جایگاهی پیدا کنند. نظر شما نسبت به این نگرش چیست؟
ـ مهاجرت به تهران هم اهمیت دارد و هم نه. با توجه اینکه شبکههای اجتماعی سبب شده است مرزهای جغرافیایی شکسته بشود میتواند اهمیت نداشته باشد. شما الان آن طرف دنیا هستید و من ایران اما هر دو در یک دهکده زندگی میکنیم. ما در آنِ واحد حتی اگر ساکن دورافتادهترین مکان کشور هم باشیم اگر در مرکز اتفاقی رخ بدهد در کمتر از چند دقیقه از آن خبر مطلع خواهیم شد. دنیای امروز و شبکههای اجتماعی کاری کرده است که با مکان زندگی افراد دیگر کاری نداریم. مهم اتفاق، خبر و پیام است که به راحتی قابل انتقال و دستیابی است. به راحتی میشود از طریق شبکههای اجتماعی آثار هنری را انتقال داد. اما از آن طرف باید دید چقدر شبکههای اجتماعی در هنر رسمی و جدی جایگاه و اهمیت دارند. وقتی با حضور فیزیکی سرو کار داریم وقتی در مرکز باشیم هنرمندان صاحب نام را میبینیم، ارتباطها بیشتر است و در جلسات متعددی میتوان حضور داشت. به این دلیل که مرکزگرایی در هنر ایران وجود دارد، همه اینها سبب میشود که هنرمند از ارتباطها بهتر استفاده کند. از لحاظ اقتصادی هم گاهی در مرکز بودن اهمیت دارد. خیلی از شاعران و نویسندگان ما از سراسر کشور ساکن تهران شدند و وضعیت زندگیشان بهتر از شهرستان است. مخصوصا آنهایی که در سیستمهای دولتی فعالیت کردند الان اغلب در فرهنگسراها یا بنگاههای نشر مشغول کار هستند. به جلسات شعرخوانی و شبشعرها رفتهاند و سکه گرفتهاند و وضعیت مالیشان از نقطه بد اقتصادی به نقطه مطلوبی رسیده است. در رسانهها دیده شدهاند و اعتبار تبلیغاتی به دست آوردهاند. مدتی پیش داشتم حساب میکردم که دوستان شاعرم، آنهایی که به انتخاب خودشان جشنوارهای و دولتی شدند، اگر در بیست سال گذشته سالی پنجاه سکه به طور متوسط دریافت کرده باشند، حدودا ۱۰۰۰ سکه فقط از طریق حضور در شبشعرها و جشنوارههای دولتی دریافت کردهاند. حالا ۱۰۰۰ سکه را با قیمت چهارمیلیون و هشتصد هزار تومان هم محاسبه کنیم مبغلی بر چهار میلیارد و هشتصد میلیون تومان میشود. فکر نمیکنم هیچ شاعر شهرستانی این همه سرمایه داشته باشد .البته این قشر بیشتر و اکثرا در ژانرهای کلاسیک شعر فعالیت میکنند. از منظر دیگری گاهی حاشیه از متن بهتر دیده میشود و یک هنرمند در یک شهرستان چون ترافیک کمتری از شاعران دورش را احاطه کردهاند، بهتر دیده می شود.
