شبی که من به خاطر اینکه نتوانستم تمام خریدهای غذایی خانه را بخرم٬ ناراحت بودم پسرم پولی که پس انداز کرده بود را برای من آورد تا به من کمک کند.
من عاشق ادبیات هستم. سعی می کنم روی یکی دو ساعت کتاب بخوانم. ما فقط در یک دنیا زندگی می کنیم اما با کتاب می توانیم دنیاهای زیادی را تجربه کنیم
در چهارسالگی عمل قلب انجام داد. ما همه دورتادور تختش بودیم و تالش می کردیم تا آرام باشه و بهش می گفتیم که نگران نباشه اما همه ما نگران بودیم.
من روی کشتی کار می کنم و برای ۶ ماه از خانوادهام دورم٬ روزهای اول برگشت و روزهای آخری که باید خانه را ترک کنم واقعا سخت است.
من باید موقع خواب بعداز ظهر مادر مراقبشون باشم.اگه خیلی بهم نزدیک شوند دعوا می کنند و اگر دور شوند از هم گریه می کنند.
اون یه بار تلاش کرد که جای من امتحان بده اما دستگیر شدیم چون اشتباهی اسم خودشو جای من نوشته بود
بعد از ده سال تلاش و دیدن دکترهای مختلف بالاخره ما بچه دار شدیم و هیچ وقت از صدای گریه او ناراحت نمیشیم.
هجده سال پیش من بعد از پایان جنگ به انگلستان رفتم چون در ایران شرایط مناسبی برای کار نبود.به سختی آنجا زندگی کردم و الان رستورانهای زیادی را در ایران افتتاح کردم
از زندگی خستهام.سال گذشته همسرم را از دست دادم.هر شب سعی می کردم که زود به خانه بروم تا شام را باهم بخوریم.الان دیرتر از هر زمانی که می توانم به خانه بر می گردم.
دکتر ۳ سال پیش گفت که همسرم ۶ ماه وقت دارد اما او هنوز اینجاست و من دارم هر لحظهاش رو گرامی میدارم.
زمان زیادی صرف شد تا بتوانیم انقدر باهم همراه شویم
همسرم تومور مغزی دارد و من در دوهفته گذشته هیچ کتشلواری نفروختم. نوهام دیروز از من شکلات میخواست اما من هیچ پولی نداشتم برای همین مجبور شدم به او بگویم که باید صبر کند تا پدرش برگردد به خانه
پدرم به من یاد داد که شنا کنم. جلیقه نجات بپوشم وقایق رو بگیرم
بدون اجازه پدر و مادرم با مردی ازدواج کردم که به من خیانت می کند.هرچند که وقتی من را ترک می کند به من می گوید که آنها رهگذر هستند و او با من زندگی می کند اما باز هم نمی توانم از فکر خیانتش خارج شوم
ثبت نظر