هیوا مولانیا ، شهروندخبرنگار
آنچه در این گزارش میخوانید، روایت زندگی «خالد احمدی جانشیران» است؛ زندگی انسانی که زمانی کولبری میکرد تا از فقر و بیکاری تحمیل شده به ساکنان مرزهای ایران، رها شود و برای فرزندانش لقمهنانی تهیه کند؛ اما در نهایت، به ضرب گلوله نیروهای مرزی، چشمانش را هم از دست داد.
***
چهارم اسفند ۱۳۹۵ بود که خالد به همراه ۵ نفر دیگر از دوستان کولبر خود راهی عراق شد. آنها در مسیر روستای «دلاوران» بودند که از طرف نیروهای هنگ مرزی بدون هیچ اخطاری مورد هدف شلیک تیر مستقیم قرار گرفتند. گلوله از سمت چپ صورتش به بدن او وارد شد، چشمش را هدف گرفت و از چشم راستش خارج شد و زندگی خالد و خانوادهاش از همان روز تاکنون برای همیشه تغییر کرد.
خالد ۳۱ ساله است و اهل روستای «دهگرجی» از توابع شهرستان «اشنویه» که با همسر و دو فرزندش زندگی میکند. او برای «ایرانوایر» مقابل دوربین نشست و از آن زندگی روایت کرد که حالا چشماندازی به آینده آن ندارد.
به روایت خالد، روزی که او در مرز مورد اصابت گلولههای نیروهای مرزی قرار گرفت، هیچ باری همراه او و همراهانش نبود: «من در حال فرار از مسیر، در حالیکه زمین پر از برف بود، به پایین پرتاب شدم و خودم را از دید ماموران مخفی کردم. ناگهان احساس کردم، شاید مینی منفجر شده یا یک چیزی مثل آن. چنان شوکه و مضطرب شده بودم که دست بر صورتم کشیدم و در یک لحظه دیگر هیچچیز ندیدم. دست به چشمم زدم و همان وقت بود که متوجه شدم چشم راستم پاره شده است و هیچ کجا را نمیتوانم ببینم. همان لحظه بود که فقط به فرزندانم فکر میکردم و از خدا خواستم زنده بمانم تا بتوانم پیش خانوادهام برگردم.»
خالد میگوید در آن لحظه که برف هم میبارید، به سختی توانست گوشی همراهش را درآورد و با اولین شمارهای که در تلفنش ثبت شده بود، تماس بگیرد؛ بدون آنکه بداند چه کسی آن طرف خط است: «فقط توانستم بگویم که زخمی شدهام و خواستم که به خانوادهام خبر بدهند. جواب شنیدم که شمارهای از خانوادهام ندارند و من هرچه در ذهنم از شماره خانوادهام داشتم، همانجا گفتم. چند دقیقه بعد خانوادهام با من تماس گرفتند و به آنها خبر دادم که در پیرانشهر تیر خوردهام و به کمک نیاز دارم.»
حدود سه یا چهار ساعت گذشت تا بالاخره پیکر زخمی و تیر خورده خالد توسط خانوادهاش پیدا شد. او را به بیمارستان «اشنویه» منتقل کردند و بعد از اقدامات اولین و پانسمان برای درمان به «ارومیه» انتقال داده شد: «چشم چپ من را کاملا تخلیه کردند و پس از آن، به همراه خانوادهام به تهران رفتم.»
لحظههای پر بیم و هراسی بر خالد و خانوادهاش میگذشت. تنها فکر و خیال آنها بینایی او بود: «فقط خدا خدا میکردم که یک بار دیگر بتوانم فرزندان و خانوادهام را ببینم. اما همه امیدهایم به یاس تبدیل شد. روند درمانی باعث شد که فقط حس بویایی و بخشی از چهرهام را به دست آوردم. اما چون تمکن مالی و بیمه نداشتم، نتوانستم جراحیهای پزشکی را ادامه دهم.»
حالا او بیکار است. طی سالهای گذشته کمکهای مردمی باعث شد که بتواند دوام بیاورد. او به سختی کلمات را کنار هم مینشاند و میگوید: «چشمانم به دست مردم است که در حد وُسع خود به من کمک کنند.»
او البته در این مدت از پا ننشست و شکایت کرد. بنا به قانون، هم هنگ مرزی نمیتواند بدون اخطار، گلولهای شلیک کند. اما چه بر سر ادامه پیگیری حقوقی آمد؟
خالد روایت میکند: «با وجود گذشتن چند سال هنوز هیچکس پاسخگو نیست. چندین باز از من خواسته شده که به همراه یک کارشناس به محل تیراندازی بروم و هر بار هزینه ۴ میلیونی کارشناس را نیز خودم بپردازم. تاکنون بیش از ۲۴ میلیون تومان برای بردن کارشناس پول پرداختهام. این هزینه را از دهان فرزندانم گرفتهام. با این حال تاکنون هیچ پاسخی دریافت نکردهام. آیا این عدالت است؟ من باید دردم را به چه کسی بگویم؟»
قصه خالد تنها یکی از قصههای زندگی کولبران این سرزمین است. حکایت سوختبران و مردم مرزنشین ایران، هر نفر به اندازه یک کتاب است. همان انسانهایی است که سالها میشود، بدون هیچ امکانات و بهرهمندی از حقوق شهروندی، در بیکسی خود رها شدهاند.
مطالب مرتبط:
از کولبری دختران نوجوان با لباس مبدل تا مینها و درهها؛ روایتهای خواندنی از کولبری کودکان
یک اعتراض مجازی دیگر علیه بیعدالتی در جمهوری اسلامی؛ «کولبر نکشید»
از بخش پاسخگویی دیدن کنید
در این بخش ایران وایر میتوانید با مسوولان تماس بگیرید و کارزار خود را برای مشکلات مختلف راهاندازی کنید
ثبت نظر