شما چگونه در جامعه ادبی شناخته شدید، آیا با مهاجرت به تهران در ادبیات شناخته شدید؟
ـ دلایل مختلفی در معرفی من به جامعه وجود داشت. از نیمه دوم دهه هفتاد «غزل فرم» را که بعد به نام «غزل پیشرو» تغییر نام داد آغاز کردم و اتاق قرمز کوچکم پاتوق شاعران از سراسر کشور بود (افرادی مانند حسین منزوی که سرجمع چند ماهی میهمان من بودند). البته سال۱۳۷۹مانیفست «غزل پیشرو» ایران را نوشته بودم. تنها مانیفست رسمی و چاپ شده در غزل معاصر فارسی. بیش از صد جلسه در نقد و برسی این مانیفست در شهرهای مختلف و دانشگاهها برگزار شد. کسانی مانند «شمس لنگردوی»، «سیدعلی میرباذل»، «یزدان سلحشور» و خیلیهای دیگر بر کتاب و مانیفست نوشته شده من، تاییدیه نوشتند و منتشر شد. این جریان، غزلپیشرو، که بارها و بارها خانم «سیمین بهبهانی» در سخنرانیها و گفتههایشان از بنده به عنوان لیدر این جریان، حمایت کردند و نام بردند را به جامعه روشنفکری و جامعه طرفدار شعر نو و سپید، ایران معرفی کردم. خیلیها بودند که میگفتند غزل اصلا شعر زمانه نیست تا اینکه با تغیرات در زاویه دید و تکنیکها و فرمهای تازه به عنوان یک متن شاعرانه با آن برخورد شد. هرچند که بعدها عناوین جعلیای به نام «غزلپستمدرن» و از این دسته عنوانهای بازاری به وجود آمد و سعی کردند این ژانر را به نام خودشان تمام کنند اما خوشبختانه حافظه تاریخی و اسناد رسانهای وجود دارد و این اجازه را به آنها نداد. هرچند سال ۱۳۹۰ با دوست ارجمندم جناب «سیدمهدی موسوی» مناظرهای در دو بخش در روزنامه آرمان داشتیم. که در آن مناظره منتشر شده اتفاقا آقای موسوی خودشان گفتند دیگران اشتباه میگویند و هادی خوانساری در حوزه غزل مدرن که به عنوان غزل پیشرو، شناخته میشود مدیریت داشته و این ژانر را معرفی کرده است و من در دهه هفتاد اصلا در حوزه غزل پیشرو کاری نکردهام.
روی هم رفته فعالیتهایم در حوزه شعر پیشرو سبب معرفیام شد و از طرفی دیگر رویکردهای اعتراضی که در شخصیت فردی و کار ادبیام بود البته بعدها چهارکتاب شعر سپید به چاپ رساندم که دوتای آن در کوبا و امریکای لاتین به چاپ رسیدو یا فعالیتهایی که در حوزه صلح ملل و سفرها و کار رسانهای ام بود، همه اینها سبب شد در جامعه ادبی و هنری شناخته شوم.
یک شعر از هادی خوانساری:
چشم مرا بستند اما هی کبوترهای آزادی...
دست مرا بستند پا سلول من جای قشنگی بود
نام تو آزادی است؟ نه! باور نمیکردند اما ما
چندین نفر آواز دریا را، ولی نه! نغمهی داوود
نام تو باران؟ نه! ستم؟ نه! ظلم؟ نه!
انسان؟ نه! طوفان؟ نه!
چشم مرا بستند ما در گیر و دار کشف رمز صبح
آزادی و من، من و انسان، هر سه را بردند پوتینها
یک ماه حتا نور را... تاریخ هم در آن فضا فرسود
میدان آزادی زنی زیبا میان دود و ماشینها
سربازها هم عکس میگیرند با این زن و میخواباند
اما اگر که یک قدم بردارد او له میشود زیر...
یادم نمیآید ولی در امتحان ترم آخر بود
گاهی صدای موج، گاهی باد، گاهی نالهی مستی
ساعت عجب فحش بزرگی بوده در آن شهر بیقانون
این اعتراف تو بیا امضا کن آن را، ساعت چند است؟
معشوقهی من کو؟ به گلدانها ندادم آب چندین رود
از قلب من سمت خلیج فارس میریزد به رگهایم
خودکار من با یک خشاب از چند واحد پاس کردم خون؟
صبحانه روی میز آماده است عزیزم، ساعت چند است؟
از قلب من پرواز میکردند بین خون و آتش، دود
چشم مرا بستند اما هی کبوترهای آزادی...
از بخش پاسخگویی دیدن کنید
در این بخش ایران وایر میتوانید با مسوولان تماس بگیرید و کارزار خود را برای مشکلات مختلف راهاندازی کنید
ثبت نظر