استان وایر- یک متهم به قصاص پس از 10 سال، با بخشش مادر داغدیده، سرانجام از کابوس اعدام نجات پیدا کرد. به او گفتند که خانواده مقتول رضایت دادهاند و قرار نیست قصاص شود. تا پیش از اعلام رضایت، کابوس اعدام خواب و خوراک را از علی گرفته بود. خانوادهاش هم دست کمی از او نداشتند و با هر زنگ تلفن، وحشتزده از جای خود میپریدند و منتظر بودند کسی از پشت خط به آنها بگوید وقتش رسیده و باید برای اجرای حکم اعدام به زندان بیایند. اما ماه رمضان امسال، خانواده مقتول رضایت خود را اعلام کردند و مرد اعدامی بالاخره از چوبه دار نجات پیدا کرد.
این قصه بخشش یک متهم به قصاص را خبرنگار اعتماد شرح داده است؛ همه چیز به ۱۰ سال پیش برمیگردد. «علیرضا» که نانآور خانهاش بود و پدر دو بچه، به قتل رسید تا سرپوش از رازی بر ندارد که همکارش را برای سالها پشت میلههای زندان بیاندازد.
علیرضا و «علی» هردو کارمند بانک بودند و در یکی از روستاهای استان گلستان زندگی میکردند. همهچیز از زمانی شروع شد که علی از موقعیتش در بانک سوءاستفاده کرد و تصمیم گرفت کارهای غیرقانونی انجام دهد.
«مهران سوخته سرایی»، شوهرخواهر علیرضا در مورد ماجرای این دو دوست میگوید: «وقتی علیرضا فهمید که علی کارهای خلاف انجام میدهد، نصیحتش کرد و دوستانه از او خواست دست از این کارها بردارد و با شرافت زندگیکند. اما گوش علی به این حرفها بدهکار نبود و همچنان کار خودش را میکرد. علیرضا وقتی دید او توجهی به هشدارهایش نمیکند، تهدیدش کرد اگر دست از کارهایش برندارد، موضوع را فاش خواهد کرد.»
اما علی که دید علیرضا دست بردار نیست، نقشه ای کشید و آن را با برادرش درمیان گذاشت. بعد با علیرضا تماس گرفت و به او گفت ساعت ۸ شب به خانهاش بیاید. نزدیک ساعت ۸ مرد جوان آماده شد تا به دیدن همکارش برود. او پیش از این که به خانه علی برود، همسر و دو بچهاش را به خانه پدرش برد و به آن ها گفت به خانه علی میرود و تا سفره را پهن کنند، برمیگردد.
شوهرخواهر علیرضا ادامه میدهد: «وقتی علیرضا وارد خانه شد، علی با او صحبت و سعی کرد او را متقاعد کند که چیزی به کسی نگوید اما علیرضا که جوان خوب و درستکاری بود، زیر بار حرفهای علی نرفت. وقتی دید صحبتهایش روی علیرضا هیچ تاثیری ندارد، به زور متوسل شد و همراه برادرش که در خانه بودند، با او درگیر شدند تا مرد جوان را با ضربات چاقو از پا دربیاورند. اما با این که دو نفر بودند، حریف علیرضا نشدند و نتوانستند کاری از پیش ببرند. علی که میخواست کار را همان شب یکسره کند، اسلحه شکاری داییاش را آورد. او از قبل به خانه دایی خود رفته و بدون اطلاع او، اسلحهاش را گرفته بود. علی لوله اسلحه را به سمت علیرضا نشانه رفت و گلولهای به پهلوی او شلیک کرد. مرد جوان فریادی از سر درد کشید و نقش زمین شد. پس از آن، دو مرد چراغهای خانه را خاموش کرده و پا به فرار گذاشتند.»
آن گونه که شوهر خواهر علیرضا توضیح میدهد، صدای شلیک گلوله به حدی بود که مردم روستا فکر کردند کپسول گاز منفجر شده و هراسان به اطراف نگاه میکردند تا ببینند چه اتفاقی افتاده است. در خانه علی باز بود. همسایهها وقتی وارد خانه شدند و چراغها را روشن کردند، علیرضا را دیدند که روی زمین افتاده و خون از پهلویش جاری بود.
او در ادامه میگوید: «علیرضا زنده بود و هنوز نفس میکشید. مردم او را به سرعت سوار ماشین کردند تا به بیمارستان برسانند اما شدت جراحت به حدی بود که دوام نیاورد و درمیانه راه تمام کرد.»
قاتل که پس از جنایت به جنگلهای اطراف گریخته و پنهان شده بود، پس ازگذشت چند روز، با یکی از اقوامش تماس گرفت و از اوخواست تا راه چارهای پیش پایش بگذارد. فامیلش از او خواست تا به کلانتری برود و همهچیز را اعتراف کند. علی که میدید راه فراری ندارد، به کلانتری رفت و خودش را معرفی کرد. همه از ماجرای جنایت باخبر شده بودند و منتظر واکنش خانواده علیرضا بودند. روز محاکمه از راه رسید. علی اما حرفی برای گفتن در دادگاه نداشت. وقتی پدر علیرضا با چشمانی گریان و پشتی تکیده از او پرسید که چرا پسرم را کشتی؟ فقط گفت اشتباه کردم.
او جان گرفته بود و به تقاص کاری که انجام داده بود، جانش باید گرفته میشد. تقاضای خانواده علیرضا از دادگاه هم همین بود؛ علی باید اعدام میشد.
خانواده بزرگوار
خانواده قاتل هم حال و روز خوبی نداشتند و بین اهالی ده که همه همدیگر را میشناختند، شرمنده و ناراحت بودند. خواهر او میگوید: «ما رابطه نزدیکی با خانواده مقتول داشتیم. آن قدر نزدیک که به مادرشان عمه میگفتیم. با این که پسرشان کشته شده بود، اما مادرشان هرگز به ما بیاحترامی نکرد و هر موقع سلام دادیم، آن را بیجواب نگذاشت. سالهای خیلی بدی بود. تا قبل از این که رضایت بدهند، مدام احساس خطر میکردیم و منتظر خبربد بودیم. از وقتی این اتفاق افتاده، حال و روز خوبی ندارم و ناراحتی اعصاب گرفتهام. به همین خاطر ۱۰ سال است که داروی اعصاب مصرف میکنم.»
شوهرخواهر علیرضا میگوید: «به پدر همسرم گفتم شما اگر بخواهید قاتل را قصاص کنید، این دیگر زندگی نمیشود. از او بگذرید.» اما حرف پدر علیرضا و بقیه اعضای خانواده همچنان یکی بود؛ قصاص.
۱۰ سال پس از وقوع جنایت، سرانجام اعضای خانواده علیرضا با پادرمیانی بزرگترهای فامیل و روستا تصمیم گرفتند از قصاص قاتل بگذرند و به احترام ماه رمضان گذشت کنند. مادر پیر علیرضا میگوید: «ما به خاطر رضای خدا قاتل را قصاص نکردیم. شوهرم قبل از فوتش رضایتش را اعلام کرده و گفته بود اشتباهی که قاتل تکرار کرده است را من نمیخواهم دوباره تکرار کنم و برای همین میخواهم رضایتم را اعلام کنم.»
وی در پایان میگوید:«به نظر من کشتن و قصاص کردن ممکن است در لحظه و برای مدتی کوتاه انسان را آرام کند اما به نظر من بهتر است گذشت کرد و به کسانی که به نحوی با این مساله درگیر هستند توصیه میکنم تا میتوانند گذشت داشته باشند. همین چند وقت پیش بنده خدایی اعدام شد اما حالا کسی که قاتل را قصاص کرده، ناراحتی اعصاب گرفته است.»
از بخش پاسخگویی دیدن کنید
در این بخش ایران وایر میتوانید با مسوولان تماس بگیرید و کارزار خود را برای مشکلات مختلف راهاندازی کنید
ثبت نظر